نابودی لانه های تروربستی بستگی به سه خواست پاکستان دارد
نویسنده : مهرالدین مشید
افغانستان در پرتگاهء یک بحران خطرناک
شاید دوستان با واژهء بحران آشنا باشند، بحران معنای نوعی آشفتگی و درهم و برهمی را گوید که حکایت از یک تغییر در یک جامعه می کند و اما این که این تغییر چه سرانجامی را در پیش دارد، با آن کاری ندارد. گفته می توان که حالات بحرانی به سرنوشتی اطلاق می شود که تقدیر یک ملت در میان فلاح و فاجعه رقم می خورد. درست مثل افغانستان که گویا در پرتگاهی قرار گرفته است که لمت یا حد زمانی میان زوال و رستگاری آن به صفر تقرب کرده است. در چنین حالی تنها به نخبگان سیاسی، شخصیت های مسوءولیت پذیر و رهبران سیاسی مدبر، آگاه، ایثارگر و دوراندیش نیاز است که به بهایی قربانی کردن قدرت و ثروت وحتا خود شان دست به ابتکار و تهور سیاسی بزنند تا برای رهایی از بحران کنونی کاری را انجام بدهند که نه تنها نفطهء پایان مبارزه با تروریزم باشد؛ بلکه بر رنج های چندین قرن و بویژه نیم قرن گذشتهء مردم افغانستان و بویژه مردمان دو سوی دبورند نیز پایان بدهند. حال زمان آن رسیده است تا رهبران دو کشور پاکستان و افغانستان در سطح گفت و گو های دولت با دولت چالش های بنیادی و نقاط اختلاف را شناسایی کنند و در میز دپلوماسی روی آن غور کنند و پاکستان مطمین ساخته شود که منافعی را از طریق دپلوماسی بدست می آورد، خیلی ساده تر و بیشتر از استفاده از تروریزم بحیث ابزار است؛ زیرا تروریزم دشمن انسان و انسانیت است و بدتر از سیاست دوست و دشمن دایمی ندارد و در قاموس اش فقط فریب حاکم است. آیا رهبران دو کشور هراس دارند و از پی آمد بد آن و مواجه شدن با سرنوشت محمد داوود فقید و بوتو مرحوم هراس دارند و یا این که بقای سیاست های ضد مردمی شان را در ادامهء این نزاع می بینند. بدون تردید چنین سرنوشتی باید با خون نوشته شود؛ زیرا رهایی یک ملت و نجات آن از دشواری های بازمانده از دوران استعماری، نیمه استعماری و یا مجاورت استعماری، امری ساده نیست و باید برای آن قربانی ها داد. بنا براین چندان ناموجه نیست که چنین مردانی روی به سوی شفق سرخ شهادت داشته باشند باشد و می سزد که برای رهایی مردم خود و درگام بعدی برای رهایی انسانیت به جنگ سرنوشت خونین بروند و بی هراس عاشق سرانجامی های سرخ و خونینی باشند که پیش از این مردان نام آوری در تاریخ بشری با انجام همچو مسؤولیت بزرگ راۀ شان استوار و موفقانه پیموده اند و نام نیک و جاودانه را برای خود کمایی کرده اند.
هرچند بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ریشه در حوادث و پیشامد های جدید دارند؛ اما بسیاری بحران ها مثل بحران کنونی میان افغانستان و پاکستان ریشۀ تاریخی دارد که بازمانده از دوران سیصد ساله حاکمیت بریتانیا درنیم قاره است. انگیس ها در زمان حاکمیت شان جغرافیای دلخواه را بر ملت ها و کشور های منطقه تحمیل کردند. مانند؛ کشمیر میان هند وپاکستان، خط دیورند میان افغانستان و پاکستان، تبت میان هند و چین و کردستان میان عراق، ایران و سوریه، جدایی دو کوریا به نام های کوریای شمالی و جنوبی، جدایی ویتنام تا شکست امریکا و جدایی آلمان تا زمان فروریزی دیوار برلین. انگلیس ها پس از غارت های فراوان دارایی های منطقه و تبدیل کردن آن به بازار کالا های اقتصادی خود و درگیری های آن در جنگ های اول و دوم و زیان های وارده از این جنگ ها، بالاخره در برابر مقاومت ملت های آسیایی ناگزیر به استرداد استقلال آنان شدند و اما باری از دشواری های کشنده و سرطانی را در میان کشور های منطقه برجای گذاشتند. بحران موجود میان افغانستان و پاکستان بر می گردد به زمان خروج انگلیس ها از نیم قاره و تقسیم نیم قاره به دو کشور هندوستان و پاکستان که تلاش های خان غفار خان برای پیوستن سرحد با هند به نتیجه نرسید و در زمان نظر خواهی باشنده گان سرحد خلاف خواست غفار خان برای پیوستن با پاکستان رای دادند. هرچند عفار خان به اصرار و تاکید رهبران هند چون نهرو و گاندی برای پیوستن به افغانستان وقعی نگذاشت و تا زمان مرگ به این خواست خود تاکید کرد و بعد ها از سوی زمامداران پاکستان چندین بار زندانی و دوباره رها شد.
