جنبش جلیقه زردها: برد و باخت مبارزه بین طبقات اجتماعی
جنبش در زمان ریشه دوانیده است همانگونهای که مردم در چهارراهها ریشه دواندهاند. حتی اگر جلیقه زردها برای مدت معینی به جنبش خود پایان میدادند، قدرتمندان تصوراتی به خود راه ندهند: خلق عقبنشینی را نمیپذیرد. خلق واکنش طبیعی سازماندهی را که با دقت بسیار بهدست آورده است به آسانی فراموش نمیکند.
از اواسط ماه نوامبر امسال، بسیج خودانگیخته قابل ملاحظهای در پی فراخوان شماری از افراد بر روی شبکههای اجتماعی رخ داد. این جنبش که پیش از هر چیز توسط طبقه زحمتکش این کشور و تنگدستان رهبری میشد، توانست با خود اقشار میانی جامعه را مانند صاحبان شرکتهای کوچک که از آینده تولیدات خود و سطح زندگیشان بیم داشتند، همراه کند. بازگشت به جنبشی که توانست قلب فرانسویان را از آن خود کند: در چه زمینهای این جنبش با منافع ثروتمندان در تضاد است و استراتژیهای موجود برای بیرون رفتن از بحران برای قشر مسلط کدام است؟
چه کسی میتوانست باور کند که روزی رنگ زرد میتواند عرق سرد بر پیشانی الیگارکها و نوکران لیبرال از همه رنگ آنها بنشاند؟ از هنگام واپسین سخنرانی رئیسجمهور در ملاءعام، آنها یکی پس از دیگری تمام امکانات رسانهای را بهکار میگیرند تا با همسرایی اظهار دارند:
«ماکرون فهمید، حرفهای شما را شنید. عمل اجتماعی شما قابل توجه است. دیگر وقتش رسیده که تظاهرات و جلو گیری از حرکت (خودروها و کامیونها) متوقف شود. به محض این که درماندگی و فلاکت تنگدستان در حرف پذیرفته شده است، عملاً بههمراه خشم آنان ناپدید میشود. اکنون هنگام مذاکره است. ماکرون بهگونهای قانونی برای پنج سال انتخاب شده است: آنهایی که میخواهند در ایجاد بینظمی اصرار ورزند افراد غیرمسئولی هستند که جمهوری ما را به خطر میاندازند، بهویژه در این زمانه سوءقصدهای تروریستی و غیره.» خلاصه همان سخنان سنتی حزب نظم ناعادلانه که میخواهد بقبولاند که یک راه توافق بین آنانی که مسلطند و آنانی که در این کشور تحت تسلطند، وجود دارد.
نه، چنین راهحلی نمیتواند وجود داشته باشد. اختلافنظر کامل است. و ما میرویم که با تجزیه و تحلیل چهار سطح از خواستههای عمده جلیقه زردها این اختلاف را نشان بدهیم. حتی اگر دارای بهترین اراده سازش میبودند، این اختلافنظر ادامه پیدا میکرد زیرا آنچه که جلیقه زردها میخواهند بهگونهای ریشهای با منافع کاست رهبری متفاوت است. در زیر آنچه جلیقه زردها میخواهند را مییابید:
١ـ از بین بردن اُفت اجتماعی: حذف پدیده بیخانمانها، پایان دادن به تنگدستی، افزایش واقعی حداقل دستمزدها. ما از ترجیعبند همیشگی در اطراف «مبارزه با تنگدستی» یا «برابری شانسها» که نتیجهای بهجز نگهداشتن وجود بدبختی شرمآور را برای همیشه ندارد، بسیار دور هستیم. جلیقه زردها مانند ویکتور هوگو در رمان «نود و سه» میغرند: «شما میخواهید به یاری بینوایان بروید، من میخواهم بدبختی را از بین ببرم.» اما درماندگی بخشی از مردم باعث میشود که طبقه مسلط مردم را برای آن که به درماندگی حداکثر سقوط نکنند مجبور به کار کردن در شرایط بد با دستمزدهای اندک مینماید و سودی در ریشه کن کردن این بلا ندارد و درواقع دل خود را به سخنوری کردن در مورد مسأله مددکاری خوش میکند.
