نبرد قهرمانانه، شکست تلخ: علل و عوامل برچیده شدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی
بهمن آزاد (مرداد ۱۳۷۵) ـــ
تحریریهٔ «مهر» تصمیم گرفته است که انتشار سند «نبرد قهرمانانه، شکست تلخ: علل و عوامل برچیده شدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی» را از این هفته بهصورت پاورقی آغاز کند. هرچند کار نگارش این سند در سال ۱۳۷۵، یعنی پنج سال پس از برگزاری «کنگرهٔ سوم» حزب تودهٔ ایران، تکمیل شده است، اما از آنجا که مسایلی که در این سند به آنها برخورد شده است زمینهساز بسیاری از اختلافات ایدئولوژیک و نظری در حزب و تصفیههای سازمانی در رهبری آن طی مراحل دوم و سوم «آنچه بر حزب گذشت» بودهاند، لازم دانستیم انتشار آن را بهموازات مطرح شدن درگیریهای ایدئولوژیک و نظری ناشی از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم در درون حزب، برای اطلاع خوانندگان «مهر» آغاز کنیم.
بخشهای سند حاضر که بهتدریج منتشر خواهند شد:
(۱) مقدمه: ۸۰ سال پس از پیروزی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر
(۲) عوامل عینی و خارجی مؤثر در بحران سوسیالیسم
(۳) عوامل ذهنی و داخلی مؤثر در بحران سوسیالیسم
(۴) از بحران تا فروپاشی
(۵) نتیجهگیری: آیا فروپاشی اجتنابناپذیر بود؟
(۶) حزب تودهٔ ایران، مارکسیسم ـ لنینیسم، و سوسیالیسم
(۷) پایان سخن
توضیحات نگارنده در مورد سند حاضر
نگارنده توضیح چند نکته را در مورد زمینههای تاریخی نگارش این سند مفید میداند:
۱ـ مسؤولیت نوشتن سند حاضر، بنا به تصمیم کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران، بهدنبال برگزاری «کنگرهٔ سوم» حزب در سال ۱۳۷۰ به نگارنده محول شد. این تصمیم کمیتهٔ مرکزی به پیروی از مصوبهٔ «کنگرهٔ سوم» مبنی بر تهیه یک سند تحلیلی در مورد علل فروپاشی دولتهای سوسیالیستی در اتحاد شوروی و اروپای شرقی از سوی حزب بهمنظور ارائهٔ آن به چهارمین کنگرهٔ حزب تودهٔ ایران، اتخاذ گردید. متن نهایی این سند، که تهیهٔ آن مدت زیادی طول کشید، از سوی نگارندهٔ سند، که عضو رهبری و «کمیسیون تدارک کنگرهٔ چهارم حزب» بود، به نشست این کمیسیون ارائه گردید. این در زمانی بود که اختلافات نظری و ایدئولوژیک در سطح رهبری حزب بسیار شدید بود و «کمیسیون تدارک کنگره» عملاً به دو جناح، که اکثریت آن را رفقای مدافع خط رفیق فقید صفری تشکیل میدادند، تقسیم شده بود. این سند در «کمیسیون تدارک کنگره» مورد انتقاد شدید برخی از این رفقا قرار گرفت، تا جایی که یکی از رفقا صریحاً در جلسه مطرح کرد که «اگر نمیدانستیم این سند از سوی رفیق [نگارنده] تهیه شده است، فکر میکردیم آن را یک ضدکمونیست نوشته است!» در نهایت، این سند بهعنوان یک «سند ضدکمونیستی» از سوی اکثریت رفقای کمیسیون «مردود» اعلام شد. اما چندی بعد، یکی از رفقای هیأت اجرایی، که او نیز عضو «کمیسیون تدارک کنگره» و جزو همین اکثریت بود، تلفنی از نگارنده خواست تا فایل الکترونیک سند را برای هیأت اجرایی ارسال کند تا بخشهایی از آن در «نامهٔ مردم» منتشر شود. نگارنده مخالفت جدی خود را با این کار اعلام کرد و اعلام داشت که با هرگونه انتشار ناقص این سند از سوی رهبری حزب مخالف است و به آن اعتراض خواهد کرد. همچنین گفت که یک سند «ضدکمونیستی» جایی در «نامهٔ مردم» نباید داشته باشد. رفیق عضو هیأت اجرایی پاسخ داد: «یعنی حق امتیاز این سند را بهصورت فردی برای خود قائلید؟» پاسخ نگارنده این بود: «یک سند ضدکمونیستی را تنها یک ضدکمونیست میتواند بنویسد، و بهمصداق مثل «مال بد بیخ ریش صاحبش»، مسؤولیت انتشار آن نیز با خود اوست». با وجود این، بهپیروی از خواست هیأت اجرایی، نگارنده فایل الکترونیک سند را برای رفقای هیأت اجرایی ارسال کرد و آنها نیز بخشهایی از این سند را، بهصورت جابهجا و مُثله شده، چند ماه بعد بهعنوان سند بحث از سوی رهبری حزب در «نامهٔ مردم» منتشر کردند.
۲ـ این سند روی قفسهٔ کتابهای نگارنده مدتی خاک خورد تا آنکه تصمیم گرفتم آن را ترجمه کرده و بهنام و با مسؤولیت خود به زبان انگلیسی منتشر کنم. پس از ترجمهٔ متن، آن را به رفیق «تیم ویلر»، عضو هیأت سیاسی و سردبیر وقت ارگان مرکزی حزب کمونیست آمریکا، نشان دادم. او از این سند استقبال کرد و فوراً پیشنهاد انتشار آن را از سوی «نشر بینالملل»، بنگاه انتشاراتی حزب کمونیست آمریکا، داد. او در عین حال پیشنهاد کرد که از رفیق «گاس هال» بخواهم مقدمهای بر این کتاب بنویسد. من بهطور شفاهی مسأله را با رفیق «گاسهال» در راهرو ساختمان حزب مطرح کردم و او موافقت کرد و از من خواست که یک نسخهٔ آن را به دفترش ببرم. (لازم به توضیح است در سالهای آخر دههٔ ۱۹۹۰، رفیق «گاس هال» بهدلیل بیماری بسیار ضعیف شده بود و کمتر به دفتر حزب میآمد. کارهای او را عمدتاً رفیق «سام وب»، صدر کنونی حزب که در آن زمان بهعنوان دستیار «گاس هال» تعیین شده بود، انجام میداد. اطاقی هم برای او در جلوی دفتر رفیق «گاس هال» تعیین کرده بودند و هرکس با او کار داشت میبایست اول با «سام وب» صحبت کند.) چند روز بعد یک نسخه از متن انگلیسی را به دفتر «گاس هال» بردم. «سام وب» در اتاق جلو نشسته بود و از شکاف در دیدم که رفیق «گاس هال» سر خود را روی میز کارش گذاشته و در خواب عمیق است. از «سام وب» خواستم که متن را به رفیق «گاس هال» بدهد و او پاکت حاوی متن را از من گرفت.
بهموازات این مسأله، پیشنهاد انتشار این کتاب توسط «نشر بینالملل» از سوی رفیق «ویلر» در هیأت سیاسی حزب مطرح شد و با اکثریت قریب بهاتفاق، در جلسهای که نگارنده نیز به آن دعوت شده بودم، بهتصویب رسید. کار ویراستاری و تدارک انتشار کتاب را با رفیق مسؤول «نشر بینالملل»، «بتی اسمیت»، آغاز کردیم. اما هیچ خبری از مقدمهٔ رفیق «گاس هال»، که بیصبرانه در انتظار آن بودیم، نشد. البته رفیق «گاس هال» دیگر در خانه بستری بود و ما فکر میکردیم که علت تأخیر، بیماری او است. اما، پس از مرگ رفیق «گاس هال»، که در همین فاصله اتفاق افتاد، روشن شد که «سام وب» هیچگاه آن متن را به او نداده است.
اما این تازه آغاز مشکلات بود. پس از درگذشت رفیق «گاس هال»، «سام وب» به مقام صدر حزب برگزیده شد، و از این زمان بود که سیاست واقعی او هر روز آشکارتر شد. او کار خود را با نوشتن یک مقاله در رابطه با عدم ضرورت مبارزهٔ طبقاتی آغاز کرد که مورد اعتراض حوزههای حزب در سراسر آمریکا قرار گرفت. سپس بهتدریج ایدئولوژی حزب را بهزیر سؤال برد و به نفی لنینیسم پرداخت. اصل مرکزیت دموکراتیک و نقش پیشاهنگی حزب کمونیست را رد کرد و به سوسیال ـ دموکراسی روی آورد. سیاست روز حزب را به سیاست دنبالهروی از حزب دموکرات آمریکا و رهبران دستراستی اتحادیههای کارگری تغییر داد که هنوز هم بر حزب حاکم است. او حتی تا آنجا پیش رفت که با انتشار مقالهای در ارگان رسمی حزب، علناً به حزب کمونیست کوبا حمله کرد. همهٔ این سیاستهای تازه مورد حمایت فرصتطلبان صاحبمقام در کمیتهٔ مرکزی حزب قرار گرفت و بهتدریج روشن شد که همهٔ گارباچفیستها در کنگرهٔ کلیولند از حزب خارج نشده بودند، بلکه بسیاری از آنها در آن کنگره طوفانی گوش خوابانده بودند تا پس از مرگ «گاس هال» همان سیاست را بهپیش ببرند. و چنین هم کردند. نهتنها ایدئولوژی و سیاست حزب زیر رهبری «سام وب» عوض شد، بلکه بسیاری از انشعابیون کنگرهٔ کلیولند دوباره به حزب بازگردانده شدند و در مقام سابق رهبری خود قرار گرفتند. از جملهٔ این افراد، رهبر ایدئولوژیک انشعابیون، «دانیل روبین»، بود که مدتها وقت خود را صرف فحاشی به حزب کرده بود، و اکنون دوباره به سر کار آورده شده و مسؤولیت ایدئولوژیک حزب و ریاست شعبهٔ مرکزی آموزش آن را برعهده گرفته بود و گوش «سام وب» را در اختیار داشت، و هنوز هم دارد (روندی که برای ما تودهایها آشنا مینماید).
