فهم جدید از فلسفهء تاریخ و فلسفهء سیاسی صلح
نویسنده: مهرالدین مشید
از این که فلسفه نگاۀ نو به انسان، جامعه و تاریخ و به همین گونه به جهان و آفرینش دارد؛ اما هنوز هم که هنوزاست نگاۀ جدید فلسفی و دیدگاه های نو در مورد فلسفۀ تاریخ نتوانسته گرۀ دشواری های انسان امروز را بگشاید و دست کم باری از ناشادی های کنونی او را از شانه اش فرو نماید. تاسفبار این که تاریخ بشریت جز سخن از گذشتۀ ناشاد و غم انگیز پیام دیگری برای بشریت ندارد. با تاسف که بیشترین ناشادی ها شامل حال مسلمانان شده است. در بیشترین جوامع اسلامی ظلم و فساد بیداد می کند و مردم آنها تحت حاکمیت حکام مستبد و غارتگر بدترین روزگار را سپری می کنند. باتاسف که وضعیت مسلمانان افغانستان دردناک تر وفاجعه بار تر از هر کشوری است وعامل آن هم حکومت های فاسد وتروریسم طالبانی می با شد. دراین میان این قدر می توان گفت که فهم جدید از فلسفهء تاریخ، فلسفه صلح را نیز دگرگون کرده است. از آنجا که علم تاریخ به شناخت قوانین تحولات اجتماعی می پردازد تا به یاری شناخت از قوانین جامعه و تحولات آن بستر مناسبی را برای فلسفۀ تاریخ بگشاید و فلسفهء تاریخ موفق به کشف قوانین تاریخی شود و رمزی از چرایی ها و چگونگی ها را در انسان و تاریخ پیدا نماید.
در واقع علم تاریخ با آزمون های پیهم سر و کار دارد تا در پی هر آزمونی به شناخت جدیدی از واقعیت ها و حوادث تاریخی دست یابد و دومی به کمک علم تاریخ و شناخت واقعیت ها موفق به کشف قوانین تاریخی می شود؛ اما رنگارنگی و پیچیدگی و دشواری حوادث و واقعیت های تاریخی و عوامل دخیل در حوادث تاریخی و عوامل سیاسی و اقتصادی و فکری و فرهنگی و پیشرفت های بشر در حوزه های گوناگون علمی سبب شده تا فهم ما از تاریخ و تحولات تاریخی و فلسفهء تاریخ دچار دگرگونی های جدی و حتا شگفت انگیز شود. قابل یادآوری است که فلسفهء تاریخ با کشف قوانین اجتماعی و تحولات آن برهه های گوناگون سر و کار دارد و این قوانین در قرآن به نام فطر الله و به همین گونه قوانین عام و بدون تغییر در هستی به نام سنت الله ذکر شده است، مثل تغییر شب و روز و حرکت سیاره ها به دور آفتاب و … اما قرآن از آن قوانین و تحولات در جامعه به عنوان فطرالله یاد کرده است که انسان در دگرگونی های آنها نقش دارد. بنا براین شناخت قوانین اجتماعی و تحولات تاریخی نظر به تحول فکری انسان تغییر می کند و فلسفهء تاریخ هم از آن مستثنا نیست. از اینرو بازنگری تاریخ ایجاب بازنگری فلسفهء حق و باطل تاریخ را نیز می نماید. این به معنای تغییر فهم در مورد حق و باطل نیست؛ بلکه تحولات جدید و پیشامد های تازه عوامل مختلف دست