پاکستان از همان آغاز تاسیس خود از افغانستان سه خواست عمده داشت که شناسایی خط دیورند در راس آن قرار دارد و بعد ها تقلیل رابطه باهند و موجودیت حکومت ضعیف و گوش به فرمان اسلام آباد در کابل از خواست هایی اند که پس از آزادی این کشور در سال ۱۹۴۷ و به رسمیت نشناختن آن در سازمان ملل از سوی افغانستان و انکار شورای ملی از شناختن خط دیورند در زمان حکومت ظاهرشاه، هر از گاهی رابطه میان دو کشور را پرتنش نگهداشته است و پاکستان در این مدت از هیچ نوع توطیه برضد افغانستان دریغ نکرده است و چندین بار تنش میان دو کشور هم بوجود آمده که یک مورد آن بمباران هوایی پاکستان خاک افغانستان را در زمان ظاهرشاه در پی داشت که با میانجیگری عربستان سعودی برطرف شد. چنانکه سفربری محمد داوود بر ضد پاکستان در سال ۱۳۳۵ خورشیدی مشهور است. شورای ملی در حالی از شناسایی پاکستان بخاطر معضلهء دیورند انکار کرد که پیش از آن در دورهء استعمار انگلیس از سوی شاهان افغانستان از معاهدهء لاهور دوران دوست محمد خان و جمرود دوران شاشجاع و بالاخره شاه امان الله و نادر خان دوازده بار به رسمیت شناخته شده بود؛ اما پاکستان خود را وارث دوران استعمار انگلیس خوانده و امریکا و انگلیس هم این خط را به رسمیت شناخته اند. در این مدت زمام روایان افغانستان نتوانسته اند در مورد این خط تصمیم بگیرند و تنها محمد داوود در صدد حل آن بود و بوتو برای او اجازه داد که به بهای سربلندی هر دو کشور حل اش کند و اما کودتا برضد داوود بوسیلهء شوروی پیشین در افغانستان و کودتا برضد بوتو با حمایت امریکا برای هر دو اجازه نداد و این زخم خونین باقی ماند که رنج بی پایان آن را مردمان دو سوی مرز دیروز زیر نام نبرد با شوروی و امروز زیر نام مبارزه با تروریزم می کشند. حالا که زمامداران پاکستان افغانستان را کلک افگار یافته اند و این را بهترین فرصت برای برآورده شدن اهداف خود می داند؛ بویژه حالا که ملیشه های طالب را زیر نام تحریک طالبان به مثابه بازوی نظامیان خود استخدام کرده است.
گفتنی است که سیاست پاکستان پیش از سال 1352 خورشیدی برابر به قدرت رسیدن محمد داوود در پیوند به افغانستان دفاعی و همراه با احتیاط بود و اما پس از تهاجم شوروی به افغانستان چرخش بزرگی در سیاست پاکستان برضد افغانستان بوجود آمد که بیشتر تهاجمی شد و تا امروز ادامه دارد. این فرصت زمانی به پاکستان میسر شد که در اثر اشتباۀ محمد داوود انجنیر حبیب الرحمان رهبر جنبش جوانان و میوندوال رهبر حزب سوسیال دموکرات افغانستان از سوی داوود شهید شدند و این ترس و وحشت را در میان گروه های مخالف حکومت او برانگیخت و اعضای جنبش جوانان مسلمان به دامن آی اس آی افتادند و بوتو از آنان بحیث حربه برضد محمد داوود استفاده کرد و تهاجم شوروی در افغانستان، آی اس آی به فرصت های غیرقابل انتظاری برای رسیدن به اهداف استراتیژیک خود در افغانستان پیدا کرد و در اثر اشتباۀ شماری رهبران جهادی افغانستان، سرنوشت مردم افغانستان در چنگال آهنین مغز های متفکر آی اس آی، جنرالانی چون؛ حمیدگل ، عبدالرحمان، ضیاالحق، نصرالله بابر، کرنیل امام و دیگران افتاد. در این میان تنها مسعود بود که از چنگال آی اس آی به دلیل مخالفت هایش با حکمتیار فرار کرد. این رهبران جهادی بودند که فداکاری های مجاهدین افغانستان را در پای ضیاالحق ریختند و او را شهید جهاد مردم افغانستان خواندند. کسی که افغانستان را می خواست تحت نام کنفدراسیون به صوبۀ پنجم پاکستان تبدیل کند.
آی اس آی در تبانی با احزاب و گروه های اسلامی پاکستان، مانند؛ جماعت اسلامی، جمعیت العلمای پاکستان از طفیل احمد تا قاضی حسین احمد و مولانا فضل رحمان، مولانا سمع الحق، مولانا شاه نورانی و دیگران توانست تا گروه های جهادی افغانستان را پیش قراول رسیدن به اهداف راهبردی خود بسازد. تاسیس مدرسه های دینی و سربازگیری از آنها در زمان جهاد سبب ایجاد افراطیت طالبانی شد.
با تاسف فراوان که زمام داران افغانستان هیچ گاهی نتوانسته اند تا به دلیل نزاکت های قومی و روابط تنگاتنگ مردمان دو سوی دیورند دربرابر پاکستان با قاطعیت ایستاد شوند و برای حل منازعۀ تاریخی با پاکستان وارد بحث شوند. این در حالی بوده که به رسمیت شناختن این گونه خط ها چالش آفرین هم شده است. چنان که تقسیم کردستان میان سه کشور و تقسیم کشمیر و تبت میان دو کشور به مثابۀ نقطۀ داغ تشنج پا برجا اند. عدم تمایل باشنده گان آن سوی دیورند برای پیوستن به افغانستان خود مسآله بردار است و شاید ریفرندم هم نتواند بر آن پاسخ بدهد. در این میان آنچه مسلم است، این که در این بازی تا کنون بیشتر اسلام آباد برنده بوده است و اسلام آباد توانست، دیروز اسلام گرایان را ابزار رسیدن به اهداف رسیدن به استراتیژی خود در افغانستان بگرداند و امروز هم طالبان را. رهبران جهادی هم از این بازی به ثروت های افسانه یی رسیدند و رهبران طالان هم و تنها در این بازی مردم افغانستان بازنده اند که تمام دار و ندار شان را از دست داده اند و حالا هم ناامنی ها بیداد می کند و با فاجعۀ بزرگی دست و پنجه نرم می کنند. یاهو