این تغییر ایدئولوژی و سیاست گریبانگیر این کتاب نیز شد. البته رهبری حزب تودهٔ ایران هم در آن کم دخیل نبود. پس از انتشار کتاب، «نشر بینالملل» صد نسخه از آن را در اختیار من گذاشت تا توزیع کنم. هنوز چند روز از این مسأله نگذشته بود که «بتی اسمیت»، عضو هیأت سیاسی حزب و مسؤول «نشر بینالملل»، به من زنگ زد و گفت که از توزیع کتاب خودداری کنم و همهٔ نسخههای آن را به او برگردانم. من دلیل آن را جویا شدم و او از من خواست که او را ببینم. به دفتر او رفتم. او گفت که رهبری حزب، بهویژه «سام وب»، با این کتاب چند مشکل دارد و در نتیجه خواستار تجدید چاپ آن با یک سری تغییرات است:
ـــ مقدمهٔ آن مورد اعتراض «سام وب» و رهبری حزب تودهٔ ایران (در اجلاس احزاب کمونیست در یونان) قرار گرفته است (من در مقدمهٔ کتاب آن را بهعنوان سندی که در ابتدا برای کنگرهٔ چهارم حزب تودهٔ ایران نوشته شده بود معرفی کرده بودم. در همان مقدمه، من کتاب را به رفیق «گاس هال»، رفیق کیانوری و رفیق «مایکل دیویدوف» تقدیم کرده بودم. همچنین در مقدمه از برخی رفقای حزب کمونیست آمریکا، بهویژه رفیق «تیم ویلر»، برای کمکشان به انتشار کتاب قدردانی کرده بودم). «سام وب» خواستار این شده بود که همهٔ نامها، بهویژه نام رفیق«گاس هال»، و همچنین هرگونه اشاره به حزب تودهٔ ایران، از متن مقدمه حذف شود. من گفتم که حاضرم اشاره به حزب تودهٔ ایران و نام رفقای دیگر را حذف کنم اما حاضر نیستم نام رفیق «گاس هال» و رفیق کیانوری از مقدمه برداشته شود. اگر قابل قبول نیست، من از انتشار کتاب خودداری میکنم.
ـــ در متن کتاب از اصول دیکتاتوری پرولتاریا و مرکزیت دموکراتیک دفاع شده است. این بخشها مورد پذیرش رهبری حزب نیست و باید حذف شود. در غیر اینصورت کتاب منتشر نخواهد شد. من گفتم که اینها اعتقادات اصولی من است و نمیتوانم با حذف آنها موافقت کنم. تنها کاری که میتوانم بکنم این است که زبان بیان مسایل را قدری عوض کنم تا برای این رفقا قابل قبولتر باشد (مثلاً، عبارت «دیکتاتوری پرولتاریا» در سراسر کتاب به «دموکراسی سوسیالیستی» تغییر یافت). «بتی اسمیت» اعلام کرد که خودش نیز با این تغییرات و تجدید چاپ کتاب موافق نیست، اما ناچار است از تصمیم رهبری پیروی کند. بهویژه آنکه دستور داده شده است که همهٔ نسخههای چاپ اول خمیر شود (و چنین هم شد)، و اینکه تجدید چاپ کتاب بهمعنای صرف هزینهای سنگین برای «نشر بینالملل» خواهد بود (البته هیأت سیاسی حزب هزینهٔ تجدید انتشار کتاب را به «نشر بینالملل» پرداخت کرد). او از من خواست که نسخههای خودم را به او برگردانم تا خمیر شود.
بههرحال، کار مدتی به درازا کشید. من چندین بار به جلسهٔ هیأت سیاسی کشانده شدم و همین بحثها تکرار شد. بالاخره هیأت سیاسی چند نفر از اعضای خود را تعیین کرد تا روند تجدید نظر در متن را هدایت کنند، که این نیز بهمعنای شرکت من در این جلسات، و تجدید نظر پس از تجدید نظر در متن بود. تا بالاخره متن بهتصویب رسید و کتاب، این بار با تغییراتی در چاپ دوم آن، در سال ۲۰۰۰ منتشر شد. (برای مطالعهٔ متن انتشاریافتهٔ این کتاب در اینجا کلیک کنید).
۳ـ متن منتشر شدهٔ کتاب با سند ارائهٔ شده به «کمیسیون تدارک کنگرهٔ چهارم» حزب تودهٔ ایران، که بهتدریج آن را منتشر میکنیم، از چند نظر متفاوت است:
الف: در سند اصلی، بخش پیشگفتار وجود ندارد و این بخش تنها به متن منتشر شدهٔ کتاب افزوده شده است.
ب: بخش ۲ از مقدمهٔ اصلی، تحت عنوان «نقش انقلاب اکتبر و سوسیالیسم در مبارزات مردم ایران»، در متن منتشرشدهٔ کتاب وجود ندارد.
پ: همچنین، فصل ششم، تحت عنوان «حزب تودهٔ ایران، مارکسیسم ـ لنینیسم، و سوسیالیسم»، که در سند اصلی آمده است، در نسخهٔ منتشر شدهٔ کتاب وجود ندارد.
بهمن آزاد
ژوئیه ۲۰۱۴
نبرد قهرمانانه، شکست تلخ
علل و عوامل برچیده شدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی
(۱)
مقدمه: ۸۰ سال پس از پیروزی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر
۱- انقلاب کبیر اکتبر و دستاوردهای سوسیالیسم
جهان ما در پایان قرن بیستم شاهد تحولاتی بس عظیم و شگرف بود. روندی که بیش از هشتاد سال پیش با انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر آغاز شد، و با استقرار اولین دولت کارگری در سطح جهان، تأثیراتی بس عمیق در سرنوشت تمامی بشریت بهجا گذاشت، اکنون با برچیده شدن اتحاد شوروی و دیگر دولتهای سوسیالیستی در اروپای شرقی وارد مرحلهای تازه شده است.
در طول قرن گذشته، اندیشهٔ سوسیالیسم در سطح جهان گسترشی وسیع یافت. سوسیالیسم رشدیابنده توانست در مدتی کوتاه، فقر، گرسنگی، بیکاری، بیسوادی، بیخانمانی، و عدم دسترسی به بهداشت و فرهنگ را در بخش بزرگی از جهان ما ریشهکن سازد. جامعهٔ شوروی در پی انقلاب اکتبر، گامهای عظیمی را در راه رشد اقتصادی و صنعتی شدن برداشت و در مدت زمان کمتر از سه دهه، توانست از یک کشور عقب ماندهٔ سرمایهداری به یک کشور پیشرفتهٔ صنعتی در سطح جهان، و به دومین قدرت اقتصادی پس از ایالات متحدهٔ آمریکا، بدل شود.
با استقرار مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید، مردم اتحاد جماهیر شوروی و سپس دیگر کشورهای سوسیالیستی به یک سری حقوق و آزادیهای اجتماعی دست یافتند که تا آن زمان بیسابقه بود. تودههای وسیع زحمتکش در این کشورها از حق کار، حق مسکن، حق بهداشت، آموزش رایگان، بیمههای اجتماعی، و حق استفادهٔ عمومی از خدمات گوناگون فرهنگی و هنری بهرهمند شدند ــــ حقوقی که دستیابی به آنها در نظام سرمایهداری، حتی از تصور نیز خارج است.
نظام سوسیالیستی بلافاصله برابری کامل زنان با مردان را در قوانین اساسی خود به رسمیت شناخت؛ حقی که در پایان قرن بیستم، هنوز هم در بسیاری از پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری، بهطور کامل بهرسمیت شناخته نشده است. دولت شوروی بهطور سیستماتیک زنان را به سمت شرکت فعال در اقتصاد هدایت کرد و حق برابر برای کار و دستمزد برابر را برای آنان تأمین نمود. تا پیش از فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی، بیش از ۵۱ درصد نیروی کار شاغل در جامعهٔ شوروی را زنان تشکیل میدادند. در بسیاری از رشتههای اقتصادی، زنان اکثریت را تشکیل میدادند. آنها حدود ۷۵ درصد کادر بهداشت عمومی و بیمههای اجتماعی، ۷۳ درصد معلمان و کادر آموزش همگانی، ۷۰ درصد کارکنان فرهنگی، ۷۶ درصد شاغلین بخش دادوستد اقتصادی، و ۶۸ درصد کارکنان ارتباطات را تشکیل میدادند. جامعهٔ سوسیالیستی، برای تسهیل کار زنان و شرکت فعال آنها در زندگی اجتماعی، بهشکلی فعال امکانات لازم، از جمله ایجاد مهد کودکها در جوار بنگاههای اقتصادی، دادن مرخصی یکساله پس از وضع حمل همراه با پرداخت نیمی از حقوق، در نظر گرفتن روز کار یا هفتهٔ کار کوتاهتر برای مادران زحمتکش تا حد ایجاد امکان برای انجام کارهای شغلی در منزل، را ایجاد کرد. هرچند بهواسطهٔ میراث تاریخی ستم بر زنان در جامعهٔ بشری، و بهویژه عقب افتادگی جامعهٔ روسیه در آغاز قرن بیستم، وضع زنان از ایدهآل مورد نظر جامعهٔ سوسیالیستی هنوز فاصلهای بسیار داشت، اما دستاوردهای سوسیالیسم در راه رهایی زنان از یوغ ستم اجتماعی، در تاریخ بشریت بیسابقه و غیرقابل انکار بوده است و همچنان نیز هست.