٢ـ زیر سئوال بردن نابرابریهای اجتماعی: شرایط کاری مناسب، ارزشدهی به مجموعه دستمزدها، از بین بردن نابرابریهای مالیاتی با پیش بردن و دوباره جای دادن «مالیات بر ثروت» و حذف نابرابری دستمزدی با حداکثر دستمزد برابر با ١۵٠٠٠ یورو. باری، افزایش دستمزد برای زمان کار برابر و با شدت برابر موجب کاهش نرخ سود آوری شرکتها میشود (امری که برخلاف آنچه که گفته میشود، برای زحمتکشان بد چیزی نیست!) بخش سرمایه که باید به شکل دستمزد ریخته شود افزایش مییابد یعنی باعث کاهش ارزش افزوده تولید شده میشود که چیز دیگری نیست مگر زمان اخاذی شده از زحمتکشان. اما از دید افراد دارا، کار «خرج بر میدارد»، یعنی پرداخت هر دستمزد از انباشت میکاهد؛ از نقطه نظر کار، «سرمایه هزینه دارد» زیرا یک بخش از ارزش تولید شده (همواره بزرگترین بخش) را به انحصار خود درمیآورد بدون آن که نفع اجتماعی در این تصاحب وجود داشته باشد. در اینجا نیز اختلاف فقط میتواند کامل باشد.
۳ـ نگهداشتن و توسعه دستگاه تولید ملی از طریق سرمایهگذاری قدرت ملی: پایان دادن به انتقال کارخانهها، نپذیرفتن خیانت فروش قطعات یدکی آلستوم به زیمنس آلمان و جنرال الکتریک ایالات متحده. این از طریق یک دستگاه نیرومند است که ما میتوانیم سازمان دهیم، و گذار زیستمحیطی را برنامهریزی کنیم. باری، بورژوازی بزرگ که باز هم بار دیگر در فکر سودآوری خود است، از خیلی وقت پیش سرمایهگذاری را در اقتصاد واقعی از یاد برده است . سرمایهگذاری مالی، سوداگری و بورسبازی را به آن ترجیح میدهد. زیر سئوال بردن نابرابریهای اجتماعی اهرمی است که سرمایهگذاری دوباره را در اقتصاد مولد امکانپذیر میسازد و خدمات عمومی سرمایه را آنجا که هست، یعنی نزد ثروتمندان، برمیدارد.
۴ـ سرانجام مهمترین و بیشک نگرانکنندهترین محور: قدرت در دست مردم. همهپرسی مردمی، جمهوری ششم (١)، کنترل نمایندگان در مورد حقوق دریافتیشان که باید به مقدار متوسط باشد، حرفهای نشدن زندگی سیاسی. و به هر آینه، جمهوری، دموکراسی فقط از سوی کسانی که بدون تقسیم کردن اقتصاد حکومت میکنند، هنگامی پذیرفته میشود که بتوانند یک نرده حفاظ نصب کنند که قادر باشد آنها را و حکومتشان را بدون برابری مالومنال پنهان و حفظ نماید. آنها جمهوری را فقط نیمه پذیرا میشوند و آن هم با دورویی. اگر فرانسویان آنگونه که دلخواه کاست مسلط است رأی ندهند، همانگونهای که در سال ٢٠٠۵ در همهپرسی برای قانون اساسی اتحادیه اروپا رأی دادند، رأی را به نفع خود برمیگردانند یا مردم را مجبور میکنند که دوباره رأی دهند. و معمولاً در تمام تاریخ فرانسه اینگونه بوده است: جمهوری همواره یک واگذاری بوده است (١٧٩٢، ١٨٤٨، ١٨٧١، ١٩٤٦): حمایت از منافع ثروتمندترین طبیعتاً از طریق یک دستگاه نیرومند تبلیغات رسانهای تضمین میشود که به مردم امکان این را میدهد که «عاقلانه» رأی دهند و آن مستقیماً در دستان الیگارکها قرار دارد.