به دست هم داده و فلسفۀ سیاسی غلبۀ حق بر باطل را زیر پرسش برده و به چالش کشیده است؛ بویژه اکنون که جنگ های نیابتی و استخباراتی کشور های دیگر بخاطر اهداف راهبردی آنها برضد یک کشور دیگر زیر چتر دین و مذهب و آزادی دیدگاه ها در پیوند به علم تاریخ و فلسفهء تاریخ را نیز دگرگون کرده است. این موضوع زمانی به حقیقت نزدیک شد که کارل پوپر دانشمند بزرگ پسامدرنیسم باطل بودن قوانین علمی را اعلان کرد. سِر کارل رایموند پاپر (جنوری ۱۹۰۲ – سپتامبر ۱۹۹۴) فیلسوف علم، منطق دان، ریاضیدان و اندیشمند اتریشی-انگلیسی و استاد مدرسه اقتصاد لندن بود. او یکی از بزرگترین فیلسوفان علم سده بیستم به حساب میآید و آثار زیادی در فلسفه سیاسی و اجتماعی از خود باقی گذاشتهاست. پاپر به دلیل کوششهایش در رد روش علمی طرفداران کلاسیک مشاهده/استنباط ( اثباتگرایان) از طریق پیشبرد روش ابطالپذیری تجربی، مخالفتاش با دانش برآمده از قیاس و استدلال کلاسیک (ارسطویی-افلاطونی) و دفاع از خردگرایی انتقادی، بنیادگذاری نخستین فلسفه انتقادی غیر توجیهگرانه در تاریخ فلسفه و دفاع نیرومندش از لیبرال دموکراسی و اصول انتقادگرایی اجتماعی که به نظر او امکان ظهور جامعه باز را فراهم کردند، شهرت دارد.[۲]
بیجا نخواهد بود که به نظریۀ یا اینکه به گفتۀ داکتر سروش اشاره شود. وی بدین باور است که فهم انسان در پیوند به متن های دینی باید عوض شود و مسلمانان هریک خود را باید با فهم جدید عیار نمایند تا فهم شان از دین به کمال برسد. وی به دین مسیحیت اشاره کرده و می گوید که کلیسای ارتدکس بسیاری از مفاهیم و دستور های انجیل را رخصت اعلان کرد و گفت که آن آیات انجیل زمان مند اند و به گذشته تعلق دارد و در جامعهء دیگرکاربرد ندارند. با این حال تغییر فهم به نوبهء خود علم تاریخ و قوانین تاریخ و بالاخره فلسفهء تاریخ و بویژه فلسفهء حق و باطل تاریخ را به چالش کشیده است. در این تردیدی نیست که فلسفۀ تاریخ در ذات خود نبرد داد برضد بیداد است و اما در این نبرد نفس گیر هر از گاهی داد قربانی بیداد شده و از سر بیداد از یخن داد بیرون شده است که به تعبیری از خدا آغاز و به خدا می انجامد؛ اما فلسفۀ تاریخ بنا بر عوامل گوناگون اعم از نبود اسناد، منابع مختلف، گرایش های فکری، قوم و ایده ئولوژیکی نه تنها مسخ شده، بلکه واقعیت های تاریخی در موجی از ابهام ناگفته و مغشوش مانده است و در نتیجۀ فلسفۀ تاریخ در ابعاد نظر و تحلیلی آن نیر دچار ابهام شده است. تاریخ بشری حکایتی این چنینی داشته است و از همین رو است که تاریخ همیشه مسخ شده است، چهره اصلی تاریخ ناگفته مانده و فلسفۀ تاریخ به ابهام رفته است.