استقرار سوسیالیسم و تضمین حقوق برابر خلقها توسط دولتهای سوسیالیستی، بزرگترین زمینه را برای همزیستی صلحآمیز و برادرانه میان خلقهای ساکن شوروی، و بعدها در دیگر کشورهای سوسیالیستی چندملیتی، ایجاد کرد. در طول دوران حاکمیت سوسیالیسم بر این کشورها، خلقهای ساکن آنها، علیرغم همهٔ تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی، و تاریخ گذشتهٔ خصومت آمیز برخی از آنها با یکدیگر، در صلح کامل انترناسیونالیستی با یکدیگر زیستند. سوسیالیسم، با از میان بردن پایههای مادی خصومت میان خلقها و تضمین رفاه برابر همهٔ آنها، نشان داد که جنگ و ستیز و خصومت میان ملتها، نه از فرهنگ و ارزشهای متفاوت آنها، بلکه از فقر و عقب ماندگی و رقابتهای اقتصادی و سیاسی سرمایهداری برسر منابع قابل دسترس محدود سرچشمه میگیرد. تشدید جنگها و خصومتهای ملی پس از فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی در این کشورها، بار دیگر این واقعیت را به اثبات رساند.
انقلاب اکتبر به جنبشهای رهاییبخش مردم جهان نیروی تازه بخشید. در این مدت، با پشتیبانی مادی و معنوی کشور شوراها، بسیاری از خلقهای تحت سلطهٔ جهان توانستند خود را از زیر یوغ استعمار و استثمار و سرکوب امپریالیستی رها سازند. انقلاب اکتبر نقطهٔ آغاز روندی بود که به فروپاشی نظام استعماری کهن در سطح جهان انجامید. با پشتیبانی مادی و معنوی اردوگاه سوسیالیسم، استعمار کهن از روی زمین برچیده شد. بسیاری از کشورهای «جهان سوم »توانستند با تکیه بر نیروی مادی و معنوی کشورهای سوسیالیستی، به استقلال سیاسی و تا حد زیادی اقتصادی، دست یابند.
در جنگ جهانی دوم، نیروهای هوادار سوسیالیسم، و در پیشاپیش آنها اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، در درهم کوبیدن فاشیسم نقشی تعیین کننده بازی کردند و بدینسان آیندهٔ بشریت را از خطری جدی که آن را تهدید میکرد رهانیدند. بر اثر افزایش اعتبار سوسیالیسم، که از دستاوردهای داخلی آن در طول چند دهه و از نقش چشمگیر آن در پیروزی بر فاشیسم ناشی میشد، در شمار قابل توجهی از کشورها، جنبش رهاییبخش ملی سمت و سوی سوسیالیستی به خود گرفت و در تعدادی از آنها، از جمله چین، کوبا، ویتنام، کره و…، انقلابهای سوسیالیستی به پیروزی رسیدند. حمایتهای بیشائبهٔ اقتصادی، سیاسی و نظامی اتحاد شوروی از کشورهای آزاد شده، نقشی تعیینکننده در به ثمر رسیدن، حفظ دستاوردها و رشد اقتصادی ـ اجتماعی آنها ایفاء کرد. نمونهٔ انقلاب سوسیالیستی کوبا، که امپریالیسم همچنان با خشونت در جهت نابودی آن میکوشد، شاهدی زنده و غیرقابل انکار بر این مدعا است.
در دوران پس از جنگ، سوسیالیسم نقشی تعیینکننده در تأمین صلح جهانی و جلوگیری از تبدیل رقابتهای امپریالیستی به جنگهای نابودکننده، از آن نوع که در دو جنگ جهانی اتفاق افتاد، بازی کرد. تنها در دوران پس از جنگ جهانی دوم، دولت شوروی و اردوگاه سوسیالیسم بیش از ۱۶۰ پیشنهاد در جهت خلع سلاح تدریجی، منع آزمایش سلاحهای اتمی، تا حد کاهش یکجانبهٔ تسلیحات اتمی به کشورهای سرمایهداری ارائه کرد که اغلب آنها نادیده گرفته شد. اقدام اتحاد شوروی در جهت کاهش یکجانبهٔ تسلیحات هستهای خود در سال ۱۹۸۵، علیرغم خطراتی که این سیاست برای این کشور دربر داشت، و طرح پیشنهادی این کشور برای امحای کامل تسلیحات اتمی تا سال ۲۰۰۰، که این نیز از جانب کشورهای امپریالیستی نادیده گرفته شد، نمونههای بارزی از نقش کشورهای سوسیالیستی در دفاع از صلح جهانی و تنش زدایی از روابط بینالمللی بود. این کوششهای اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی، اعتبار و وجههٔ ویژه برای آنها در چشم مردم صلحدوست جهان ایجاد کرد.
پیروزی و رشد مادی و معنوی سوسیالیسم در سطح جهان، اثرات چشمگیری را در تمام عرصههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشورهای سرمایهداری باقی گذاشت. دستاوردهای کشورهای سوسیالیستی، طبقات حاکم در جوامع سرمایهداری را وادار کرد تا برای جلوگیری از گسترش اندیشهٔ سوسیالیستی و جنبش کمونیستی در میان کارگران، امتیازاتی بس فراتر از آنچه که نظام سرمایهداری خود مایل بود، برای آنان قایل شود. در سراسر جهان سرمایهداری، حقوق سندیکاها و اتحادیههای کارگری و حق کارگران در امضای قراردادهای جمعی با کارفرمایان، بهرسمیت شناخته شد. مبارزات کارگران در این کشورها، با بهرهگیری، و در بسیاری موارد با اتکا بر نیروی جهانی اردوگاه سوسیالیسم، به سطحی نوین ارتقاء پیدا کرد. این مبارزات به اصلاحات عمیق در نظام سرمایهداری بهنفع خواستهای اجتماعی و اقتصادی کارگران انجامید. در کشور آمریکا، جنبش کارگری توانست با کمک حزب کمونیست آمریکا نظام سراسری تأمینهای اجتماعی و بیمهٔ بیکاری را به طبقهٔ حاکم این کشور تحمیل کند. در کشورهای اروپای غربی، جنبش سندیکایی کارگران توانست، به اتکای نفوذ مادی و معنوی اردوگاه سوسیالیسم، به عرصهٔ کارزار سیاسی نیز وارد شود و در قالب بینش سوسیال دموکراسی، به اصلاحات مهمی در روبنای سیاسی و شیوهٔ توزیع ارزش اضافی در سطح این جوامع دست زند. در بسیاری از این کشورها، سوسیال دموکراسی به وجه غالب روبنای سیاسی جامعه بدل گردید. اکنون این امتیازات اقتصادی و اجتماعی کارگران در کشورهای سرمایهداری به یک واقعیت عینی بدل شدهاند و نظام اقتصادی کشورهای سرمایهداری پیشرفته برای بازپس گرفتن آنها با مقاومتها و دشواریهای بزرگی روبرو است.
یکی از برجستهترین دستاوردهای جهانی و غیرقابل بازگشت سوسیالیسم، تأثیر آن در ارتقاء و گسترش مفهوم حقوق اولیهٔ انسانی در سطح جهان بود. نمونهٔ کشورهای سوسیالیستی باعث شد که مفهوم حقوق بشر به عرصهٔ اقتصادی نیز تعمیم داده شود و حقوقی چون حق کار و اشتغال، حق مسکن، حق بهداشت، حق تحصیل، و اصولی مانند صلح و عدالت اجتماعی، بهعنوان حقوق پایهای انسانها در سطح جهان بهرسمیت شناخته شوند. این مفهوم گسترده از حقوق اولیهٔ انسانی، که امروز مورد پذیرش اکثریت قریب بهاتفاق مردم جهان قرار گرفته است، بیش از هرچیز ملهم از اصول بنیادین سوسیالیسم و مبتنی بر دستاوردهای عملی کشورهای سوسیالیستی است. این حقوق امروز به خواست اساسی و بازگشتناپذیر همهٔ مردم جهان بدل شدهاند و نظام سرمایهداری را بهخاطر ناتوانی آن در تضمین این حقوق اولیه برای تودههای میلیونی مردم، در برابر بنبستی گریزناپذیر قرار دادهاند.
انقلاب اکتبر و به واقعیت پیوستن و رشد سوسیالیسم در سطح جهان در طول ۸۰ سال گذشته، فصل نوینی را در تاریخ جامعهٔ بشری گشود که اثرات واقعی آن هنوز بهطور همهجانبه لمس نشده است. علیرغم همهٔ کمبودهایی که نظامهای سوسیالیستی موجود، به دلایل متعدد عینی و ذهنی، با آن روبرو بودند، سوسیالیسم اکنون ضرورت تاریخی و برتری خود را به نظام سرمایهداری به شکلی انکارناپذیر به اثبات رسانده است. این ضرورت از جوهر درونی و تضادهای آشتی ناپذیر نظام سرمایهداری سرچشمه میگیرد و هیچ عقبگرد مقطعی تاریخی، هر اندازه بزرگ و فاجعهآمیز، نمیتواند آن را نفی کند.
۲- نقش انقلاب اکتبر و سوسیالیسم در مبارزات مردم ایران
مردم ایران یکی از اولین بهره مندشدگان از پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار اولین دولت سوسیالیستی بودند. این درحالی است که حتی پیش از پیروزی انقلاب اکتبر، در سالهای ۱۹۱۱-۱۹۰۵، سوسیال دموکراتهای روسیه و بهویژه قفقاز، تحت رهبری لنین، شانه به شانهٔ سوسیال دموکراتهای ایرانی، نقشی اساسی در پیروزی انقلاب مشروطیت ایران بازی کرده بودند.
