بحران مارکسیسم سنتی
له و علیه فراخوان عمومی سرنگونی آری …
مهران زنگنه
خلاصه: در زیر نشان داده خواهد شد بین نویسندگان فراخوان فوقالذکر بحث کسی دست بالا را داشته است که مشکلش با تحریمها و جنگ این است که تحریم به هدف نمیرسد. این ادعای منتقدین که فراخوان «خطر امپریالیسم را عمده میکند»، را از متن یکی از مدافعین آن که صریحتر است میتوان نتیجه گرفت. با توجه به اینکه «عمده» در ادبیات این جریانات به معنای آن است که میباید از مبارزه با سایر دشمنان «انقلاب» صرفنظر کرد، عدم مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و حتی اتحاد با آن از این موضع نتیجه میشود. اگر ادعای برخی از مدافعین فراخوان صحت داشته باشد که هدف نویسندگان اتحاد با یکی (رژیم و یا جناحی از رژیم) نیست، میتوان گفت فراخوان در عین حال مبین ورشکستگی و بحران در سطح منطق و ابزار تحلیل وضعیت و دستگاه مفهومی نویسندگان است. – دستگاهی که حتی بواسطهی آن نمیتوان نظر خود را بیان کرد. این وجه یعنی بحران مفهومی امری است که سالهاست گریبان مارکسیسم عامیانهی سنتی را گرفته است. از آنجا که منقدین نیز اغلب از همان دستگاه مفهومی استفاده میکنند که نویسندگان، گفتهی یکی از منتقدان، یعنی فراخوان «متنی [است] که بوی کھنگی میدھد.»، را میتوان به کل بحث تعمیم داد و گفت کل بحث بوی کهنگی میدهد.
***
صورت مسئله: ترامپ ایران را تحریم کرده است. عدهای توازی بین سیاستهای بوش در مورد عراق و سیاستهای ترامپ برقرار کردهاند و پرسیدهاند، آیا «دولت امریکا می خواھد یک بار دیگر ھمان طرح ھولناک [بوش را] ، و این بار در ابعادی بزرگ تر» در مورد ایران اجرا بکند و به این نتیجه رسیدهاند، با استدلالی بسیار ضعیف و از هم گسیخته که تا مرز سادهلوحی میرود، فراخوان بدهند و بنویسند: «اقدامات دولت ترامپ را پیش از ھرچیز دیگر، ضربه ای آشکار و مختل کننده بر مبارزات در حال گسترش و ژرفش مردم ایران علیه رژیم جھنمی جمھوری اسلامی میدانیم و از ھمه نیروھا و جریان ھای مدافع آزادی و برابری و به ویژه ھواداران سوسیالیسم، تقاضا داریم با تمام قوا ھدف ھای شوم دولت ترامپ را افشاء کنند و با جریان ھایی مانند فرقه رجوی و چلبی ھای وطنی رنگارنگ به مقابله برخیزند.» ضمن اینکه بر سر فراخوان نیز «سرنگونی آری» را ذکر کردهاند. عدهای دیگر آن را رد کردهاند.
یکی از منقدین، با تمسک به فراتفسیر، یعنی با اشاره به گزارههای غائب در متن و به اعتبار عدم وجود آنان، فراخوان را رد کرده و آن را مبین «یک ائتلاف» منفی با رژیم در مقابل امپریالیسم تلقی کرده است، بدون اینکه البته خودش تا به آخر در مورد معنای «ائتلاف منفی» فکر کرده باشد.