از آنچه گفته آمد، فهمیده می شود، به گونه ایکه فلسفهء حق و باطل تاریخ دشتخوش مسخ و تحریف و متاثر از تحولات علمی و فلسفی شده و معنای حق و باطل در تاریخ بایکدیگر خلط شده و از قطعیت پیروزی داد بر بیداد فروکاسته است. بنا براین فلسفهء صلح هم از آن متاثر شده است و مثلی که غلبهء حق بر باطل پرسش برانگیز و ناممکن شده و با همین حال صلح هم بیشتر قربانی پذیر شده است. از این رو از هر صلحی نمی توان انتظار برآورده شدن بیشترین دستاورد ها را داشت. از همین رو بوده که قربانی های هر صلحی کمتر از قربانی های جنگ نبوده است. چنانکه کشور ما در سراشیب چنین قربانی قرار دارد. ازجهت همین نگرانی ها بوده که توماس هابز در پیوند به صلح نظر بدبینانه دارد. توماس هابْز ( سال تولد پنجم اپریل ۱۵۸۸) یکی از فیلسوفان سیاسی برجستهٔ انگلستان بود که پدرش، کشیش کلیسای منطقه بود، تنها می توانست دعا ها و موعظه های کلیسا را بخواند و تحصیل علم در نظرش ارزشی نداشت.هابز در پانزه سالگی به لاتین و یو نانی کاملاً مسلط بود، برای ادامه تحصیل به آکسفورد فرستاده شد. و از چهل سالگی، نگارش آثار علمی و دانشگاهی را آغاز کرد.[۱] وی که بیشتر به سبب کارهایش در فلسفهٔ سیاسی و کتاب لِوایِتان شهرت دارد. این کتاب در سال ۱۶۵۱ نوشته شده و بنیان بسیاری از نظریههای قرارداد اجتماعی را در فلسفهٔ سیاسی به وجود آوردهاست.
هابز با نگاه بد بینانه خود، صلح را امری ساختگی می داند. وی جنگ را و ضع طبیعی و صلح را تمهیدی ساخته و پرودۀ انسان می داند. دیدگاهی که منشأ رئالیسم سیاسی گردید و به سیاست عملی دامن زد. سیاست عملی با نادیده گرفتن عدالت کیفری برای قربانیان نقض حقوق بشر بر صلح تاکید می کند و مرتکبان جرایم بین المللی را بی کیفر می گذارد.هابز به مقابله با نظریه های ارسطو که انسان را حیوان سیاسی خوانده، پرداخت. وی دلیل اصلی برتری انسان از حیوانات اجتماعی نظیر زنبور ها مورچه ها را برخورداری از عقل و توان سخن گفتن می دانست. به باور او عقل و گفتار به انسان این توانایی را می دهد که برای مقابله با جنگ دست به ابتکار بزند. ( میسنر، ۱۳۸۵: ۹۰ – ۹۱)
وی سرشت غیرقابل اعتماد انسان را عامل جنگ می داند و تاکید می کند که آنچه برای صلح لازم است، همان اعتماد است. این به سادگی بدست نمی آید، زیرا اعتماد برخلاف وضع طبیعی است. وی بدین باور است، آنانی که به صلح تن در نمی دهند و باید قدرت قهاری باشد که آنان را سرکوب ومهار نماید. هابز کسی است که عنصر عقل را وارد فلسفۀ سیاسی کرد. این اندیشه بعد ها منشأ رویکرد ریالیسم یا واقع گرایی سیاسی حقوق بین المللی گردید. کانت با فلسفه اخلاق گرایانه خود صلح پایدار را حاصل احترام به حقوق بشر تلقی کرد. اندیشه ای که در لیبرالیسم سیاسی متبلور شد و عملکرد سازمان ملل را از جستجوی صلح منفی به تلاش برای تحقق صلح مثبت از طریق عدالت کیفری برای جوامع قربانی نقض گسترده حقوق بشر معطوف نمود. رویکردی که حاصل ان ایجاد محاکم کیفری بین المللی و دیوان کیفری بین المللی بود.این امر بیانگر آن است که آینده حقوق بین الملل با ارتقا حقوق بشر ّپیوندناگسستنی دارد.