با وجود این، به محض این که تودهها بسیج شوند، به دیدار یکدیگر میشتابند، بدون واسطه با یکدیگر بحث و گفتوگو میکنند، اثرگذاری «رسانهها» ضربه میخورد و القاء عقیده دشوارتر میگردد. این مبحث آخر به ما امکان میدهد که مستقیماً بین بسیج جلیقه زردها را که هوی و هوس حاکمیت سیاسی اکثریت کوبنده خلق فرانسه را در سر میپرورانند با آنچه اخیرا فرانسوا روفن (٢) تحت نام «فشردگی استبدادی کاست» نامید، مقایسه نمود. به این ترتیب این مسأله در پیشِ روی بورژوازی مطرح میشود: چگونه میتوان تسلط سیاسی و اقتصادی را حفظ نمود هنگامی که ٧۵ درصد از خلق بر ضد نولیبرالیسم مبارزه میکنند یا از مبارزه در این راه حمایت میکنند؟ هنگامی که دروغها، دستکاریهای سخنورانه به تصمیم و اراده خلق لطمه نمیزند، طبقه مسلط سه راهحل استراتژیک موازی زیر را برای حفظ منافع خود در اختیار دارد:
١ـ نخستین راهحل آشکار است: درآوردن حاکمیت از چنگ مردم. حاکمیت تودههای مردم در چارچوب ملی بیان میشود. در این مقیاس، میبایست در وهله نخست امکان اظهارنظر سیاسی خلق را از طریق تمرکز فوقالعاده قدرت کاهش داد و این کار را با محدود کردن زمانهای انتخاباتی به حداقل رساند: انتخابات ریاستجمهوری همزمان با انتخابات مجلس برای تضمین بهدست آوردن اکثریت طرفدار رئیسجمهوری در مجلس. ژان ژاک روسو که آثارش برای جمهوریخواهان یک کتاب مقدس است، در سال ١٧٦٢ در «قرارداد اجتماعی»اش درباره شکل سلطنتی مجلس بریتالیا مینویسد «خلق بریتانیا تصور میکند که آزاد است؛ او بهشدت در اشتباه است. او فقط طی زمان انتخابات نمایندگان مجلس آزاد است. به محض این که آنها انتخاب شدند، او دوباره به بندگی فرومیافتد. او دیگر هیچ نیست.» البته، رأی سفید و ندادن رأی بههیچوجه نباید بهشمار آید. مجموعه نظام انتخاباتی باید بهگونهای باشد که پدیدار شدن یک آلترناتیو برای توافق لیبرال را به انجام برساند. در این راستا، فردی مانند امانوئل ماکرون که فقط ١٦ درصد آراء را بهدست آورده است، اگر این نتیجه را به مجموعه جمعیت دارای حق رأی ربط دهیم، ماکرون میتواند تقریباً تمام قدرتها را در دست بگیرد. بنابراین قادر خواهد بود تمام نهادها را به شکل خودکامه تغییر دهد. و سپس قادر خواهد بود حاکمیت را خارج از حاکمیت مردمی بهسوی نهادهای اروپایی انتقال دهد، همانگونه که «اورلین تاشه» نماینده ال.ار.او.ام. (حزب ماکرون) آن را بهروشنی بیان نمود: «مسأله انتقال بخش بزرگی از حاکمیت ملی به سطح حاکمیت اروپایی، این چیزی است که در انتخابات اروپایی به انتخابکنندگان عرضه میداریم. این بسیار روشن است.» این عبارت «انتقال حاکمیت» درواقع یک اختراع خبررسانی است که معنای دقیقی ندارد: حاکمیت وجود دارد یا ندارد. حاکمیت نمیتواند منتقل شود. بهمحض این که از دست خلق بیرون رفت، خلق دیگر حاکم نیست. ترفند بیشتر یک سلب مالکیت حاکمیت مردمی است، سلب مالکیتی که فینفسه ضدِ دموکراتیک است. و بههمین زودی هم بسیار پیش رفته است: هدف ال.ار.او. ام. عبارت است از به نتیجه رساندن این فرایند. انتقال اصلیترین قابلیتهای یک ملت آزاد را با درهمآمیختن با یک مناظره مسخره دموکراتیک ملی محدود میکند. آنها با پذیرش چارچوب پیمانها، قیدوبندها را نیز میپذیرند. این عروسکهای خیمهشببازی سیاسی، بهجای کنترل اقتصادی، مالی، نظامی، انتخاب سیاسی را میگذارند. ولی آنها دیگر بهمدت زیادی نمیتوانند به حالت بندگی داوطلبانهای که به کشور تحمیل کردهاند، صورتک بزنند: خصوصیسازی راهآهن و سدها، یوروی قوی که برای اقتصاد آلمان سودآور است و نه برای باقی اروپا، افزایش بودجه نظامی که در واقع در پی فرامین ناتو رخ داده است و غیره.
