شرمساران تاریخ با تکرار تاریخ به میهن جفا کردند
نویسنده: مهرالدین مشید
مفهوم تکرار تاریخ، به شکلهای گوناگونی در تاریخ جهان آمده است. تکرار تاریخ به دو حادثه ای گفته می شود که با یکدیگر شباهت دارند؛ به عنوان نمونه، سرنگونی امپراتوریها، شاهان و سایر زمامدارن مستبد که در الگو های تاریخی سیر تکرار را پیموده اند و در برهه های گوناگون تاریخی باهم شباهت هایی داشته اند. هرچند منطق درست این است که تاريخ تكرار پذير نيست و اين علتها هستند كه مشترك بوده و حوادث مشابه را بوجود می آورند و اشتراک علت ها به نحوی می نمایند كه گویی تاريخ تكرار می شود.
هر تکراری در تاریخ به نحوی نمادی از نبرد حق و باطل تاریخ است و بنا براین هر تحول و تکرار تاریخ در دو روی آشکار می شود. در یک روی آن حق خواهان و درروی دیگرآن ستمگران در سیما های فرعون و قارون و بلعمباعور ظاهر می شوند که وجود آنان لکهء ننگی بردامان تاریخ اند و آنان شرمسار تاریخ هستند. با تاسف که تکرار تاریخ در کشور ما هر از گاهی از عمق نبرد داد برضد بیداد به مثابهء انفجار نور در ظلمت
عروج می کند و در ظلمت باقی می ماند که نتیجۀ آن قربانی های داد در پای بیداد و به تاراج رفتن ارزش های داد در پای بیداد است. اما در سناریوی تکرار های تاریخ هر از گاهی نقش نیرو های ضد انسانی و ضد آگاهی و عدالت که از آنان به نام شرمساران تاریخ ذکر شده است، هر ازگاهی برجسته بوده است. برجستگی آنان البته در زشتی و پلشتی آنان و کارنامه های سیاهء آنان است. امروز ما در موجی از سیاه ترین تکرار دست و پنجه نرم می کنیم که خون دو نسل را به قربانی گرفته است.
هرچند در تاريخ اصلي به نام تکرار تاریخ تعريف نشده است؛ چون اصل تكرار تاريخ وجود نداشته و در تاريخ تكراری صورت نمی گيرد، البته به دلیل این که اجزا وعناصر تشكيل دهندۀ تاريخ و شرایط و زمان متفاوت هستند. بنابراین منطق درست این است که تاريخ تكرار پذير نيست و اين علتها هستند كه مشترك بوده و حوادث مشابه را بوجود می آورند و به نحوی می نماید كه گویی تاريخ تكرار شده است. این در حالی است که حوادث تاريخي با توجه به علل حدوث شايد متشابه باشند؛ اما به دلیل اینکه تاریخ سیر تکاملی را می پیماید، هرگز تكرار پذير نيست. زیرا تكراری بودن در حقيقت نوعی از ايستايی است در حاليكه در سير تكاملی تاريخ حركت و تحول و نو شدن ديده می شود
از سوئی هم تکرار تاریخ را نباید با سنت الهی به اشتباه گرفت و انحطاط تمدن ها را که در نتیجۀ فساد و استبداد و فحشا و رذایل اخلاقی زمامداران رخ می دهد، تکرار تاریخ خواند. دراین میان هرچه باشد، تکرار تاریخ نقطۀ عطفی در تاریخ ملت های نگون بخت است که قربانی های شان یک باره در پای جور فرو میریزد و خون های شان به هدر می رود. چنانکه ما امروز در آستانۀ تکرار غم انگیز در تاریخ کشور خود هستیم. تکرار غم انگیزی که امید های غرقه به خون میلیون ها انسان مظلوم بیرحمانه دستخوش بازی های سیاسی چند آدم خودخواه وفاسد و متعصب گردیده است.
سخن معروفی است که می گویند، تاریخ بیرحمانه قضاوت می کند و زشتی ها و ز یبایی ها را به داوری می گیرد. در سکوی این داوری است که حق از باطل، زشت از زیبا، داد از بیداد، صادق از کذاب، پرهیزگار از فاسد، وطن دوست از وطن فروش، خادم از خاین، وبالاخره مظلوم از جبار و … تفکیک می شود. از این داوری آنانی جان به سلامت می برند که دست کم برای مردم و میهن خود خیانت نکرده باشند. صدها دریغ و درد که کمتر کسانی از بتهء این آزمون موفقانه بدر می شوند.
