خاطرات شاعر
بیژن باران
سکوت زندگی را می شوید.
ما را از پرسش باز می دارد.
در این زمانه پُر تغییر-
در اجتماع، فرهنگ، سبک زندگی-
مسیر ما تغییر می کند.
هر لحظه شاعری در مراقبه
خود و طبیعت در سماع-
احساس او چراغ قوه
به زوایای لحظه اندازد
با لانه زنبور خاطرات.
او انسانی است برای بیان مرارت،
برای ضبط زیبایی فررار-
پرواز پرستوهای ایوان،
شکفتن در برف گل زعفران
با پرچم و کلاله زرین معطر.
بیاد می آورد:
مادر بزرگ مرا به گذشته پیوند زد.
مادر در جرعه و لقمه لحظات مهر نیرو بمن رساند.
پدر مرا به جامعه بُرد.
رفیق عدالت با من بود.
شور عشق در اقاقیای کوچه معطر بود.
فرزند مرا به آینده می بَرد.
آیا شاعر در جهانی می زید که نیست؟
040317