در تاریخ ۲۲ نوامبر ۱۹۱۷، یعنی کمتر از یک ماه پس از تصرف قدرت بهوسیلهٔ بلشویکها، لنین، رهبر دولت شوراها، پیامی از جانب دولت شوروی خطاب «به همهٔ زحمتکشان مسلمان روسیه و خاور» صادر کرد که در آن از جمله گفته شده بود: «ما رسماً اعلام می کنیم که قرارداد مربوط به تقسیم ایران ملغی و به دور افکنده شده است. به محض پایان عملیات جنگی، ارتش روسیه بلادرنگ ایران را تخلیه خواهند کرد». لنین در این پیام اعلام کرد که از این پس «ایرانیان در تعیین سرنوشت خویش مختار خواهند بود». همچنین، در قرارداد متارکهٔ جنگ با آلمان، که در تاریخ ۱۵ دسامبر ۱۹۱۷ در «برست لیتوفسک» به امضاء رسید، بنا به خواست هیأت نمایندگی شوروی، مادهای نیز دائر بر خروج فوری نیروهای روس و عثمانی از خاک ایران گنجانده شد. حکومت شوروی بلافاصله پس از انعقاد قرارداد صلح «برست» به دولت ایران اطلاع داد که از اول ژانویهٔ ۱۹۱۸، ارتش روس از ایران احضار خواهد شد.
در ۱۴ ژانویهٔ ۱۹۱۸، وزیر خارجهٔ شوروی، طی یادداشتی که برای دولت ایران فرستاد، عزم راسخ دولت شوروی برای استقرار روابط برابر با ایران و لغو تمام قراردادهای اسارتبار سرّی و نابرابر، از جمله قرارداد ۱۹۰۷ میان انگلستان و روسیهٔ تزاری راجع به تقسیم ایران به دوایر نفوذ، را بار دیگر مورد تأکید قرار داد و اصول سیاست دولت شوروی را در مورد ایران چنین تشریح کرد: «رد هرگونه قراردادی که علیه آزادی و استقلال ایران باشد، عدم مداخله در امور داخلی ایران، تخلیهٔ کامل قوای تزاری و سایر دولتهای امپریالیستی، بازگرداندن تمام آن چیزی که تزاریسم و متحدانش به زور از مردم ایران گرفته اند».
در یادداشت دیگری که در تاریخ ۲۶ ژوئن ۱۹۱۹ از سوی دولت شوروی برای دولت ایران فرستاده شد، حکومت انقلابی شوروی ماده به ماده امتیازات و قرادادهای نابرابر تزاری را در ایران ملغی اعلام داشت و تمام داراییهای دولت روسیهٔ تزاری در ایران را به مردم ایران واگذار کرد. در این یادداشت، دولت شوروی پایهٔ نوینی برای روابط تجاری و اقتصادی میان دو کشور پیشنهاد کرد و امیدواری خود را برای توسعهٔ این روابط ابراز داشت.
امضای قرارداد ۱۹۲۱ شوروی و ایران به این اصول رسمیت دوجانبه بخشید. در مادهٔ اول این قرارداد، اتحاد شوروی خودداری خود را از اعمال سیاست زور در مورد ایران مؤکداً اعلام کرد و همهٔ قراردادهای گذشتهٔ میان دولت تزاری با ایران را ملغی شده اعلام نمود. در مادهٔ دوم، دولت شوروی علاوه بر تأکید بر عدم شرکت خود در هرگونه اقدامی که موجب نقض حق حاکمیت ایران باشد، اعلام داشت که تمام قراردادهایی را نیز که دولت روسیهٔ تزاری به زیان ایران با دولتهای ثالث منعقد ساخته است، باطل و بیاعتبار میشناسد. و در مادهٔ ششم، اتحاد شوروی امنیت ایران را در قبال تعرض مسلحانهٔ دولتهای بیگانه تضمین کرد. این قرارداد، که اولین پایه و زمینهٔ لازم را برای الغای قرادادهای اسارتبار تحمیل شده به ایران از سوی دولتهای استعماری فراهم ساخت، مظهر احترام به آزادی و حق حاکمیت مردم ایران از سوی اولین دولت سوسیالیستی جهان بود.
پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار دولت انقلابی در روسیه، تأثیر معنوی بزرگی بر مبارزهٔ قهرمانانهٔ مردم ایران علیه رژیم استبدادی حاکم و مداخلهٔ دولتهای امپریالیستی در امور ایران گذاشت. دولت انقلابی شوروی، با آنکه خود در آن زمان با مشکلات فراوان اقتصادی، سیاسی و نظامی روبرو بود، به مبارزات میهنپرستان ایران که در گوشه و کنار کشور جان برکف برای آزادی و استقلال میهن خود مبارزه می کردند، کمکهای اقتصادی، سیاسی و نظامی فراوانی کرد که با در نظر گرفتن وضعیت آن روز دولت و مردم شوروی، حقیقتاً عظیم و قابل تقدیر است.
با الهام از انقلاب اکتبر، و با کمک مادی و معنوی دولت شوراها، جنبشهای رهاییبخش ملی و مبارزات دهقانی در نواحی شمالی ایران ــــ آذربایجان، گیلان، مازندران و خراسان ــــ بهسرعت اوج گرفت. در اواخر اوت ۱۹۱۷، اولین کنفرانس ایالتی «فرقهٔ دموکرات آذربایجان» به رهبری شیخ محمد خیابانی، با شرکت ۴۸۰ نماینده از سراسر آذربایجان، در تبریز تشکیل شد و زمام امور آذربایجان را در دست گرفت. «فرقهٔ دموکرات آذربایجان» خط مشی عمومی خود را «مبارزه علیه امپریالیسم انگلیس در راه آزادی و استقلال ایران و برقراری دموکراسی واقعی در کشور» اعلام کرد.
در سال ۱۹۱۸، تحت رهبری «جنبش جنگل»، در شهرهای رشت و انزلی شوراهای محلی تشکیل شدند و بالاخره در پنجم ژوئن ۱۹۲۰، تشکیل حکومت موقت انقلابی و شورای نظامی انقلاب در سراسر گیلان اعلام گردید. روزنامهٔ «جنگل»، ارگان این جنبش، هدف از تشکیل حکومت انقلابی در گیلان را چنین تشریح کرد: «ما قبل از هرچیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم ــــ استقلالی به تمام معنی کلمه، یعنی بدون اندک مداخلهٔ هیچ دولت اجنبی، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی…». در سال ۱۹۱۹ در خراسان، قیام کلنل محدتقی خان پسیان بهوقوع پیوست که از هدفهای اصلی آن الغای قرارداد اسارتبار سال ۱۹۱۹ میان دولتهای ایران و انگلیس، کوتاه کردن دست دولتهای استعماری از ایران و پیشبرد اصلاحات ارضی به نفع دهقانان بود.
خیزش جنبشهای دهقانی در خراسان، از دیگر تأثیرات انقلاب اکتبر بر جامعهٔ ایران بود. در فاصلهٔ سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۶، قیامهای مهمی در خراسان به وقوع پیوستند که از میان آنها میتوان قیام دهقانان کرد در شمال خراسان به سرکردگی «خداوردی»، و قیام «لهاک خان باوند» در بجنورد را نام برد. شعار عمدهٔ این جنبشهای دهقانی، مصادرهٔ املاک ملاکان و تقسیم بلاعوض آنها در میان دهقانان بود.
هرچند همهٔ این جنبشها با مداخلهٔ مستقیم ارتش انگلستان و دولت مرکزی، و همچنین بر اثر برخی اشتباهات انجام شده از سوی رهبری آنها، سرکوب شدند، اما اثرات ماندگار آنها در تداوم جنبش انقلابی مردم ایران، و نقش انقلاب اکتبر و اولین دولت سوسیالیستی جهان در شکلگیری آنها، واقعیتی غیرقابل انکار است.
شکلگیری سریع جنبش کمونیستی و کارگری در جامعهٔ واپس ماندهای مانند ایران نیز بیش از هرچیز در ارتباط تنگاتنگ با روند انقلاب اکتبر انجام گرفت. همزمان با پیروزی انقلاب اکتبر، در سال ۱۹۱۷، حزب «عدالت» («فرقهٔ اشتراکیون اکثریون ایران»)، یعنی حزب کمونیست (بلشویک) ایران، در گیلان به وجود آمد و سه سال بعد، در ژوئن ۱۹۲۰، با برگزاری اولین کنگرهٔ خود در انزلی، به «حزب کمونیست ایران» تغییر نام یافت. بنیانگذاران حزب کمونیست ایران خود از اعضا، و بسیاری از آنان از رهبران جنبش سوسیال دموکراتیک انقلابی روسیه بودند که نهتنها بهطور مستقیم در انقلابهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه شرکت داشتند، بلکه تحت رهبری مستقیم لنین، نقشی تعیینکننده در پیروزی اولیهٔ انقلاب مشروطیت ایران در سالهای ۱۹۱۱-۱۹۰۵بازی کرده بودند.
