اشتباه نابخشودنی بختیار
دکتر شاپور بختیار آخرین نخست وزیر رژیم محمدرضاشاه پهلوی در ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ در پاریس توسط تروریستهای حکومت اسلامی به قتل رسید. اما او سالها پیش از تاریخ مرگش، با از کف دادن فرصتی استثنایی و بی بدیل که در نتیجۀ آن هم سرنوشت ملت و کشور به تباهی و ویرانی کشیده شد و هم روزگار شخص وی پریشان گردید، در حقیقت زندگی سیاسیاش به پایان رسیده بود. بختیار پس از فرار از ایران و در خارج از کشور، فعالیتهایی را آغاز کرد و برنامههایی را پیگرفت که حاصل مشخصی نداشت و بیشتر جنبۀ ایذایی داشت و از سر کینه و انتقام از خمینی و آخوندها بود تا اعتقاد به درستی راه و امید به نتیجهای فرضی. او برای رژیم اسلامی فقط دردسرساز و هزینهزا بود تا خطری جدی.
بختیار زمانی که در تهران و در کاخ نخست وزیری مستقر بود و وزرا و دوستان و همکاران و همفکران وی پیرامونش را گرفته بودند و خمینی هم هنوز در تبعید بود، هیچ، مطلقاً هیچ حرکت و تلاش متفاوت و شجاعانه و سرنوشت سازی برای نجات ملت و کشور انجام نداد – البته مگر دریوزگی برای کسب اجازۀ دیدار با خمینی – آنوقت پس از فرار و در تبعید و آنهم تک و تنها عَلَم مبارزه برافراشته بود و هل من مبارز میطلبید. نوشدارو بعد از مرگ سهراب؛ درست مثل بنی صدر و رجوی. جانشان را بر میدارند و از وسط میدان جنگ میگریزند و سپس لب گود مینشینند و به مردم شکست خورده و اسیر دشمن میگویند لنگش کن. آخر کدام «نهضت مقاوت»، چگونه؟ جنابعالی خودت مقاومت نکردی و گریختی! اگر نظر این شخصیتها را دربارۀ سالوادور آلنده بپرسی، خواهی دید که همگی معتقدند آلنده قهرمان بود، اما نوبت به خودشان که میرسد ترجیح میدهند فرار کنند.
۳۷ روز نخست وزیری دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر محمدرضاشاه، در واقع آخرین فرصت و آخرین شانس و واپسین دریچۀ روشن تاریخ بر روی ملتی بود که گویا خط و قلم فقر و فلاکت و تاریکی و تباهی از پیش بر جبینش نگاشته و کشیده شده بود. بختیار بعد از خروج محمدرضاشاه از کشور و زمانی که ساواک را منحل کرد و مطبوعات و نیز زندانیان سیاسی را آزاد کرد – که هیچکس هم این کارها را جدی نگرفت و اهمیتی نداد – میبایست بلافاصله نظام سلطنتی را منحل و اعلام جمهوری میکرد. او با این اقدام اساسی و تاریخی، ابتکار عمل را از دست خمینی میگرفت و مردم را از پیرامون وی پراکنده میساخت و عملاً خمینی به حاشیه رانده میشد. به این ترتیب هیچکس هم نمیگفت “بختیار بی اختیار”!
مگر نمیدید که جمعیت میلیونی در کف خیابانهای همۀ شهرهای ایران یکپارچه فریاد میزنند “مرگ بر شاه”. آیا او یعنی یار و همرزم دکتر مصدق که تجربۀ کودتای مرداد ۳۲ را دیده و زیسته بود، تصمیم داشت که شاه را دوباره به کشور بازگرداند؛ یعنی ترس ملت از بازگشت شاه را درک نمیکرد؟ به عبارت دیگر آیا او متوجه نشد که مردم هرگز نگفتند مرگ بر پهلوی یا مرگ بر محمدرضاشاه که یک دیکتاتور دست نشانده و کوتوله و حقیری بود، بلکه آرزویی بزرگتر و افق وسیعتری در نظر داشتند و یکصدا فریاد زدند “مرگ بر شاه”؟
پس چرا بختیار با مردم همدلی و همراهی نکرد و نهاد سرکوبگر کهنسال و جانسخت سلطنت و بختک استبداد و جباریت ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی را برنچید؟ اگر در آن مقطع و در آن شرایط، این امر مهم شدنی و امکانپذیر نبود، مگر دیگر سیاستها و برنامهها و تاکتیکهای وی در تقابل با خمینی و آخوندها و انقلاب – که هیچکس به درستی نفهمید دقیقاً چه بود و کدام بود – ممکن بود و عملی شد؟ چرا این مرغ طوفان، خود طوفان به پا نکرد و گریخت؟
لاقل برای این نگارنده عاقبت معلوم نشد چرا بختیار که پرورش یافتۀ ارزشهای جمهوری دموکراتیک و لائیک فرانسه بود، تا این اندازه به نظام سلطنتی و استبداد مشروطه وابستگی و تعلق خاطر نشان میداد و دنبال مشروطه بازی بود؟ یعنی بختیار با آن همه تجربه و تحصیلات عالی و صاحب دانش و اطلاع کافی از تاریخ معاصر ایران، هنوز دچار توهم مشروطه بود و درنیافته بود که نهضت مشروطیت را شاهان کودتاچی پهلوی به شکست کشانده و دست آوردهای آن را نابود کردند و چیزی از آن باقی نگذاشتند؟
چرا او که استبداد نعلین را از دیکتاتوری چکمه خطرناکتر میشمرد، بساط این هر دو مصیبت را یکجا برنچید؟ آیا ملت را به پذیرش دیکتاتوری چکمه و انتخاب بین بد و بدتر سفارش میکرد؟
بختیار قدیس نبود، فرشته نبود. قتل فجیع و بیرحمانۀ وی مانند قتل فریدون فرخزاد، در فرهنگ شیعهگری ما از آنان امام حسین و شهید ساخته است. بختیار نیز آدمی بود مانند همۀ ما با اشتباه و خطا در کار و حرفه و زندگی و سلوک بشری که فرصتهای بسیاری را از دست میدهیم. اما بختیار انسان خوبی بود، سلیم النفس و پاک سرشت. وجودش به خودی خود امید به آینده و آزادی و دموکراسی را در دل مردم زنده نگه میداشت. شاید به همین دلیل بود که آخوندها کمر به قتلش بستند.یادش گرامی باد.————————————————————————————————-سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com