ایمانوئل کانت ( اپریل ۱۷۲۴ – فبروری ۱۸۰۴) فیلسوف سرشناس آلمانی یکی از فیلسوفان کلیدی عصر روشنگری است و فلسفهٔ وی از اندیشههای چیره بر نیمهٔ نخست سدهٔ نوزدهم است.[۱] وی تجربه گرایی و عقلگرایی آغازین نوین را در هم آمیخت و تا به امروز کارایی باارزش وی در مابعدالطبیعه، معرفتشناسی، اخلاق، فلسفه سیاسی، زیباییشناسی و دیگر زمینهها دنباله دارد. اندیشه بنیادین «فلسفه نقدی» کانت به ویژه در نقدهای سهگانه وی «نقد عقل محض»، «نقد عقل عملی»و «نقد قوه حکم»، «خودآیینی انسان» است. وی استدلال میکند که درک انسان، سرچشمه قوانین سراسری طبیعت است که سازنده همه تجربه ماست. وی میگفت خرد انسان است که قانون اخلاقی را به ما میدهد که این قانون، بنیاد ما برای باور به خدا، آزادی، و جاودانگی است؛ پس شناخت علمی، اخلاق و باور دینی در برابر هم سازگار و باورپذیرند؛ زیرا پشتوانه همه آنها بنیاد یکسان «خودآیینی» انسان قرار دارد، که همچنین، انسان برپایه جهان نگری فرجام شناسانه حکم تأملی، سرانجام پایانی طبیعت است.[۲]
پیش از کانت فلسفه به دو جریان خردگرایی و تجربه گرایی تقسیم شده بود. اختلاف میان این دو رویکرد، برسر برداشت های متضاد نسبت به واقعیت و شناخت بشر بود. عقل گرایان مثل دکارت جهان را از طریق گزاره های ثابت ذهنی جستجو می کردند وتجربه گرایانی مثل هیوم تجربه را منشأ علم و دانش بشر می دانستند. خطای این دو رویکرد فلسفی در یک جانبه گرایی آنها بود. به این معنان که این دو جریان فکری بجای توجه به عوامل مختلف ومتعدد موثر در شناخت بشر هر کدام تنها به یک عامل بسنده می کردند. کانت با رد تمسک به یکی از سرچشمه های عقل یا تجربه بر این نکته تاکید کرد که شناخت انسان و درک پیچیدگی های روح وی تنها با به کار گیری توامان عقل وتجربه امکان پذیر است. (مجیدی، قربانی، ۱۳۹۰: ۷۱ – ۷۰)
کانت با مبنا قرار دادن فلسفۀ اخلاق به ارایۀ پیش شرط هایی برای دولتها در توقف جنگ و خشونت پرداخته و سپس به ارائه مبنایی برای «صلح پایدار » مبادرت کرده است. کانت باور داشت، زمانی که تحلیل وتفسیر بنیاد های مطروحۀ صلح درفلسفه سیاسی بعد متافریکی پیدا می کنند. این روند را دشوار و گاه ناممکن می سازد. این سبب می شود که ما تعریف مبنایی ومتافیزیکی دقیق ازواژه صلح نداشته باشیم. اما ایمانوئیل کانت فیلسوف معروف آلمانی عصر روشنگری اصل های جاویدان صلح پایدار را به عنوان ارمغان خوشبختی برای همه ملل و حکومت های جهان پایه گذاری کرد. اندیشۀ کانت در پیوند به دولت از آن رو در حقوق بین الملل واجد احترام و موضوع حق و تکلیف است که نماینده گی از افراد می کند. به همین دلیل از دل فلسفۀ سیاسی کانت« حقوق بشر» خلق می شود که در دوران معاصر اعلامیۀ جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸، میثاقین جلوه گاۀ بارز این دیدگاه می باشند.(۸ ) اندیشه و طرح نظریه حقوق بشر که ریشه دربنیاد های متافیزیک اخلاق کانتی دارد و استدلال کانت که بربنیاد های فلسفه اخلاق استوار است، افتخار آن به ایمانوئیل کانست می رسد. از همین رو ایمانوئیل کانت را معمار و بنیان گذار صلح درجهان بشریت نامیده اند. بنیادهای این تفکر را می توان در منظومه فکری فیلسوفان سیاسی به صورت دقیق تبیین و تفسیرو تحلیل متافیزیکی کرد. درست تازمانی که بنیاد ها و اصل های جاویدان و مولفه های را که جزء مقومات صلح می باشد، ریشه یابی و مورد تحلیل وارزیابی قرار نگیرد، اساسا سخن گفتن از صلح و تآمین نظم عمومی در هاله ای از ابهام قرار دارد و چه بسیاری به بن بست های غیر ممکن تبدیل شود. در تقسیم بندی های صلح، مفهوم صلح، مسأله ای نه صرف نظری، بلکه دارای جنبه های عملی و کاربردی نیز است. برای شناخت این معنا نه تنها باید به سراغ پدیده های ضد صلح رفت، بلکه باید سراغ علوم جامعه شناسی و فلسفه نیز رفت.
