شاعر نمیمرید
بال میگشاید
پرنده میشود
و فراموش میکند راه زمین را
(۲)
سنگها هم دل دارند!
این را
از اشکهای پدرم فهمیدم،،،
پدری،
که مادرم به او “سنگدل” میگفت!
(۳)
باران ناخواسته آمد؛
و لبخند مرد کارتن خواب را
— خواسته شست!
(۴)
مادرم مُرد
اما هنوز میان باغچه جوانه میزند!
شکوفه میدهد؛
سیب میشود وُ
میگوید: بخور، نوش جان!
(۵)
به راه مینگرم وُ
–آه میکشم!
آخرین آرزویم،
آمدن توست.
(۶)
پرنده بودن
چه خوب است؛
بیگذرنامه همه جا میروی!
(۷)
توی آسمان میرقصید؛
پنجره را که بستم
–ماه مُرد!
(۸)
کوچهها،
خیابانها وُ
تمام خانههای این شهر
باردار سکوتی سنگیناند!
با زمزمهی قدمهایت
–فارغشان کن.
(۹)
تورقی جانکاه!
عکسهای این آلبوم
پر شده است؛
–از تنهایی.
(۱۰)
من،،،
دورترین کوچهی دنیا را
پیمودم وُ،
تو
در جستجویم،
راه خانهات را گم کرده بودی!
راستی؛
که گفته بود؟!
“دو خط موازی هرگز به هم نمیرسند؟”
(۱۱)
لکهی ماه وُ،
قطره قطره ستاره-
روی پیراهنِ شب پاشید.
من اما؛
به طلوع خورشید میاندیشم
که سحرگاهان،
پیرهنِ شب بدراند!.
#زانا_کوردستانی