این پرسش رابطۀ مستقیم با رخداد های کشور دارد که هر لحظه در پلۀ حوادث سبک و سنگین می شوند. این پرسش با توجه به حساسیت اوضاع هرچه بیشتر در افکار مردم ما جان می گیرد. بویژه در این روز ها که وضعیت سیاسی و نظامی کشور خیلی حساس شده و فضای سیاسی کشور چنان تیره و تار است که همه چیز در میان کوله باری از بیم و امید چون کابوسی برروان مردم افغانستان سنگینی می کند. هرکس از خود و از دیگران می پرسند که چه خواهد شد و همه نگران هستند.
امروز مردم افغانستان و بویژه نسل جدید که جنگ های تنظیمی بعد از سال ۱۳۷۱ را با چشمان خود ندیده اند و از تاریخ معاصر کشور آگاهی کافی ندارند و از حوادث پس از ۱۳۵۲ کودتای داوود برضد ظاهر شاه و پی آمد های ناگوار آن مانند کشته شدن مرحوم میوندوال و انجنیر حبیب الرحمان، مهاجرت اعضای نهضت جوانان مسلمانان به پاکستان و کودتای هفت ثور و سرنگونی حکومت نجیب آگاهی بسنده ندارند. هر از گاهی این پرسش در ذهن های شان جان می گیرد که مسؤول حوادث فاجعه بار کنونی در افغانستان کی ها اند.
در این تردیدی نیست که در حوادث کنونی کشور فهرستی از حوادث و حادثه آفرینان به اضافۀ دوران پیشتر از آن که در بالا ذکر شده، دست دارند؛ اما مسوءول حوادث خونین امروز در کشور بیش از همه آن سیاه کاران و شرمسارانی اند که دیروز ملیون ها دالر برای آنان پرداختند و آنان را با چرخبال ها به شمال انتقال دادند. دست این سیاه رویان تاریخ شکسته باد و چشم های حق نابین آنان کور باد و سرهای شان برای همیش سرنگون و سرافگنده باد و پا های ستم پرور آنان از بند بند جدا باد که جنین روزگار را بر سر این ملت مظلوم آورده اند. این سخنان گزافه گویی نیست و نه تنها نویسنده گان داخلی بلکه خارجی ها نیز از این افتضاح های ننگین پرده بیرون کرده اند. گیتس در کتاب وظیفه به صراحت نوشته است که کرزی برایش گفت جبههء شمال برای او خطرناک تر از طالبان است و حتا وی خواهان کمک از گیتس برای سرکوب جبههء شمال شده بود. تایمز لندن در این اواخر از دادن بیش از ششصد میلیون دالر به طالبان از سوی کرزی سخن گفت و از اجازه دادن چندین پایگاه برای آنان پرده برداشت. سرنخ این خیانت ها درازتر از آن است که تا کنون نشریه های خارجی از آن پرده برداشته اند. هنوز از پول های میلیون ها دالری کمتر سخن گفته شده که از طریق قراردادی ها به طالبان پرداخته شده است و این جدا از میلیون ها دالری است که انگلیس ها در تبانی با این مار های درون آستین برای طالبان پرداخته اند و این پول ها جدا از پول های میلیون ها دالری است که بریتانیایی ها و آمریکایی ها در تبانی با مافیای مواد مخدر برای طالبان می پرداختند. اینها گوشه هایی از کمک های مستقیم و غیرمستقیم به طالبان در داخل بوده است و سر نخ کمک های میلیون ها دالری به طالبان هنوز افشا نشده است. سرنخ این کمک ها حتا ریشه در سرگوشی هایی دارد که برسم پذیرش ذلت خلاف موازین سیاسی در پای باجوه ها در راولپندی گذاشته شده است. حال زمان آن فرارسیده است که پیش از بریدن پاهای طالبان پا های حامیان داخلی آنان از بند بند بریده شود. شگفت آور این که این سیاه کاران تاریخ اکنون زبونانه بر نظامیان پاکستان حمله ور می شوند و آنان را مسوءول رشد و تقویت طالبان می خوانند. در حالی که این سیاه کاران آینهء تمام نمای خیانت و حتا جنایت های کنونی در افغانستان اند و باتاسف که امروز پررویانه و زبونانه داد از مخالفت با طالبان می زنند و خود را در کنار مردم برضد طالبان می خوانند. مگر این سیاه کاران تاریخ وجدان های خود را گواه نمی گیرند که دست های شان در حوادث فاجعه بار کنونی صدبار درازتر از نظامیان پاکستان است. اگر نظامیان پاکستان طی نیم قرن به مردم افغانستان خیانت کرده اند، برای آنان قابل توجیه است و آن را برای منافع ملی خود می خوانند و افغانستان را عمق استراتیژی خود می دانند. آیا لر و برخواهان دروغین و کذاب ما با چه ره توشه ای از حمایت طالبان برخود می خواستند و یا اینکه با دست گذاشتن برسر دست نظامیان پاکستان رسم مزدوری بر پاکستان را به حسن صورت ادا می کردند. حالا که تشت رسوایی های شان از بام به زیر افتاده است و ساز مخالفت با طالبان را آغاز کرده اند.