موضع منقدین را میتوان چنین خلاصه کرد: از مجرای سرنگونی رژیم مبارزه با امپریالیسم صورت میگیرد. طبعا این گزاره، اگر امپریالیسم را به یکی از اشکال آن، یعنی امپرپالیسم در دوران کلونیالیسم، تقلیل ندهیم و آن را امری «خارجی» ندانیم (آنطور که در برخی از اشکال مارکسیسم سنتی رایج است و منقد مذکور نیز خودش به این دسته تعلق دارد)، گزارهی صحیحی است. در واقع: ۱) دوران کلونیالیسم به سر آمده است ۲) سلسله مراتبی (در وجوه مختلف: ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصادی، نژادی و غیره) در سیستم بینالمللی وجود دارد. ۳) دولتها (با سیاستهای خود) وجود سلسله مراتب، و روابط قدرت در سطح ملی و بینالمللی را تضمین میکنند. ۴) اختلاف در سطح سیاست خارجی اختلاف بر سر جایگاه حلقات در سلسله مراتب است و یا به عبارت دیگر مبارزه بر سر شکل بلاواسطهی هژمونی در سطح بینالمللی است.۵) شرکتهای چند ملیتی (که خود سازمانده سلسله مراتب در وجه اقتصادیاند) در پرتو این سلسله مراتب در وهلههای دیگر نقل و انتقال ارزش اضافی را در سطح بینالمللی سازمان میدهند.
با عزیمت از این امور واقع آنگاه میتوان گفت امپریالیسم سیستم روابط قدرت نامتقارن و سلطه (در وهلههای مختلف حیات اجتماعی) در سطح بینالمللی است. اگر به دولت آمریکا صفت امپریالیست نسبت داده میشود، فقط به این اعتبار است که دول نه فقط مبین تکاثف (یا تراکم) روابط قدرت و تضمین سلطهی طبقاتی در سطح ملی هستند بلکه در عین تبلور تکاثف روابط قدرت و تضمین سلطهی طبقاتی به شکل معینی در سطح بینالمللی نیز هستند. در این راستا اگر سیاستی نئوکلونیال ارزیابی میشود، به این اعتبار است که در پرتو چنین سیاستی قرار است روابط قدرت-سلطه و سلسله مراتبی در سطح بینالمللی تولید و بازتولید شوند که شباهت تام از نظر هیرارشی به روابط قدرت (در وجوه مختلف، به خصوص سیاسی) در دوران کلونیالیسم دارند یا در دوران موج اول نئوکلونیالیسم برقرار بودهاند.
نمود این سلسله مراتب (که دول آن را تضمین میکنند) را در سلسله مراتب فضاهای دستمزدی، در سلسله مراتب فضاهای ارزی و در تقسیم کار بینالمللی میتوان دید.
بدین ترتیب میتوان گفت: اگر شرط بازتولید سلسله مراتب در این سیستم نیروی کار ارزان در پیرامونهای این سیستم باشد، که هست، کارگران ایران با خواست عمومی دستمزد واقعی بیشتر، حتی بدون آنکه بدانند، در صورت موفقیت عملا با تغییر در سلسله مراتب دستمزدها در سطح جهان آن را زیر سئوال میبرند و نه آنکه آنان را سرکوب میکند، حتی اگر بر علیه یکی از مراکز نیز بجنگد (که جمهوری اسلامی نیز اگر پیش بیاید چنین خواهد کرد همانطور که صدام کرد). اختلاف بین سرکوبگر کارگران با سرکوبگران دیگر (منجمله آنکه سیاستهای نئوکلونیال دارد) همانند مبارزه بین لایههای مختلف بورژوازی بر سر هژمونی و نحوهی آن در داخل یک حلقه است، با این تفاوت که این مبارزه در سطح بینالمللی صورت میپذیرد.
با این دریافت است که میتوان به منقدین حق داد، اگر منظورشان این باشد که از مجرای سرنگونی رژیم به عنوان ضامن سلسله مراتب (و نه شکل بلاواسطه آن) در سطح ملی است که میتوان سیستم (امپریالیسم) را زیر سئوال برد.