حزب کمونیست ایران از همان ابتدای تأسیس خود عضو انترناسیونال سوم (کمینترن) شد و از کمکهای این سازمان بینالمللی برخوردار گردید. ارزش کمکهای کمینترن به ویژه در دوران کار مخفی حزب کمونیست ایران بسیار محسوس است. در سخت ترین سالهای خفقان و پیگرد حزب، مطبوعات حزب کمونیست ایران به کمک احزاب برادر در آلمان و اتریش چاپ میشد و برای توزیع در داخل کشور در اختیار حزب قرار می گرفت. چاپ مجلهٔ «ستارهٔ سرخ» در وین و روزنامهٔ «پیکار» در آلمان، کمک بزرگی به نشر اندیشههای کمونیستی و کار سازمانی حزب در داخل ایران کرد. با تکیه بر این کمکها بود که در دوران اختناق کامل رضاشاهی، حزب کمونیست ایران به یگانه سازمانی که در سطح جامعهٔ ایران با ارتجاع حاکم مبارزه میکرد بدل گردید. با تکیه بر این کمکها، حزب کمونیست ایران توانست در مدتی کوتاه، بزرگترین جنبش کارگری را در سطح ایران و خاور میانه بهوجود آورد. در سال ۱۹۲۲، یعنی تنها دو سال پس از تشکیل حزب کمونیست ایران، اتحادیهٔ کارگران تهران بیش از هشت هزار کارگر را در اطراف خود متشکل کرده بود و جنبش کارگری همهٔ شهرهای بزرگ ایران را فراگرفته بود. حزب کمونیست ایران، در سازماندهی و رهبری جنبشهای انقلابی در گیلان، مازنداران، آذربایجان و خراسان، نقشی اساسی و برجسته ایفاء کرد.
حزب کمونیست ایران در امر تربیت کادرهای خود از تجربیات و آموزشهای کمونیستهای اتحاد شوروی و انترناسیونال سوم بهرهٔ شایانی برد. با بهرهبرداری از این آموزشها، تجربیات و کادرهای تربیت شدهٔ حزب کمونیست ایران بود که حزب تودهٔ ایران توانست بزرگترین جنبش اجتماعی و فکری را در ایران به وجود آورد و همواره از کورهٔ مبارزه با انحرافات آبدیدهتر بیرون آید. به سبب همین آمادگیها است که امروز هم، در مبارزه برای دفاع از موازین مارکسیست ـ لنینیستی در جنبش کمونیستی، و در مبارزه علیه خائنان امروزین به آرمان سوسیالیسم و کمونیسم، حزب ما در موضعی قرار دارد که شایستهٔ یک حزب مارکسیست ـ لنینیستی است. کمونیستهای ایران این اصولیت خود را بیش از هرچیز مدیون آموزشها و یاریهایی میدانند که از همان ابتدا، در مبارزات تاریخی مشترک و نزدیک خود، از سوسیال دموکراتهای روس، از سنن انقلابی حزب لنین، و از دیگر احزاب و رهبران انقلابی جنبش جهانی کمونیستی دریافت کرده اند. کمونیسم در ایران با لنینیسم و انقلاب اکتبر متولد شد و در تمامی طول ۸۰ سال گذشته، با لنینیسم زیسته و در کنار آن باقی مانده است.
اما کمکهای دولت انقلابی سوسیالیستی به مبارزات آزادیخواهانه، حقطلبانه و ضدامپریالیستی مردم ایران تنها به همیاری با کمونیستهای ایرانی محدود نمی شد. در دوران جنگ جهانی دوم، دولتهای آمریکا و انگلستان کوشیدند تا با زنده کردن قراردادی مشابه قرارداد سال ۱۹۰۷، ایران را به سه منطقهٔ نفوذ میان قدرتهای بزرگ تقسیم کنند و در عمل تدارک تجزیهٔ کشور را ببینند. اما دولت اتحاد شوروی قاطعانه با این توطئه مقابله کرد و مخالفت صریح خود را با یک چنین برنامهٔ امپریالیستی به دولت های آمریکا و انگلستان اعلام نمود.
در همان دوران، به دلیل اهمیت منابع نفتی ایران برای نیروهای درگیر جنگ، دولتهای امپریالیستی و بهویژه انگلستان و آمریکا کوشیدند امتیازات اسارتبار تازه ای را نیز در رابطه با نفت شمال به ایران تحمیل کنند. اما دولت اتحاد شوروی قاطعانه همهٔ کوششهای خود را برای متوقف کردن این روند بهکار برد. پیشنهاد متقابل دولت شوروی در مورد امتیاز نفت شمال، امپریالیستهای آمریکایی و انگلیسی را وادار به عقبنشینی کرد. همین مسأله برای دکتر مصدق و هوادارانش زمینهای ایجاد کرد تا «لایحهٔ منع مذاکرات نفت» را به مجلس ارائه دهند. اهمیت نقش دولت اتحاد شوروی در این مسأله بهحدی بود که شخص دکتر مصدق نیز، که به هیچروی نمیتوان او را در جرگهٔ هواداران سوسیالیسم و اتحاد شوروی قرار داد، علناً به این واقعیت اذعان کرد. او در پاییز ۱۳۲۳، هنگامی که نمایندهٔ مجلس بود و هنوز به مقام نخست وزیری نرسیده بود، در نامهای به ماکسیموف، سفیر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در تهران، در توضیح «لایحهٔ منع مذاکرات نفت»، چنین نوشت:
… خوشبختانه ورود جناب آقای کافتارادزه به تهران سبب شد که داوطلبان آمریکایی از پیشنهاد [امتیاز نفت] خود صرفنظر کنند…. معتقدم که اتحاد شوروی حق بزرگی بر گردن ما دارد و ما را از مخاطرهٔ حیاتی نجات داده است…. جناب آقای سفیر ــــ امیدوارم نفرمائید من به مقام و موفقیت دولت شما علاقمندم. علاقهٔ من به موفقیت دولت شما از نظر مصالح ایران است و چنانچه در مجلس علناً اظهار داشتم، گذشتهٔ شما ثابت کرده است که هروقت دولت شوروی از صحنهٔ سیاست ایران غائب شده است، روزگار ایران تباه شده است….
تجربیات بعدی نیز این گفتهٔ صادقانهٔ دکتر مصدق را اثبات کرد. در زمان اوجگیری رویارویی جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران بهرهبری مصدق با دولتهای امپریالیستی، زمانی که دولتهای امپریالیستی نفت ایران را در سطح جهان تحریم کرده بودند و حتی مانع خرید نفت ایران از سوی دیگر دولتهای سرمایهداری میشدند، دولت اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی مانند لهستان، مجارستان و چکسلواکی، با ارائهٔ پیشنهاد گسترش بازرگانی پایاپای با دولت مصدق و خرید نفت از ایران، کوشیدند تا محاصرهٔ اقتصادی ایران توسط امپریالیسم را درهم بشکنند. با اینکه فشارهای دولتهای امپریالیستی، بهویژه دولت آمریکا، مانع فروش نفت ایران به کشورهای سوسیالیستی شد، اما در طول دوران دو سالهٔ حکومت دکتر مصدق، ۳۲-۱۳۳۰، توازن تجارت خارجی با اتحاد شوروی به نفع ایران تغییر کرد و در واقع در سال ۱۳۳۲، سال کودتا، به اوج خود رسید. در سال ۱۳۳۲، صادرات ایران به شوروی ۷۷۹ میلیون ریال از واردات ایران از شوروی بیشتر بود. این درحالی است که در طول همان دو سال حکومت مصدق، کسری بازرگانی ایران با آمریکا به ۱۸۰۰ میلیون ریال (۵۶ میلیون دلار) رسید! تجربهٔ تاریخی مبارزات مردم ایران نشان میدهدکه هربار جنبش رهاییبخش و استقلالطلبانهٔ مردم ایران گسترش یافته، روابط دولت اتحاد شوروی نیز با ایران بیش از پیش بهبود یافته است و هرگاه جنبش فروکش کرده و سلطهٔ ارتجاع تقویت شده است، این ارتباط نیز محدود شده و به سردی گراییده است.
این حمایت اردوگاه سوسیالیسم، و در رأس آن دولت سوسیالیستی شوروی، از مبارزات رهاییبخش مردم و زحمتکشان ایران، در مقطع انقلاب بزرگ بهمن ۵۷ نیز تبلوری آشکار یافت. در مقطع انقلاب، در حالی که ارتش سرسپردهٔ شاه مردم ایران را به گلوله بسته بود و دولت آمریکا و فرماندهی ناتو، طرح سرکوب انقلاب را از طریق دخالت مستقیم نظامی میریختند، دولت اتحاد شوروی با صدور اخطاریهای، نسبت به هرگونه دخالت خارجی در امور داخلی ایران، به کشورهای امپریالیستی و بهویژه آمریکا هشدار داد و تأکید کرد که سرنوشت ایران باید بهدست خود مردم ایران تعیین شود. اتحاد شوروی در این اخطاریه اعلام کرد که هرگونه دخالت نظامی در امور ایران را مغایر منافع خود ارزیابی خواهد کرد. این اخطار اتحاد شوروی، راه را بر دخالت مستقیم نظامی آمریکا در حمایت از رژیم شاه بست و به مردم ایران امکان داد که با سرعت بیشتر و قربانیهای بهمراتب کمتر از آنچه که ممکن بود با دخالت نظامی امپریالیسم به آنها تحمیل شود، انقلاب بزرگ خود را به پیروزی برسانند و رژیم سرسپردهٔ شاهنشاهی را به زبالهدان تاریخ بسپارند. در دوران پس از انقلاب نیز دولت اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی از هیچ کوششی برای کمک به تقویت جنبش انقلابی مردم ایران فروگزار نکردند.
بدینترتیب، مردم و طبقهٔ کارگر ایران، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اکتبر و در تمامی طول دوران حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی، بهطور مستقیم و قابل لمس از حضور و حمایت سوسیالیسم در مبارزات خود بهرهمند شدند و امروز نیز، با فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی، متحد و پشتیبان بسیار بزرگی را از دست دادهاند. بهجرأت میتوان گفت که وضع فاجعهبار حاکم بر جامعهٔ ایران در حال حاضر، و سلطهٔ مجدد ارتجاع بر سرنوشت مردم ایران، تا حد زیادی نتیجهٔ روند تضعیف و در نهایت غیاب این پشتیبانان بزرگ مردم میهن ما در صحنهٔ بینالمللی است.
