هستی، انسان و عدم
رسول پویان عمری گذشت در خم و پیچ مدام هیچ بـودن نـدیده مانـدن کس در دوام هیچ جاه و جلال و قـدرت آدم فـسـانه بود ابحـاری در سـراب تخیّـل تمــام هیچ زور و زر و کمال تمـدن به باد رفت ای بی خبرزگردش ودرک مرام هیچ تاریخ پر ز قصۀ جنگ و ستیز گشت گویی که در غلاف قلم شد حسام هیچ هـست و شـدن ارچه تکامل کـرده اند دردا که می فتند در آخـر به دام هیچ در امتداد بـود و شـدن خـاک میشویم تا ذره ذره هـسـتی شـود انقسـام هیچ دیگ زمان در آتش آز شدن بسوخت فـرسـوده گـشت در گـذر انهـدام هیچ هیچی که در خیال عدم جلوه می کند افکنده است بودو شدن را به کام هیچ هستی که در تنوع هستی شـده عیان افـشـرده بـود در دل چـاه ضلام هیچ …
بیشتر بخوانید