مشکل فراخوان اما این است که سیاستهای نئوکلونیال را به این اعتبار زیر سئوال میبرد که این سیاستها (یعنی تحریم در چارچوب فراخوان) به نتیجه نمیرسند و نه به اعتبار امور دیگر، منجمله انساندوستی، صلحطلبی، نئوکلونیال بودن آنان، یا حتی با برداشت خود نویسندگان از امپریالیسم، به علت امپریالیستی بودن آنان و غیره. نوشته شده است: «به تجربه می دانیم که تاکنون تحریم اقتصادی ھیچ کشوری به سرنگونی حکومت حاکم بر آن نیانجامیده ولی فلاکت و فساد و فروپاشی اقتصادی و اجتماعی عمیق و گسترده ای به بار آورده که قربانیان آن در غالب موارد ، کارگران و زحمتکشان، بی دفاع ترین ھا و محروم ترین ھا، یعنی اکثریت قاطع جمعیت آن کشور بوده اند.» خوب، اگر تحریمها به نتیجه میرسیدند آنگاه مشکلی با تحریمها و ضایعات، فلاکت و قربانیان ناشی از آنان نبود؟
یا این گفته: مردم «میتوانند مؤثرتر از عامل دیگری، جمھوری اسلامی را از ماجراجویی ھا و رویارویی ھای فرقه ای بازدارند» را به این معنا باید در نظر گرفت که مردم میتوانند سلسله مراتب را به شکل دلخواه آمریکا [عامل دیگر در بازگفت] بازتولید کنند، پس دخالت لازم نیست؟ در اینجا حتی نویسندگان با خودشان در تناقض قرار میگیرند، اگر گفتهی منتقدین را بپذیریم که آنها مبارزه ضد امپریالیستی را عمده میکنند، چرا که با توجه به گفتههای فوق مسئلهی آنان دخالت امپریالیستی فینفسه نیست بلکه عدم موثر بودن این دخالتها (در اینحا تحریم) است. چنین تناقضی فقط دلالت بر آن دارد که در نوشتن فراخوان حداقل دو دیدگاه شرکت داشتهاند.
آیا این مواضعِ بخشی از اصلاحطلبان و متحدین جناحی از رژیم در خارج نیست؟ چرا هست! به همین دلیل است که در میان امضاء کنندگان برخی از اعضای این بخش از اصلاحطلبان نیز دیده میشوند. این بخش از اصلاحطلبان به درستی میدانند که در صورت تحقق سیاست نئوکلونیال («تغییر رژیم» سخت و یا سوری شدن) انتخاب اول، دوم حتی سوم آمریکا نیستند و در طرح «برمر» آتی جائی ندارند و شانسشان بسیار کم است و به این اعتبار فقط مخالف «تغییر رژیم» سختند.
بقیهی فراخوان سخنوری است. یکی از منتقدین، هایده ترابی، از ذکر «بدیهیات» در فراخوان حرف زده است. میتوان با بخشهائی از بقیهی آن صرفنظر از نحوهی صورتبندیها و روابط علّی غلطی که در آن بخشها بر قرار شدهاند، موافق بود، مثل: سرنگونی «با خواست، اراده و اقدام خودِ مردم یک کشور» میباید صورت بگیرد و غیره.
اما منتقدین، تا آنجا که من دیدهام به فراتفسیر روی آوردهاند، و به نقد فوق که بر اساس خود متن میسر است نپرداختهاند. چرا؟ احتمالا و در بهترین حالت به واسطهی دریافت نظریشان یعنی بر اساس اینکه امپریالیسم خارج از روابط و مناسبات سرمایهداری است و باید آن را امری خارجی همچون دوران کلونیالیسم تلقی نمود. شهاب برهان ادعا میکند جای عبارت زیر در فراخوان خالی است: «باید [به مردم گفت] حق حاکمیت تان را از دشمن داخلی، از حاکمان کنونی پس بگیرید تا بتوانید از آن در برابر دست اندازی خارجی [امپریالیسم] دفاع کنید.» بوی کهنگی در این عبارت همچند بوی کهنگی در فراخوان است. اما چرا چند منتقدی که من دیدهام تحریمها را صریحا محکوم نکردهاند؟ آیا میتوان نتیجه گرفت که آنان موافق تحریمها هستند؟ برای این سئوال جوابی ندارم. آیا آنان نیز عمده و غیر عمده نمیکنند و به این اعتبار همان منطق را ندارند که نویسندگان فراخوان؟
همانطور که منتقدین میگویند، باید پرسید: چرا در فراخوان گزارههای صریحی که دلالت بر عدم خواست همپیمانی با رژیم بر علیه امپریالیسم میکنند، وجود ندارند؟ این سئوالی است روا به اعتبار ربط ارگانیک آن به موضوع، اگر بپذیریم که در فراخوان خطوط استراتژی نویسندگان عرضه شده است.
