شهزاده یی
ایصباازما رســـان،آنامیریراسلام
راستگرایچپنما،مزدور«کیری»راسلام
خلق گویند این اجیردربسترمرگ است کنون
چون شغال درگوشه ای افتاده خوار وزبون
گرچه او راچون اجنت استماملامت میکنیم
لیکبازهم بهر او آرزویسلامتمیکنیم
گوبرایشتوبهکنازآنهمهکردارخود
بعدازینکمتربگودروصف آن بادارخود
در جوانی برگزیدی برخودت یک مرد را
روز وشب درخدمتش ،می کشیدی درد را
جمله داند آن زمان سیغانیا مقبول بودی
لیکن افسوس درمحیط بی حیا مفعول بودی
زهرپاشی های خودرا با ندامت یاد کن
پرچم اندیشه را از زندان جهل آزاد کن
تو چرا مسموم کردی در مکاتب آب را
یا که پاشیدی به روی دختران تیزاب را
یاد تواست؟قول دادی، توبه کردی ازعمل
بعد زندان فاش سازی شعله یی را در بدل
آنکه با وی عهد بستی تاهنوزهم زنده است
عهد وپیمانت فرستم؟،چونکه نزد بنده است
ازرزالت دست بردار، بی خبر! شهزاده یی
شایدا هم خود ندانی، حاصل یک باده یی
گویدا یک لاله رو درساغرشاه باده ریخت
شاه مست شد خویش رادرقامت لاله آویخت
بعدازین آن لاله رورا هدیه داد بر نوکری
نوکرانداخت روی لاله پنج ماه بعد روسری
حاصل این باده نوشی چهرۀ خندان توست
در حقیقت اسم لاله شخص مادرجان توست
تا که تو صحت بیابی ، دست ما بالا بُوَد
این خواهش نیک ما از خالق یکتا بُوَد
اجابت باد دعــــای ما به درگاهِ کریمـــت
رسدروزیکهبرگردیدوبارهبرحریمت
زمردم عفو خواهی با هزاران عذر وزاری
که تا تخم نفاقی را دیگر هیچ وقت نکاری
م انصار