کانت رسالۀ صلح پایدار را نوشت که از سه مقاله اصلی تشکیل شده که یعد از شش پیش شرط اولیه آورده شده است. پیش شرط ها یا تمهیدات که یه حقایق مسلم اخلاقی اختصاص یافته اند و بدون رعایت آن ها بحث و گفت و گو در بارۀ صلح مقدور نیست و حاصلی نیز ندارد. تمهیدات یاد شده شامل ماده هایی چون؛ داشتن ضمانت یا دستاویزی برای دوباره آغاز نشدن جنگ، نفی فروش و خرید یک کشور، قطع رقابت های نظامی و تسلیحاتی، مقروض شدن یک کشور به بهای ثروتمند شدن کشور دیگر، قطع مداخلۀ کشور ها در امور سایر کشور ها و اجتناب از خشونت و خصومت نظیر خیانت، جاسوسی و قتل حتا در هنگام جنگ( میر محمدی، ۱۳۹۰: ۱۲۲-۱۲۳)
هابز از ترس ناامنی، هرج و مرج و آسیب های جنگ به صلح روی آورد. وی ناامنی، بی اعتمادی و جنگ را وضع طبیعی و صلح را منوط به اعتماد و اعتماد را امری ساختگی دانست که با ترس و متابعت از دولت محقق می شود و نهایتا صلحی ساختگی و شکننده را به ارمغان می آورد. دیدگاه وی مبتنی بر ترس و حداقلی است. این دیدگاه منجر به پیدایش رئالیسم سیاسی گردید که به دولت ها توصیه می کند تا روابط بین المللی خود را براساس اصل منافع ملی تنظیم نمایند و با افزایش قدرت خود و ایجاد موازنه قدرت با سایر دولتها، بقای خود را تضمین نمایند. حاصل مواجهه این رویکرد بانقض جدی حقوق انسانی، سیاست عملی است که با نادیده گرفتن عدالت، صلح را جستجو می کند و عدالت را قربانی صلح می نماید. در مقابل، كانت با ارائه فلسفه اخلاق گرای خود تحقق صلح در جامعه بین المللی را منوط به تحقق دموکراسی در نظام حقوق داخلی، تضمین مشارکت سیاسی مردم در حکومت، عضویت دولت ها در سازمانهای بین المللی و به رسمیت شناختن حقوق اتباع خارجی دانست. اندیشه ای حداکثری که سنگ بنای لیبرالیسم سیاسی را بنا نهاد و حقوق بشر را در دستور کار سازمان ملل قرار داد. (۷)
فلاسفه و دانشمندان در مورد صلح از لحاظ فلسفی نظری های بدبینانه وخوش بینانه ارایه کرده اند که به شماری از آنان به گونۀ مختصر اشاره می شود. هابز جنگ را از ویژه گی انسان ها دانسته و تنها راۀ برقراری صلح و آرامش را قرارداد اجتماعی می داند.( هابز، ۱۳۸۰: ۱۵۸ – ۱۶۱و ۱۹۰) راینهالد نایبور از متالهین امریکایی می ګوید انسان تحت تاثیر انگیزۀ صیانت نفس و کسب قدرت قرار دارد و هر ملتی برای بقا و گسترش خود نیاز به کسب قدرت دارد.( بشیریه، ۱۳۷۸: ۴۷ – ۴۹) بندیتو کروچه از نماینده ګان مکتب ایده آلیزم می ګوید، صلح موقت خوب است؛ اما باید صلح باشد که در نهایت به جنگ بینجامد. همان جرج سانتایانا از استادان فلسفه در دانشگاۀ هارورد که اندیشه هایش شبه اندیشه های هابز است. وی آدمی را گرگ صفت و شریر می پندارد. ابن خلدون می گوید که تجاوز و ستم در طبای حیوانی بشر مضمر است. ( ابن خلدون، ۱۴۲۱ق: ۳۴) نیچه می گوید که به شما اندرز می دهم که کار نکنید واما بجنګید. ( بشیریه، ۱۳۷۸: ۴۳) این نظریه ها بیشتر طبیعی و انسان شناختی است.