بدین سئوال روبن مارکاریان جواب داده است: «ھمه ھنر مبارزه توده ای در آن است که اکثریت مردم دشمن عمده را به درستی شناخته، بدون ھیچ ابھامی آماج اصلی مبارزه را تعیین کرده و ھمه قوای طبقاتی و توده ای خود را بر آن حلقه از زنجیر، که راه پیشرفت آن ھا را به سوی رھائی اجتماعی می گشاید، متمرکز سازند.» از این گفته میتوان نتیجه گرفت که منقدین اگر چه با تمسک به فراتفسیر ولی حق داشتهاند آنگاه که میگویند فراخوان در این دوره دشمن عمده را امپریالیسم و نمایندگان آن میداند. باید توجه کرد که در ادبیات این نوع مارکسیسم معمولا با عمده کردن یکی، باید وحدت (ائتلاف) با دشمنان آن (در اینجا رژیم در مقابل امپریالیسم) را نیز میسر فرض کرد. خوب، اگر قرار است هنر به خرج بدهیم و در به خرج دادن هنر پیگیر هم باشیم یعنی «ھمه قوای طبقاتی و توده ای خود را بر آن حلقه از زنجیر متمرکز کنیم» که عمده است، چطور است برای مثال از کارگران بخواهیم که اعتصاب نکنند، از زنان بخواهیم مبارزه برای برابری نکنند، از کردها بخواهیم فعلا خواستهای خود را کنار بنهد و … همه هم و غم خود را صرف آن حلقهی اصلی: امپریالیسم و رجوی (به عنوان نمایندهی آن) بکنند؟
باید بر فرض اینکه «انشاءالله گربه است» که به نظر میرسد «گربه نیست» گفت:
دیده میشود که ابزار مفهومی تحلیل وضعیت و تدوین استراتژی در صورتیکه واقعا خواهان سرنگونی باشیم منطقا ما را به بن بستی این چنینی میکشاند. علیرغم همدلی من با منتقدین باید بگویم که آنان نیز از ابزار مفهومی بهتری برخوردار نیستند یا آنان نیز از همین ابزار استفاده میکنند.
باز بر فرض اینکه «انشاءالله گربه است» باید گفت:
مشکل در این است که این ابزار مفهومی از نظریاتی اخذ شدهاند که برای جنگها شاید مناسب باشند. چنین ابزارهائی برای تحلیل وضعیت و اتخاذ تاکتیک در یک وضعیت جنگی که نسبت به وضعیت اجتماعی و بینالمللی کنونی بسیار سادهتر است تولید شدهاند و نمیتوان یک به یک از آنان در تحلیل وضعیت ایران و اتخاذ تاکتیک و تدوین استراتژی در شرایط پیچیدهتری استفاده نمود.
از یک سو تحلیل چشماندازهای ممکن و تشخیص محتملترین آن که محصول مبارزات اجتماعیاند، و از سوی دیگر تحلیل میدانهای مبارزهی اجتماعی و تناسب قوای نیروهای درگیر در هر یک از آنان به طور مشخص و به این اعتبار نحوهی انکشاف مبارزه در هر میدان و تعیین نسبت بین میدانها (استقلال نسبی، تعیینکنندگی در تحلیل نهائی، سلطه و تابعیت بلاواسطه یکی از دیگری و تغییر مکان آنان در بر بستر زمان و غیره، یا به عبارت دیگر توپولوژی و نحوهی تغییر توپولوژی آنان)، نمیتوان اصولا حرف از تاکتیک و استراتژی زد.