۳- پیامدهای جهانی فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم
عقبگرد تاریخی ناشی از برچیدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی فاجعه ای بس بزرگ نه فقط برای کمونیستها، طبقهٔ کارگر و مردم این کشورها، بلکه برای تمامی جامعهٔ بشری بود. بر اثر این فاجعهٔ عظیم، دستاوردهای نزدیک به هشتاد سال تمدن نوین بشری، و نتایج زحمات چندین نسل از زنان و مردان زحمتکش کشورهای سوسیالیستی، که با کار و ایثار و فداکاری و از جان گذشتگی بی نظیر خود شالودههای جامعه ای نوین و انسانی را در دشوارترین شرایط تاریخی ریخته بودند و با دادن میلیونها قربانی، آن را از تعرض دشمنان پاس داشته بودند، در زیر چکمهٔ دشمنان تاریخی طبقهٔ کارگر و مردم زحمتکش جهان لگدمال شد.
مردم زحمتکش این کشورها، که پس از دههها رنج و فداکاری، اکنون خواستار بهبود سطح زندگی، ارتقاء کیفیت روابط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعهٔ سوسیالیستی، و برطرف کردن کمبودها و نقایص نظام سوسیالیستی موجود در کشور خود بودند، ناگهان خود را با موجی کوبنده از فقر، گرسنگی، گرانی، بیکاری، بیخانمانی، فحشاء، فساد، سلطهٔ شبکههای مافیایی، اوجگیری خصومتهای ملی، جنگهای داخلی، تجزیه و تکهتکه شدن سرزمین مادری، کودتاهای سیاسی و نظامی، و بدتر از همه، سلطهٔ دولتها و نهادهای بینالمللی امپریالیستی و عمال داخلی آنها بر تمامی ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی جامعهٔ خود، مواجه دیدند. ابعاد این فاجعه امروز بر همگان، بهویژه برای مردم کشورهای سوسیالیستی سابق، کاملاً روشن شده است و نیازی به برشمردن آنها در اینجا نیست. آنچه میتوان گفت این است که این عقبگرد تاریخی، همانطور که قدرتگیری مجدد تدریجی اما قطعی کمونیستها در این کشورها نشان میدهد، نه خواست میلیونها مردم زحمتکش این کشورها، بلکه نتیجهٔ عملکرد عوامل متعدد عینی و ذهنی تاریخی، از جمله اشتباهات و انحرافات انجام گرفته در روند ساختمان سوسیالیسم، توطئهها، دخالتجوییها و عملیات تخریبی ـ نظامی مداوم دولتهای امپریالیستی علیه کشورهای سوسیالیستی، و در آخرین مرحله، خیانت و پشت کردن تعداد زیادی از رهبران حزبی و دولتی به سوسیالیسم در این کشورها بود ــــ عواملی که بدون یک ارزیابی همهجانبه و علمی از آنها، فایق آمدن بر فاجعهٔ کنونی کاری بسیار دشوار خواهد بود.
«نظم نوین جهانی»
این عقبگرد تاریخی ابعادی بسیار گستردهتر و فراتر از مرزهای کشورهای سوسیالیستی سابق داشته است. برچیدن حاکمیّت سوسیالیستی در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی، تعادل نیروهای طبقاتی را بهطور مقطعی، هم در سطح بینالمللی و هم در اغلب کشورهای جهان بهطور جداگانه، بهنفع طبقات و نیروهای ارتجاعی مدافع سرمایهٔ انحصاری و امپریالیسم و به ضرر طبقات و اقشار تحت سلطه و استثمار و نیروهای استقلال طلب و آزادیخواه بر هم زده است. آنچه امروز از سوی امپریالیسم، به ویژه امپریالیسم آمریکا، بهعنوان «نظم نوین جهانی» به مردم جهان تحمیل میشود، محصول و بازتاب صریح این تغییر تعادل نیروهای طبقاتی و اجتماعی بهنفع نیروهای امپریالیستی در سطح جهان پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم است.
مختصّات عمدهٔ این «نظم نوین جهانی»، گسترش همه جانبهٔ تعرضات و دخالتهای نظامی، سیاسی و اقتصادی دولتهای امپریالیستی در امور داخلی همهٔ کشورها؛ باز شدن دست انحصارات فراملیتی در غارت کنترل نشدهٔ مردم بی دفاع کشورهای «جهان سوّم»؛ تبدیل هرچه بیشتر نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد به ابزارهای بی ارادهٔ اعمال سیاستهای استثمارگرانه و سرکوب گرانهٔ سرمایهٔ بینالمللی در سطح جهان؛ استفادهٔ هرچه مستقیم تر و گستاخانه تر امپریالیسم از «زور» در روابط بینالمللی ــــ چه به شکل نظامی از طریق اشغال و سرکوب روزافزون کشورهای مختلف توسط نیروهای نظامی دولتهای امپریالیستی و ناتو، و چه به شکل اقتصادی از طریق محاصره و تحریم اقتصادی کشورهای گوناگون ــــ برای تحمیل «نظم نوین جهانی» مورد علاقهٔ خود به مردم جهان؛ و تشدید و دامن زدن به تضادها و درگیریهای ملی، قومی و مذهبی در سراسر جهان به منظور تجزیه و تثبیت سلطهٔ بلامنازع خود بر کشورهایی است که امروز از نظر اقتصادی و استراتژیکی دارای اهمیت اند. در یک جمله، نقض استقلال سیاسی، حاکمیّت ملی و تمامیّت ارضی کشورها، به ویژه کشورهای «جهان سوم»، به منظور اعمال حاکمیّت بلامنازع دولتهای امپریالیستی و انحصارات فراملیتی بر زندگی مجموعهٔ بشریت، عمده ترین ویژگی «نظم نوین جهانی» را در دنیای پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم تشکیل می دهد.
با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، مردم زحمتکش و تحت ستم «جهان سوّم» بزرگترین پشتیبان خود را در مبارزه علیه سلطهٔ امپریالیسم در سطح بینالمللی از دست دادهاند. دولتهای حاکم بر بسیاری از این کشورها، که روزی در پناه قدرت اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی قادر شده بودند اگر نه استقلال کامل، حدّاقل حدّ معیّنی از «عدم تعهد» را برای خود محفوظ دارند، امروز بهسرعت در برابر فشارهای خردکننده و یکجانبهٔ قدرتهای امپریالیستی وادار به عقبنشینی و دادن امتیازات هرچه بیشتر به امپریالیسم میشوند.
جنبشهای رهاییبخش ملی در کشورهای مختلف، با از دست دادن حمایت مادی و معنوی کشورهای سوسیالیستی که در گذشته از آن برخوردار بودند، امروز بهشکلی فزاینده ناچار میشوند که یا خواستها و هدفهای ملی و استقلالطلبانهٔ خود را با توجه به شرایط موجود تعدیل کنند یا در انتظار سرکوب مستقیم نظامی از سوی دولتهای امپریالیستی باشند.
سازمان ملل متحد، که تا چندی پیش از سوی کشورهای «جهان سوّم» بهعنوان محملی برای طرح خواستها و اِعمال فشار جمعی بر کشورهای امپریالیستی مورد استفاده قرار میگرفت و این کشورها را قادر ساخته بود با استفاده از حضور اتحاد شوروی در شورای امنیت، دولتهای امپریالیستی بهویژه ایالات متحدهٔ آمریکا را در سطح جهانی به انزوا بکشانند، امروز بهشکلی روزافزون به ابزار بیارادهٔ قدرتهای امپریالیستی، اِعمال فشار بر کشورهای «جهان سوم»، و سرکوب خلقها، جنبشهای رهاییبخش ملی و نیروهای انقلابی در سطح جهان بدل شده است.
با برچیده شدن اردوگاه سوسیالیسم بهعنوان تکیه گاه اقتصادی برای جدایی نسبی بسیاری از کشورهای «جهان سوّم» از مدار سرمایهٔ بینالمللی، امروز امکان عملی استفاده از الگوهای رشد اقتصادی ـ اجتماعی مستقل از سرمایهٔ بینالمللی بسیار محدود شده است. قبضهٔ انحصاری منابع مالی، سرمایهای و بازار جهانی توسط کشورهای امپریالیستی و انحصارهای فراملیتی، امروز این امکان استثنایی را برای دولتهای امپریالیستی بهوجود آورده است که بدون هیچ مانعی، از تمام نیروی اقتصادی خود برای منزوی کردن، به شکست کشاندن و در صورت لزوم سرکوب مستقیم اینگونه الگوهای مستقل رشد و تحمیل الگوی اقتصادی سرمایهداری وابسته به کشورهای «جهان سوّم» استفاده کنند.
امروز دولتهای امپریالیستی میکوشند تا با استفاده از همهٔ ابزارهای ممکن، بهویژه تحمیل سیاستهای اقتصادی «نئولیبرالی» ــــ خصوصی کردن همهٔ بخشهای کلیدی اقتصاد، تضعیف بخش دولتی، تحمیل سیاست اقتصادی درهای باز، از میان برداشتن هرگونه برنامهریزی اقتصادی دولتی، حذف تأمینهای اجتماعی و … ــــ در اسرع وقت دروازههای اقتصادی کشورهای «جهان سوّم» را بهطور کامل به روی سرمایههای بینالمللی و انحصارات فراملیتی بگشایند. هدف اصلی این سیاستها، که امروز بهشکلی فزاینده با استفاده از نهادهای مالی امپریالیستی، بهویژه بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، به کشورهای «جهان سوّم» تحمیل میشوند، تشدید و تسریع روند انتقال سود و سرمایه از کشورهای «جهان سوّم» به کشورهای امپریالیستی است. بدون تردید، نتیجهٔ منطقی و اجتنابناپذیر چنین روندی غارت هرچه بیشتر منابع طبیعی و انسانی، مسدود شدن راه شکلگیری و انباشت سرمایههای تولیدی، توقف کامل و سیر نزولی رشد اقتصاد ملی، سقوط فاحش سطح زندگی، و گسترش روزافزون فقر، بیماری، محرومیت و بیخانمانی در میان بخش عظیمی از مردم کشورهای جهان خواهد بود.