مگر این سیاه کاران تاریخ توطئهء بزرگ تری را در پیش دارند و برای سرو سامان دهی و موفقیت آن با رویکردی تازه عمل می کنند تا پیش از حادثه خود را در پردهء ابهام پنهان می کنند. پس این ژاژخایی های آنان را نباید دست کم گرفت و ترسید که این بار توطیهء آنان بزرگ تر است و تا کنون نقش سیاهء خود را در همکاری با طالبان برای تسلیمی ولسوالی ها به گفتهء مقام های قندهار به اثبات رسانده اند. این سیاه کاران بی مقدار بررغم دست نه گذاشتن نه بر سینه های شان از سوی طالبان بازهم برای آنان دهن کجی می کنند. در ظاهر سخن از مخالفت و در باطن یاران گرمابه و گلستان طالبان هستند. این سیاه کاران تاریخ باید بدانند که امروز هزاران آوارهء هلمندی و بدخشانی و هلمندی و تخاری و غیره شما را صد گام پیشتر از نظامیان پاکستانی دشمن می خوانند. آنان بدین باور اند که شما سیاه کاران دشمنان اصلی مردم افغانستان هستید. پس نخست از همه تصفیهء حساب با سیاه کاران این مار های آستین لازم است که در طول تاریخ از پشت بر زخم های خونین این ملت نمک پاشیده اند و خود را رذیلانه در پشت زبان و قوم پنهان کرده اند. بنابراین حساب با این سیاه کاران هزار بار مقدم تر از حساب با نظامیان پنجابی و شبکهء آی اس آی و سی آی ای و ام آر ۶ و ده ها شبکهء جهنمی است که با ارسال مزدوران شان در پیش و در عقب جبههء تروریزم تا کنون تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کرده اند. آنان در واقع مسوءول حوادث فاجعه بار کنونی در افغانستان اند. ممکن دست این فاجعه تا زمانی در دامن های خونین این ملت دراز خواهد بود که این مار های درون آستین در تبانی با استخبارات منطقه و شبکه های تروریستی در حق مردم افغانستان روا داشته اند.
غنی زز جمله سیاه روی ترین و سیاه کار ترین هایی است که طی هفت سال حاکمیت استبدادی و ضد ملی و اسلامی خود جفای بزرگی در حق افغانستان و مردمش روا داشت. بزرگ ترین خیانت او تخریب روند انتقال قدرت و بازی با سرنوشت مردم افغانستان است. او نه تنها مرتکب این خیانت بزرگ شد؛ بلکه او با مشتی از غارت گران مفسدان و زنباره های نامدار وحدت ملی را تخریب کرد و به اقتدار ملی سخت آسیب رساند. چنانکه افشای سه موتر دالر پرده از دزدی های وی برداشت و او را بجیث خاین ترین و غدارترین ها در تاریخ افغانستان ثبت کرد. وی با رویکرد های قومی و سیاست های تکروانه و انحصاری هر روز بر فاصله میان حکومت و مردم افزود و تخم کینه و دشمنی را در دل های مردم افغانستان کاشت. او در حالی به سیاست های قومی و ضدملی روی آورد که در اصل به ارزش های واقعی قومی و تباری خود باور نداشت؛ بلکه او خواست تا قومت را ابزاری برای پیشبرد سیاست های ضدملی و ضد اسلامی خود قرار بدهد که این بزرگ ترین جفای او در حق تمامی اقوام و بویژه قوم پشتون بود. او در حالی تخم نفاق میان اقوام را کاشت و آتش آن را مشتعل گردانید که اقوام ساکن در کشور در روز های سخت و دشوار در کنار هم و در یک سنگر دره به دره و کوه به کوه در کنار هم برضد متجاوزان جنگیده اند. چشمان غنی را چنان تعصب کور و گوش هایش را کر نموده که حتا به عدالت تن نداد و در مورد حیات ۳۵ میلیون انسان این سرزمین فکر نکرد. این نشان داد که او نه ذره ای از تفکر بهره ندارد که عصبیت او به مثابهء چتر سیاه بر افکار او سیاهی دارد. او چنان در آتش عصبیت می سوخت که حتا از تجزیه اردوی ملی دریغ نکرد و حواست آی اس آی را عملی کرد. این از جرم بزرگ او به حساب می رود. حکومت آینده مکلفیت دارد تا با توجه به خیانت های پیهم و انحصارگرایی های غنی و غارت های ملیون ها دالری او بوسیلهء خانم و خسربره لبنانی اش محاکمهء او را در دستور کار خود قرار بدهد و او را در هر کشوری که پنهان شده است از طریق تلاش از مجاری دیپلوماتیک به افغانستان بخواهد.