نمیتوان بر اساس عمده و غیره عمده مبارزهی انسانها را در این یا آن میدان زیر سئوال برد. انسانها بر حسب هستی اجتماعی (و جنس) خود ابتدا به ساکن پا به این یا آن میدان میگذارند و مبارزهای که میکنند از مجرای روابط بین میدانها به سایر میدانها و در انتها به میدان نهایی مبارزهی بین بالائیها و پائینی انتقال مییابد. در واقع یک چشمانداز (و ایضا انقلاب) محصول مبارزه در میدانها مختلف من حیثالمجموع است. هر نیروئی بر حسب جایش در روابط قدرت میتواند از مجرای مبارزه بر چشمانداز و چگونگی آن موثر باشد.
اگر نیروئی برتری استراتژیک (مثل آمریکا در وضعیت فعلی) نداشته باشد نمیتواند در چشماندازها نقش تعیین کننده داشته باشد. نیروهای آزادی-عدالتخواه در روابط قدرت در سطح ملی و بینالمللی نمیتوانند، به اعتبار نمایندگی بالقوهی این یا آن گروه یا طبقهی اجتماعی و مکان ساختی آن گروه یا طبقه، حرفی از تعیین چشمانداز بزنند. چشماندازهای ممکن فعلی عبارتند از: «تغییر رژیم» سخت یا نرم به سبک آمریکا، سوری شدن باز به سبک آمریکا، انقلاب به معنای شکلگیری یک حکومت دیگر (که الزاما آزادی-عدالتخواه نیست).
این چشماندازها انتخاب این فرد یا آن فرد نیستند و کسی نمیتواند این یا آن را به میل خویش انتخاب بکند یا همچون برخی از مفسرین به اعتبار اینکه موجب ترس میشود، کنار نهاد.
مسئله چگونگی اتخاذ سیاستی است که باید بر اساس هر یک و درجهی احتمال آن تعریف شود. باید اگر چشماندازی با خواستهای ما سازگار نیست، با توجه به میادین مبارزهی اجتماعی و نقش خود در آنان ۱) برنامهی سیاسی برای ممانعت از آن داشته باشیم، ۲) خود را برای آن وضعیت در صورت شکست تلاشهایمان آماده بکنیم.
اگر چشمانداز محتمل جنگ است، آنطور که فراخوان به طور ضمنی ادعا میکند، باید خواهان صلح بدون قید و شرط بود و ممانعت از آن با روی آوردن به مردم سراسر جهان و دعوت به صلح میسر است یا حداقل تحقق آن را مشکل میسازد. فراخوان اما مشکل با نتایج جنگ دارد و نه با جنگ به عنوان جنگی ناروا بین دو نیروی بورژواامپریالیستی و به این اعتبار به جنبش صلح رو نمیآورد. در این راستا خواست سرنگونی (که یکی چشماندازهای ممکن نیز هست) اتفاقا به معنای جلوگیری از جنگ نیز هست، چرا که یک طرف جنگ، یعنی رژیم بورژواامپریالیستی جمهوری اسلامی در صورت تحقق این خواست حذف میشود.