سنگین شدن مقطعی تعادل نیروها در سطح جهان بهسود امپریالیسم، به هیچوجه بهمعنای «یک قطبی» شدن جهان و ظهور پدیدهٔ «اَبَر امپریالیسم» بهمثابه پدیدهای یکدست، یکپارچه و قدرقدرت نیست. تضادهای درونی و قانونمند نظام سرمایهداری در مرحلهٔ امپریالیسم، نه با پیدایش اتحاد جماهیر شوروی و اردوگاه سوسیالیسم بهوجود آمده بودند و نه با سقوط حاکمیّت سوسیالیستی در اتحاد شوروی و فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم از میان رفتهاند. برعکس، امروز همهٔ شواهد حاکی از این است که با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، این تضادها روز بهروز شدت یافتهاند و ابعاد گستردهتری بهخود گرفتهاند. دولتهای امپریالیستی، بهویژه امپریالیسم آمریکا، در تلاش بیش از چند دههٔ خود برای سرکوب سوسیالیسم در سطح جهان، بهای بسیار گزاف و سنگینی را به مردم خود و دیگر کشورهای جهان تحمیل کردهاند. گسترش بیسابقهٔ فقر، بیماری، گرسنگی، بیکاری، گرانی و سقوط شدید سطح زندگی اکثریت قریب به اتفاق مردم در کشورهای سرمایهداری پیشرفته و در سراسر جهان، نتیجهٔ مستقیم صرف و اتلاف بخش عظیمی از منابع مادی و انسانی این کشورها در عرصهٔ تقابل نظامی، رقابت تسلیحاتی هستهای، کارزار تبلیغاتی جنگ سرد، و جاسوسی و تخریب علیه کشورهای سوسیالیستی، جنبشهای رهاییبخش ملی و جنبش کارگری و کمونیستی در سراسر جهان بوده است. ورشکستگی اقتصادی و بدهیهای سنگین ناشی از مخارج سرسامآور جنگ سرد، همراه با تشدید و تعمیق تضادهای طبقاتی در طول چند دهه، کشورهای امپریالیستی را با چنان بحرانهای عمیق و همهجانبهٔ اقتصادی و اجتماعی روبرو کرده است که برونرفت از آنها تنها از طریق افزایش نرخ انباشت سرمایه در ابعاد نجومی ممکن خواهد بود. بهویژه آنکه، با فروپاشی نظامهای سوسیالیستی در کشورهای اروپای شرقی و پیوستن اجباری اقتصاد نابود شدهٔ این کشورها به مدار تولید و توزیع و مصرف سرمایهٔ بینالمللی، بر بار بحران مالی دولتهای امپریالیستی بهشدت افزوده شده است، که این نیز بهنوبهٔ خود بر فشار به تودههای مردم در این کشورها میافزاید.
از سوی دیگر، فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم نهتنها مهمترین عامل متحدکنندهٔ دولتهای امپریالیستی در سطح جهان را از میان برداشته است، بلکه به رقابتهای امپریالیستی برای «بلعیدن غنایم» بازمانده از دوران جنگ سرد بهشدت دامن زده است. امروز، هریک از دولتهای امپریالیستی، بهویژه با توجه به بحرانهای عمیق درونی کشور خود، میکوشد سهم بیشتری از این «غنایم» را بهخود اختصاص دهد. مسألهٔ گسترش «عرصههای نفوذ»، «صدور بحران» به کشورهای دیگر، پیشدستی در دستیابی به منابع طبیعی و مواد خام استراتژیک و بازارهای داخلی کشورها، و کوشش در جهت بهروی کار آوردن دولتهای دستنشاندهٔ خود در این یا آن کشور تحت سلطه در رقابت با دیگران، با شدتی بیش از پیش در صدر دستور کار دولتهای قدرتمند امپریالیستی قرار گرفته است. شکلگیری سه بلوک عمدهٔ امپریالیستی حول سه قدرت اقتصادی بزرگ ایالات متحدهٔ آمریکا، آلمان و ژاپن، کوشش در جهت انسجام بخشیدن به عرصهٔ نفوذ هر یک از این سه بلوک در قارهٔ آمریکا (قراداد «نافتا»)، اروپا (قرارداد «ماستریخت») و آسیای جنوب شرقی، و تشدید رقابت میان آنها برای انضمام سهم بیشتری از بقیهٔ کشورهای «جهان سوم» به خود، که امروز بهصورت گسترش روزافزون جنگهای محلی، منطقهای و داخلی در کشورهای گوناگون بروز میکند، حاکی از تشدید روزافزون رقابتهای امپریالیستی برسر تقسیم مجدّد جهان در دوران پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم است.
با توجه به تضادها و شکافهای عمیق طبقاتی و اجتماعی، بحران همهجانبهٔ اقتصادی و مالی گریبانگیر کشورهای امپریالیستی، و تشدید رقابتهای امپریالیستی، میتوان پیشبینی کرد که این یکسویگی تعادل نیروها بهنفع سرمایهداری و امپریالیسم در سطح جهان، تنها یک مرحلهٔ انتقالی و از دیدگاه تاریخی گذرا است. تضاد میان کار و سرمایه؛ تضاد میان معدودی کشورهای امپریالیستی و مجموعهٔ کشورهای تحت سلطه، شکاف عمیق میان فقر و ثروت در سطح جهان، که بیش از هرچیز بهصورت تضاد فزاینده میان تولید انبوه کالاها توسط انحصارات فراملیتی و نبود قدرت خرید کافی برای جذب مازاد تولید کشورهای امپریالیستی تبلور مییابد؛ ورشکستگی اقتصادی اکثریت قریب بهاتفاق کشورهای «جهان سوم» و عدم توانایی آنها در بازپرداخت وامهای سنگینشان به انحصارات مالی فراملیتی، که نظام مالی و بانکی کشورهای امپریالیستی را با بحرانی عظیم و فزاینده روبرو کرده است؛ بیاعتباری و ناتوانی روزافزون اقتصادی و سیاسی «سوسیال دموکراسی» در حل معضلات و تضادها در چارچوب نظامهای سرمایهداری حاکم، که به شکستهای پیدرپی سوسیال دموکراتها در انتخابات، بهقدرت رسیدن جناحهای راست بورژوازی، حذف حقوق و تأمینهای اجتماعی حاصل از مبارزات طولانی زحمتکشان و در نهایت تعمیق روزافزون شکافهای طبقاتی در کشورهای پیشرفتهٔ سرمایهداری انجامیده است.
وضعیت فاجعهبار زندگی مردم در کشورهای سوسیالیستی سابق و درک روزافزون آنها از ماهیت استثمارگر و ضدبشری نظام سرمایهداری، که بهشکلی فزاینده در بازگرداندن کمونیستهای سابق و هواداران سوسیالیسم بهقدرت در این کشورها تبلور مییابد؛ و بالاخره بحران فزایندهٔ محیط زیست، که نظام سرمایهداری را از نظر اتلاف منابع طبیعی موجود و آلودگی ناشی از تولید انبوه و بیرویّه، با مشکلات جدی و حتی بنبست روبرو کرده است؛ همه و همه حاکی از گذرا بودن مرحلهٔ انتقالی کنونی و تشدید تضادها و شکلگیری مجدّد یک قطب نیرومند ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی، ولو به اشکال جدید، در سطح جهان است.
با آگاهی از موقّت بودن این وضعیّت یکسویگی تعادل نیروهای جهانی است که امپریالیسم میکوشد تا از فرصت تاریخی کوتاه بهوجود آمده، برای هرچه مستحکمتر کردن مواضع خود و از میان برداشتن دولتها و نیروهایی که به هر شکل مانع استقرار سریع «نظم نوین جهانی» هستند، حداکثر استفاده را بکند. این سیاست در سه عرصهٔ: تلاش برای تضعیف و سرنگون کردن دولتهای سوسیالیستی باقیمانده در جهان (چین، کره، کوبا، ویتنام و…)؛ کوشش برای حل سریع برخی معضلات گرهی فراروی امپریالیسم از طریق تحمیل راه حلهای نابرابر با استفاده از ضعف مقطعی موجود در جنبش کارگری ـ کمونیستی و ضدامپریالیستی در سطح جهان (مسألهٔ فلسطین، آفریقای جنوبی، ایرلند و…)؛ و سرکوب، تضعیف، اشغال نظامی، و یا تجزیهٔ آن دسته از کشورهایی که به هر دلیل و هدف در برابر استقرار «نظم نوین جهانی» مقاومت میکنند؛ بهپیش برده میشود.
اقدامات نظامی که امروز از سوی دولتهای امپریالیستی و بهویژه ایالات متحدهٔ آمریکا تحت عنوان «کمکهای انساندوستانه»، «حفظ صلح جهانی»، «دفاع از حقوق بشر» و کمک به «استقرار و بسط دموکراسی» در سطح جهان، با استفاده از اتوریته و زیر پرچم نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد بهپیش برده میشوند، اجزای اصلی و جداییناپذیر سیاست دولتهای امپریالیستی برای تثبیت حاکمیّت بلامنازع خود بر همهٔ کشورها پیش از بهپایان رسیدن دوران طلایی امّا موقّت یکسویگی تعادل نیروهای جهانی هستند.
