استاد "سلام محمد" (به کُردی: سەلام موحەمەد) شاعر کُرد، زادهی…
«
»
یکی در غم لقمه نان است ودیګرې درغم عشق جان
نویسنده : دکتور طاوس وردک لندن ۲۰۱۳
خلق الانسان من تفاوت ، ( بیرکله بیر خیال ) په پشوکې متل دی چې اول ځان دی بیا جهان ، به یادم می اید که در زمان سابق مردم کشورمان چي قسم زندګي داشت ونسبت به دیروز مردمان کشور مان از زمین تا اسمان فرق نموده است ، در سابق مردمان وطن مان نسبت به یکدیګر ترحم داشت – به یک دیګر می رسیدن – به یک دیګر کمک می کردن – ولې از روز که کودتای داودخان پیروز شد با وجود ( احساس وطنی – دوستی – شناخت – قرابت -غم شریکی – رفاقت ها ) همه یکي پس دیګر ازبین رفت حتی رفقای جان جانی هم از یک دیګر منکر شدن و این روحیه زمان تقویت یافت که مجاهدین به قدرت تکیه زدن ودر زمان اینها ده چند و۱۰۰ چند شد و هر کس در قصه جان وراحت واسوده هالی وخوشی های خود می باشندمثالهای زنده انرا درکشور عزیز ما افغانستان به خوبې مشاهده نموده می توانید زیرا رده اول رهبری وقوماندانان ارشد و بسیارخونکار و قاتلین ، غاصبین وچپاولګران به مافیای مسلح ومواد مخدر تبدیل شدن و هر کدام انقدر سرمایه اندوختن که الحال در داخل کشور وبیرون از کشور بلند منزلها و ویلا ها دارند حتی در اورپا و امریکا برای خود خانه ها ساختن ، یک روز به قصه انها نه شدن که دیروز پهلو به پهلو همرای شان شانه به شانه در جهاد ازین کوه پایه به ان کوه پایه بلند می شدن حتی وزن ثقیل ویا سنګین رانیز به پشت رفیق خود می کرد وخودش در ان وقت نیز فارغ بال می رفت زیرا مربی داشت ( امر صاحب مسعود ویا حکمتیار ) از جمله اقارب شان به حساب می امد ند امروز که در مقام و پوست بلند نصب شده به قصه یار ورفیق روز بد دیروزی اش نیست ، من یک روز در محکمه مرافعه ولایت کابل منتظر یک قاضی بودم و درین اثنا یک دختر جوان از جمع اهل تشیع امد و دختر بسیار فیشنی ومقبول بود بعد از یک ساعت دیدم که دهن به شکایت باز نمود وبه مراجعین که در دفتر ریس محکمه نشسته بودیم ۳ نفر زیاد نه بود دختر ګفت که شوهر مرا دشمنان من و کسان که پشت مرا ګرفته به ګیر پولیس داده که این مردک موتر سایکل را دزدی کرده وفعلا در بندی خانه است و هر قدر شوهر من اسرار کرده که موتر سایکل خودم است و همین روز خریدم وبرایش لمبر پلیت می ګرفتم که این خاینین به پولیس مرا حواله نمود وبرای پولیس پول داد که اورا تا زمان که ما به شما نه ګفتیم رها نه کنی ، وبعدا به من همان کسې که عاشق من است امد وګفت اګر به دلم می کنی من شوهرت را خلاص می کنم ، من برای دخترک ګفتم چرا پیش اقای حاجي محمد محقق نه رفتی ، دختر ګفت رفتم مرا هیچ تحویل نه ګرفت ګفت برو ګم شو شوهرت موتر سایکل را دزدیده ومن چطور از دزد پشتیبانی کنم ، من برایش ګفتم که شما از دوکان موتر سایکل فروشی پرسان کنید که این موتر سایکل چې وقت وبالای کی به کدام قیمت فروخته شده اګر حقیقت نه بود شوهر مرا بکوشین ، باز هم ګفت برو ګم شو ، چون نفرهای ظالم خدا ناترس از جمع نفرهای محقق بودن این قصه در سال ۲۰۱۰ در ولایت کابل من شنیدم و چرا به شما نوشتم ؟؟ به خاطر این که شما خوب ببینید که مجاهدین و افغان های بی مسولیت و خاین به چې شکل مردم را شکار می کنند و یکي در غم حل مشکلات است ودیګر در غم عشق خود است ، دخترک دهاتی بسیار مقبول وجوان در زمان قحطی و خشک سالی در ولایت هرات در سال ۱۳۵۲ به ګدایی شروع نموده بود ودر یک خانه یک نفر جوان از جمله حضرت ها به نام لطیف حضرت اورا به داخل خانه می برد و برایش یک مقدار نان خشک و برنج و چند افغانی پول نقد می دهد و دختر می خواست بیرون شود در نزدیک دروازه دخترک را می ګیرد و به شکل از اشکال همرایش زنامی کند و دخترک هر قدر خودرا کش کرد و غالمغال نموده بود نه توانست خود را نجات بدهد وبل اخره چشمان پراشک و یخن پاره موی کنده از خانه حضرت در باغچه مهتر خارج می شود ، ببینید که یکې در غم نان ودیګری در غم عشق حان است ، من نمی دانم چطور شوق بچه ویا انسان به دختر ویا زنهای کدای می شود وچطور وجدان انها این را اجازه می دهند که به چنین کارهای ننګین دست بزنند ، عین کارها را در کمپ های مجاهدین بالای دختران وزنان مقبول صورت ګرفته است و امروز نیز سرحد فجایع در افغانستان به دین منوال است که یکي در غم نان است ودیګری در غم عشق جان ، در کشورهای غربی به خوبی مشاهده کرده می توانیم درین جا بین پناهنده ګان مجاهدین وطالبها و پناهنده ګان کمونست چندان فرق وجود نه دارد حتی فرزندان مجاهدین وطالبها ده چند عیاش تر و مست بار امدن که نمونه های بارز ان را در اجرای کنسرت ها و رقصهای دختران وجوانان به خوبی مشاهده کرده می توانید باور کنید که مردمان بودن که خیرات ها کردن – ختم های قران شریف کردن – وهزارویک نوع دوعا ، تومار، جادو و ختم های قران کردن ( مالیده کردن ) تا که ویزه ویا سند قبولی بګیرند وجواب رد نه ګیرند و بل اخره فرزندان وزن های اکثریت شان از شوهر ها جدا شدن و دختران وبچه ها به قصه پدر ومادر نیستن ، ترک مذهب نمودند ، ویا سلفی شدن ومنکر از حنیفی شدن لباس های عربی دراز می پوشند وریش های کلان ویا مثل زنجیرکها در ریش بخیه کاری کردن وموهای خویش را پولو بوکس ویا مثل اتوتک جور کردن وبه شراب و چرس روی اوردند و دخترها به ډارلنګ بازی ها و عشق با سیا ها و سفید ها درین جا مجاز بوده وعیب نه دارد ودر دوکانهای چلم های تابلیت های میوه های مختلف می کشند و هنر مندان در سال نو عیسوی و سال نو وطن مان به اجرای کنسرت ها -اوازخوانی و رقص ها و ا تن ها می پردازند ، خلاصه که یک لحظه یاد وطن نمی کنند و به قصه عیاشی و وقت ګذرانی خویش می باشند و یک هنر مند را من نه دیدم که به نام فرزندان خیمه نشینان در شهر کابل کنسرت داده باشند و یا چندین هنر مند در چندین شهر به نام بینوایان افغانستان در شهر های بزرګ امریکا – اورپا – کاناډا – استرالیا و دیګر جاها کنسرت داده باشند درین جا کنسرت های ( دختر مقبول نیکبین – خانم نغمه – اسدا لله بدیع – خانم پرستو – حیدر سلیم – خواهرش سلما – رحیم جهانی – فرهاد دریا ) وغیره در اورپا به خاطر تجلیل از سال نو عیسوی بر پاکردن وروزها وشبهای خوش را سپری نمودن ، کار خوب است باید هر کس اوقات فراغت خویش را به خوشیها وکنسرت ها تیر کند ولی یک مرتبه فقرا و بینوایان و خانواده های که در خیمه ها در زمستان سرد شب وروز سپری می نمایند نیز یاد کنند ازین خاطر یکې در غم نان است ودیګری در غم عشق جان ، و در افغانستان فرزندان افغانها بیکار – مریض – زیر تهدید وفشار توفنګ سالاران می باشند ،و علیه زنان خشونت به اوج ان رسیده زیرا دولت نیست که به قصه زنان شود ، دولت برای مردم کار پیدا کرده نه توانست و جوانان وطن به خاطر پیدا کردن کار به کشورهای دشمن ( ایران – کشورهای عربی و پاکستان می روند ) که در راه اکثریت شان با دزدان مسلح ویا پولیس سرحدی کشورها مواجه می شوند ویا در بین بحر غرق می شوند وطعمه نهنګان و اکولا می شوند از همین خاطر یکی در غم لقمه نان است ودیګری در غم عشق جان است .