٢ـ در وهله دوم برای فدا کردن این فاصله بینهایت که خلق را از به مرحله اجرا گذاشتن واقعی حاکمیتش جدا میکند، یک استراتژی سرکوب حتی وحشت را میتوان ایجاد کرد. و این مسأله میتواند با پدید آمدن جنبش جلیقه زردها در صورتی که ادامه بیابد گسترش بیشتری پیدا کند. اما این بار، بخشی از خلق که هنوز خشونتی را که قدرت میتوانست در برابر بسیج اجتماعی اعمال کند نمیشناخت، در حال آگاه شدن است. هنگامی که این سطور نوشته میشود ٨ نفر کشته شده و ٨٦۵ نفر زخمی شدهاند، ٤ چشم نابینا شده و ٣ دست کنده شده است. تازه اگر از ناسزاهایی که داده شده و رفتارهایی که طی بازجوییها ضمن دستگیری با زیر پا گذاشتن قانون و خشونت معنوی ماندگار، که به شدیدترین شکل خود پس از رسوایی جهانی ناشی از رفتار با دانشآموزان شهر مانت ـ لا ـ ژولی صحبت نکنیم که در آنجا نیروهای امنیتی آنها را با باتوم میزدند، یا مجبورشان میکردند که دستانشان را روی گردنشان بگذارند و به زانو بیفتند؛ سپس ١۵٠ نفر از آنها را دستگیر کردند و غیره . تبهکار جلوه دادن طبقه زحمتکش در حال مبارزه همزمان با تبهکار جلوه دادن تمام کسانی شکل میگیرد که میخواهند خود را نماینده این خشم در مجلس یا در شرکتها معرفی کنند. با این کار خود میتوانند مانع مبارزه عینی شوند و در عینحال باعث ترس و وحشت تمام کسانی شوند که تلاش میکنند به جنبش بپیوندند. حملات قضایی علیه مخالفان مردمی (ژان لوک ملانشون، روفن، اریک دروئه، و دیگران) و همچنین ستایش از خصلت سلطنتطلب فرانسویان یا ژنرال پتن (هم کیش نازیها طی جنگ جهانی دوم) یا مسأله کنونی «بن علا» اتفاقی نیست، بلکه از طریق قدرتطلبی در راهی گام گذاشتهاند که مانع سرنگونیشان شود.
٣ـ در صورت نبود امکان از بین بردن خشم مردمی، این امکان وجود دارد که آن را از راه خود منحرف کرد. تمام جوامع طبقاتی جوامعی هستند که در آنها شماری از افراد بر روی دوش کسانی که کار میکنند، ثروتمند میشوند. بنابراین میبایست این خشم بر حق را که از درد و رنجی واقعی نشأت میگیرد، بهنوعی از آن گروه از افرادی که دلیل واقعی مسائل اجتماعی نیستند، منحرف نمود. دوباره قرار دادن آن بر روی مسأله مذهبی همواره بهصورت هراسناکی موثر واقع شده و مانعی برای جلوگیری از سرنگونی نظام موجود بوده است. همین که تنشها افزوده میشود، زیر سئوال بردن غیرمذهبی بودن بیش از پیش مورد وسوسه قرار میگیرد. در این راستا، «لیبرالها» همواره در دست گرفتن قدرت راستهای افراطی را جلو میاندازند. فهرست نمونهها بینهایت است (ازجمله دو نماینده اکثریت مجلس: آقای کولون و آقای وکیه). ماکرون با شدت این راه را میپیماید.
اما خلق زحمتکش نشان داد که دیگر گول مانورهایی را که به این قصد انجام میشود که دست از خواستههای خود بردارد را نمیخورد. جنبش در زمان ریشه دوانیده است همانگونهای که مردم در چهارراهها ریشه دواندهاند. حتی اگر جلیقه زردها برای مدت معینی به جنبش خود پایان میدادند، قدرتمندان تصوراتی به خود راه ندهند: خلق عقبنشینی را نمیپذیرد. خلق واکنش طبیعی سازماندهی را که با دقت بسیار بهدست آورده است به آسانی فراموش نمیکند. اگر ماتحت طلاییها تصور میکنند که این رویدادها تصویری زیانبار از فرانسه ارائه میدهد، بیداری خلق فرانسه برعکس، به استثمارشدگان تمام دنیا امید میدهد یوغ بندگی را که بر دوش آنان سنگینی میکند، به لرزه درآورند. پیروزی شورش مردمی همانند یک زمین لرزه اثر میگذارد و نمونه بسیار دیگری از خود برجای خواهد گذاشت. قانون سن ژوست متعلق به ماه فوریه ـ مارس انقلاب فرانسه را بهیاد میآورد؛ همانی که ثروتمندان میکوشند فراموشش کنند: «بینوایان قدرتمندان جهان هستند؛ آنان حق دارند بهعنوان سروران با دولتهایی که به آنان بیتوجهی میکنند، سخن بگویند.»
۱ـ فرانسه در حال حاضر در پنجمین جمهوری خود قرار دارد
٢ـ روزنامهنگار و سیاستمدار فرانسوی