بینمش آفت جان برسر راهی گاهی
مست سازد من از کیف نگاهی گاهی
دادمن گر ندهی اشک من و آه سحر
که توان سوخت ترا آتش آهی گاهی
هوس وصل کشم هر نفسی کار خطاست
آرزو هست مرا وصل تو گاهی گاهی
سخت شرمنده ام از جرم گناهی که مراست
بگذری از گنه ام بار الهی گاهی
مست و شادان شوم وخنده به لب می آرم
تا ببینم به رهی چشم سیاهی گاهی
چی شود با نگه ای شام سیاهی که مراست
نور افشان شوی با چهره ماهی گاهی
شاد و مغرور شوم همچو ثنا آن روزی
خندد از باد صبا شاخ گیاهی گاهی
م-اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
یکشنبه ۴/۱/۲۰۱۵