در برابر نظر بدیبنانۀ فوق دانشمندان ذیل در رابطه به صلح نظر خوش بینانه دارند. نیوفرویدی ها مانند اریک فروم و انسان گرایان مانند کارل راجرز و ابراهام مزلو طبعیت انسان را نیک و خیرخواه دانسته وشراررت را برخاسته از تصمیم گیر های نادرست افراد و یا تاثیر محیط اجتماعی بر انسان می داند ( رجبی ، ۱۳۸۷: ۸۱-۸۲) جان لاک برخلاف هابز انسان را به ګونۀ طبیعی صلحجو و نیک نقش و صاحب نیت خوب می داند. (لاک، ۱۳۸۷: ۸۵) منتسکو در کتاب روح القوانین این ګفتۀ توماس هابز را که انسان ها گرگ یکدیگر اند و در صدد تسلط و برهم می باشند. را رد کرده و می گوید که انسان یه خودی خود هیچ گاهی ستیزه جو نیست؛ بلکه صلح نخستین قانون طبیعت است. ( منتسکیو ، ۱۳۶۲: ۸۸)
این برداشت های فلسفۀ سیاسی به یک دورۀ خاصی از تاریخ تعلق دارد که در آن زمان جنگ ها به اندازۀ کنونی پیچیده و دشوار و چندین لایه و استخباراتی و نیابتی نبود. در آن زمان کشور های فقیر در آسیا و افریقا و امریکای لاتین قربانی جنگ های تهاجمی و اشغال قدرت های بزرگ بوند. هرگاه فیلسوفان و دانشمندان یادشده اکنون زنده می بودند و بدون تردید برداشت ها و فلسفۀ سیاسی آنان به گونۀ دیگری رقم می خورد.
از نطر اسلامی با بتوجه به این که هر اندیشۀ نظام مندی بر دو پایه جهان بینی یعنی شناخت عالم هستی و قوانین حاکم بر آن و ایده ئولوژی یعنی محموعۀ قوانین جهت تنظیم رفتار های انسان استوار گشته است. برای حفظ تناسب میان قانونمندی های جاری در نظام آفرینش باید بین قوانین حاکم بر خلقت و قانونمندی های حاکم بر جامعه گسستی وجود نداشته باشد. از همین رو از نگاۀ اسلامی صلح گرایی به عنوان یک اصل ریشه در جایگاۀ تکوینی انسان دارد و محور های کلی آن عبارت اند از داشتن کرامت انسان، برابری در خلقت انسان ها، گرایش های فطری و طبیعی انسان، کمال خواهی، میل به جاودانگی، حقیقت جویی، میل به راحتی، عقل و نقش آن در صلح گرایی، عقلانیت نظری، کنشی، ابزاری . از این گفته ها معلوم می شود که اسلام انسان را به صلح گرایی فرا می خواند و صلح را خیر خوانده است.(۶)
فلسفۀ سیاسی در اسلام در رابطه به صلح دیدگاۀ استراتیژیک دارد و مخالف جدی جنگ و انسان کشی است و حامی حق و عدالت و توحید در ابعاد گوناگون زنده گی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی. در زمان پیامبر ۶۱جنگ به وقوع پیوسته است که در ۳۱جنگ آن که غزوه یاد می شوند، خود پیامبر حضور داشت و تمامی این جنگ ها شکل دفاعی را داشت و نه تهاجمی؛ زیرا تهاجم زیر هر نامی که صورت بگیرد در اسلام حرام است. هدف اصلی جنگ های پیامبر برای رهایی انسان از بند