۴- ضرورت ارزیابی صحیح از اشتباهات گذشته
سرعت وقوع و ابعاد فاجعهٔ فروپاشی دولتهای سوسیالیستی بهحدی بود که در ابتدا گیجی و سردرگمی شدیدی را، نهفقط در میان طبقهٔ کارگر و زحمتکشان کشورهای سوسیالیستی سابق، بلکه در میان بسیاری از احزاب کمونیست جهان و رهبران و کادرهای آنها ایجاد کرد. جستوجوی عجولانهای برای یافتن «علل اساسی» این عقبگرد تاریخی عظیم آغاز شد. امپریالیسم توپخانهٔ عظیم تبلیغاتی خود را روی شعار «مرگ کمونیسم»، «پایان سوسیالیسم» و «پیروزی نهایی سرمایهداری» متمرکز نمود. این تبلیغات گستردهٔ امپریالیستی، همراه با حملات و برچسبزنیهایی که از درون رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی توسط گارباچف و عوامل او علیه سوسیالیسم، ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم و تاریخ گذشتهٔ جنبش کمونیستی و بهویژه حزب کمونیست اتحاد شوروی انجام گرفت، راه را برای انواع و اقسام برخوردهای «نظری» نادرست به سوسیالیسم، آرمان کمونیسم و تاریخ گذشتهٔ جنبش کمونیستی باز کرد. تحریف و دروغ و افترا جای برخورد مسؤولانه و تحلیل علمی را گرفت. تعرض همهجانبهٔ ایدئولوژیک به سوسیالیسم و دستاوردهای آن آغاز گشت.
دشمنان طبقهٔ کارگر، کوشیدند این فروپاشی را بهعنوان دلیلی بر پوچی و غیرعملی بودن ایدهٔ سوسیالیسم بهکار گیرند و نشان دهند که در غیاب «انگیزهٔ سود» و «اقتصاد بازار سرمایهداری»، هیچ پیشرفت اجتماعی ممکن نیست. سوسیال دموکراتهای گارباچفی و غیرگارباچفی، از این فروپاشی بهعنوان سکویی برای حمله به مارکسیسم ـ لنینیسم، و بهویژه تئوریهای لنین در مورد «امپریالیسم»، استفاده کردند. آنها کوشیدند حساب مارکس را از لنین جدا کنند و نشان دهند که لنینیسم، خلاف آنچه که گفته میشود، نه نتیجهٔ تداوم و بسط تئوریهای مارکس و انگلس در عصر امپریالیسم، بلکه حاصل انحراف فلسفی و تئوریک از آن است. بهزعم آنها، بحران سوسیالیسم نه فقط با استالین، بلکه با لنین و لنینیسم آغاز شده است.
عدهای دیگر، که میتوان گفت تحت تأثیر ایدئولوژی لیبرالی بورژوازی قرار دارند، ادعا کردند که گویا فروپاشی دولتهای سوسیالیستی به این دلیل بود که تودههای مردم در این کشورها ناگهان متوجه شدند که آنچه که همیشه کم داشتهاند دموکراسی بورژوایی بوده است. بهزعم این عده، علت عمدهٔ مشکلات در کشورهای سوسیالیستی، محرومیت مردم از «حق رأی» و «آزادی انتخاب مستقیم رهبران» بوده است و چنانچه مردم اجازه مییافتند از مزایای «دموکراسی پارلمانی» بورژوایی برخوردار شوند، چنین مشکلاتی بهوجود نمیآمد.
ابعاد عظیم این عقبگرد تاریخی، همراه با تبلیغات گستردهٔ ضدکمونیستی امپریالیسم و رونق یافتن «تحلیل»هایی از این دست، اثرات مستقیم بر جنبش کمونیستی داشت. اختلافات نظری در درون جنبش کمونیستی اوج گرفت. عده ای بر اثر یأس ناشی از این شکست، به این نتیجه رسیدند که ادامهٔ مبارزه بیفایده است و بر این اساس از مبارزهٔ عملی دست کشیدند. عدهای دیگر، از جمله برخی از احزاب کمونیست و کارگری، تغییر جهت دادند و با کنار گذاشتن جهانبینی مارکسیسم ـ لنینیسم و نفی مبارزهٔ طبقاتی، به سوسیال دموکراسی و مبارزهٔ رفرمیستی در چارچوب نظام سرمایهداری حاکم روی آوردند. برخی دیگر از رهبران، کادرها و اعضای این احزاب که به چنین چرخشهایی معتقد نبودند، یا از این احزاب جدا شدند و یا بهطور جمعی، دست به تشکیل حزب جدیدی بر پایهٔ جهان بینی مارکسیست ـ لنینیستی زدند.
در درون احزابی که بر حفظ ماهیت کمونیستی و مارکسیست ـ لنینیستی خود همچنان پای میفشردند نیز اختلافات نظری و غیرنظری جدی بروز کرد. در بسیاری از این احزاب، عدهای کوشیدند تا حساب خود را بهطور کامل از سیاستها و تاریخ گذشتهٔ سوسیالیسم و جنبش کمونیستی جدا کنند و لبهٔ اصلی انتقاد را تنها متوجه احزاب کمونیست کشورهای سوسیالیستی سابق، بهویژه حزب کمونیست اتحاد شوروی و رهبران آن، نمایند. در درون این گرایش، برخی بهصورت فرصتطلبانه رهبری کنونی احزاب خود را نیز «شریک جرم» اشتباهات و «جنایتهای استالینی» انجام شده توسط احزاب کمونیست کشورهای سوسیالیستی سابق اعلام کردند و به مقابله با ساختارهای رهبری حزب پرداختند. این برخورد، که با هدف منزه جلوه دادن خود و تکفیر دیگران، شیوهٔ «انتقاد از دیگران» را بهجای اصل لنینی «انتقاد از خود» نشاند و بیش از هرچیز شکل وارد آوردن اتهامات شخصی به رهبران حزبی را بهخود گرفت، در نهایت بهشکل اقدامات فراکسیونیستی در درون این احزاب بروز کرد و به تفرقه و انشعاب در شماری از آنها منجر شد.
در سمت مقابل، این برخوردهای غیرعلمی و تعرضات ایدئولوژیک برخی از کمونیستها را برآن داشت که در موضع دفاع مطلق از هرآنچه که بود قرار گیرند، دفاع از اصولیت علمی مارکسیست ـ لنینیستی را با دفاع بیقید و شرط از عملکردهای گذشته و توجیه اشتباهات انجام شده یکی بگیرند، و علل همهٔ عقبگردها را تنها در عوامل خارجی و دخالتهای امپریالیسم جستجو کنند. بدینترتیب، مرزهای میان مسایل ایدئولوژیک ـ علمی و مسایل مربوط به عملکرد تاریخی نظامهای سوسیالیستی مخدوش شد و شیوهٔ ارزیابی علمی جای خود را به برخوردها و پلمیکهای سیاسی داد.
پیامدهای این هرج و مرج و سردرگمی و یأس و پراکندگی، علیرغم روشن شدن بسیاری از مسایل در مدتی کوتاه پس از فروپاشی دولتهای سوسیالیستی، همچنان بر دوش جنبش کمونیستی سنگینی میکند و لزوم پایان بخشیدن هرچه سریعتر به آن بیش از پیش احساس میشود.
امروز، بسیاری از احزاب کمونیست در سطح جهان این مشکلات را در درون خود تا حد زیادی پشتسر گذاشتهاند و مجدداً بر مشی طبقاتی و مارکسیست ـ لنینیستی خود تأکید ورزیدهاند. با وجود این، جنبش کارگری و کمونیستی، برای آنکه بتواند نیروی گذشتهٔ خود را بازیابد و سکان رهبری مبارزات طبقهٔ کارگر و خلقهای تحت ستم جهان را برای پایان بخشیدن به وضعیت فاجعهبار کنونی در دست گیرد، باید بتواند تحلیلی جامع و پاسخی مقنع در مورد علل و عوامل این عقبگرد عظیم تاریخی در روند مبارزه برای سوسیالیسم، که خود بهطور مستقیم هدایت آن را در سطح جهان برعهده داشته است، بهدست دهد. بسیاری از احزاب، با توجه به این ضرورت تاریخی، گامهای مهمی در این راستا برداشتهاند و در این مسیر تحلیلها و ارزیابیهای ارزندهای را ارائه کردهاند.
کمونیستها کاملاً به این نکتهٔ اساسی آگاهی دارند که ارائهٔ یک تحلیل همهجانبه از علل و عوامل این عقبگرد تاریخی، کاری است جمعی که تنها با مشارکت و همفکری همهٔ کمونیستها و احزاب کمونیست و کارگری در سطح جهان، و پیش از همه، کمونیستهای اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی سابق که مستقیماً در امر ساختمان سوسیالیسم شرکت داشته اند و طبیعتاً از جزئیات تاریخی این روند مطلعاند، انجامپذیر است. این روندی است بطیئ و طولانی که انجام موفقیتآمیز آن نه میتواند در حد توانایی یک یا چند حزب باشد و نه میتوان برای آن چارچوب زمانی معینی تعیین کرد. بههمین دلیل، سند حاضر را باید تلاشی کوچک در راستای پرتوافکنی بر جنبههای معین از این روند بسیار بغرنج تاریخی ارزیابی کرد. مهمترین معیار نگارنده در این تلاش، پاییندی خدشهناپذیر به اسلوب علمی در عین حفظ سمتگیری طبقاتی بوده است. بهاعتقاد نگارنده، این معیار مبنای ضرور برای هر نوع بررسی علمی از گذشتهٔ تاریخی سوسیالیسم است.
ادامه دارد