اگر امکان سوریهای شدن را میبینیم نمی توان به اعتبار اینکه مطرح کردن آن موجب ترس میشود، آن را مطرح ننمود و برنامهی سیاسی ما سکوت در مقابل آن و لاپوشانی (یا گفتن دروغ به مردم باشد). کسی که فکر میکند ترس انسانها را برای همیشه از مبارزه بازمیدارد احتمالا الفبای مبارزه را نمیداند. تودهها بر اساس شرایط عینی زندگیشان برای مبارزه به خیابان میآیند و نه بر اساس نظرورزی یا تحلیل این یا آن گروه از چشماندازها. آیا شکنجه، زندان که بسیاری از ما آن را تجربه کردهایم و از پیش میدانستیم که مبارزه میتواند در سطح فردی چنین نتیجهای داشته باشد، ما را از مبارزه بازداشت؟ آیا کسانی که به خیابان میآیند نمیدانند که ممکن است دستگیر، شکنجه و اعدام بشوند و اینها ترس ندارد؟ و اگر ترس دارد، که حتما دارد، چرا مبارزه میکنند و به خیابان میآیند؟ جواب روشن است: انسانها بر ترسشان غلبه میکنند و یا علیرغم ترس مبارزه میکنند. حالا چرا نباید مردم بدانند که یکی از سیاستهای نئوکلونیال آمریکا به شکل کنکرت سوریهای کردن است سیاستی که عامل اجرائی نیز دارد: سلطنتطلبان، مجاهدین، حزب دمکرات کردستان، جیشالعدل سلفی در بلوچستان و چند جریان کوچک و بزرگ دیگر. آیا مردم نباید بدانند این گروهها چه برنامهای برای آنان دارند تا تن به مبارزهای که این گروهها پیشنهاد میکنند ندهند؟ اگر سوری شدن یکی از چشماندازهای ممکن است، تازه از آنجا که ترس از این چشمانداز بدل به مانع در مقابل یک شکل مبارزه یعنی مبارزهی مسلحانهی شهری میشود، مثبت هم خواهد بود، و راه را برای مبارزهی واقعا طبقاتی مثل اعتصاب عمومی که یکی از راههای ممکن سرنگونی رژیم یا رساندن رژیم به مرزهای سرنگونی است را از یک سو هموار میکند و از سوی دیگر جلوی مبارزهی مسلحانه پوپولیستی (کاری که بویژه مجاهدین میکند و اشرف دهقان نیز پیشنهاد میدهد) را میبندد.
اگر امکان تغییر رژیم نرم موجود است (که امکان آن را نباید از نظر دور داشت و در صورت شروع مذاکره حداقل به طور موقت تا مرزهای حتمیت میرود) باید آمادهی دست و پنجه نرم کردن با نئولیبرالیسم به شکل ایرانیاش و همهی اصلاحطلبان خارج یعنی همانهائی که برخیشان فراخوان را امضاء کردهاند شد.
اگر انقلاب، آنطور که برخی بدون اینکه ذکر کنند کدام نوع انقلاب، حتی اعتلای آن را میبینند، چشمانداز محتمل است باید چگونگی امکان انتقال قدرت به مردم بررسی شود.
مشکل نیروهای آزادی-عدالتخواه اما چیز دیگری است. بدون تدوین سیاست عملیای در جهت اقدام برای حل بحران درونی در درون جنبش آزادی-عدالتخواه که به یکی از وجوه آن، یعنی بن بست مفهومی، اشاره شد و فقط مختص به یک جریان نیست، به خصوص در شرایط حاد فعلی، باید گفت موضعگیری و جمعآوری امضاء (حتی اگر متن و مواضع آن مشکلی هم نداشته باشند) فقط رفع تکلیف است. در صورت عدم تدوین چنین سیاستی به عنوان پیششرط اقدام عملی موثر برای ارتباط با تودههای مردم و سازماندهی (سازمانیابی) آنان، اگر پایان رژیم اسلامی از طریق مبارزات مردمی رسیده باشد، که باید تاکید کرد هنوز این امر قطعی نیست، ایران همانطور که در روند مبارزات پیش از بهمن ۵۷ (با ادعاهای ضد امپریالیستی) دو دستی تقدیم ضد انقلاب، شد، دوباره دو دستی تقدیم ضد انقلاب خواهد شد، با این تفاوت که این ضد انقلاب، عمامه بر سر نخواهد داشت، مکلا خواهد بود، به احتمال قریب به یقین کلاه عمو سام بر سر خواهد داشت، کراوات هم میزند، «لامپ الله را که سبز» است، را روشن نگاه خواهد داشت، و در میدان تیرباران «سهم ما را میدهد»، امثال میلانی هم (که پیشتر عمده و غیر عمده میکرد) برای آنان کف خواهند زد و خواهند گفت مدرنند. در صحت گفته کسی هم شک نخواهد کرد. نباید هم شک کرد همانطور که در مدرنیت پینوشه نیز شکی نیست. امیدوارم فقط یکی از ما باقی مانده باشد و بگوید: در عین مدرن بودن بربرند.