اسارت و ستم و تبعیض و رهایی مظلومان از استبداد بود و برای اشاعۀ آگاهی، آزادی و عدالت رزمید. دلیل آشکار آن این است که خدا می گوید، ای پیامبر تو را برای رحمت و خوش بختی عالمیان فرستاده ام. ماموریت پیامبر جهانی بود و حتا شامل حال کسانی بود که اسلام را هم قبول نداشتند. از این رو پیامبر هیچ گاهی بر شخص و مال و حتا حریم اعتقادی شخص تجاوز نکرد و بر حق مالکیت و زنده گی دیگران احترام می کرد؛ اما پس از پیامبر وضعیت تغییر کرد و جنگ ها برعکس برای غارت و تاراج بود و اسلام ابزاری در دست خلفا و ملوک قرار گرفت تا هر نوع ناشایستگی و جنایت و فساد شان را توجیۀ دینی نمایند.
بیشترین حوادث تاریخی را جنگ ها شکل داده و از این رو صلح بحث اصلی انسان در هر مقطعی از تاریخ بوده است. هر زمانی که جهان را وحشت جنگ فراگرفته و به همان اندازه نیاز انسان ها به صلح بیشتر شده است. فلسفۀ سیاسی صلح در واقع مضمون اصلی زنده گی انسان را در طول تاریخ تشکیل داده است. حوادث تاریخی هم مانند انسان زاده و بلوغ و به کمال می رسند و بالاخره به بک نقطهء غیرقابل بازگشت می رسند و هرگاه مهار نشوند، خواهی نخواهی به انفجار می رسند. شناسایی حوادث مربوط به علم جامعه شناسی است و این وظیفهء جامعه شناسان است تا در روشنایی مطالعه و آزمایش و بررسی رویداد ها قوانین جامعه را کشف کنند. این کشف در واقع شناسایی و پیدایی قوانینی است که در جامعه موجود اند و اما ناشناخته باقی مانده اند. کشف و شناخت قوانین جامعه نه تنها راه های پیشرفت را میسر می سازد؛ بلکه از سر در گمی های ویرانگر و واگیر و وسوسه های مرگبار رهایی می بخشد. مثال سادهء آن را در مسائل رون شناختی بیشتر می توان درک کرد. به گونهء مثال حوادثی سال ها پیش واقع شده که شدید ترین تکان را بر ما وارد کرده و اما در ظاهر فراموش ما شده و در حالیکه آن در بخش ناخودآگاهء ما خانه کرده است. از لحاظ روحی آن وسوسه ها و نگرانی های ما زمانی مرفوع می شود که خاطرهء آن از قسمت ناخودآگاه به به بخش خودآگاه عودت نماید. درست زمانی این ممکن است که نخست شناسایی شود. شناخت قوانین در جامعه هم عین اثرگذاری را در جامعه دارد. کلی نگری ها در زمان مدرنیسم سبب شده بود تا در حوزه های علوم مختلف قوانین جزئی کوچک ناشناخته باقی بمانند؛ اما در زمان پسامدرنیسم بسیاری این گونه ناشناخته ها شناسایی شد. به گونهء مثال در دوران پسامدرنیسم تاریخ به سه شاخهء جامعه شناسی و مردم شناسی و تاریخ تقسیم شد و این گونه تقسیمات شامل تمامی علوم شد. از همین رو دوران پسامدرن دوران پارچه پارچه شدن ها است. این پارچه شدن ها در ضمن دشواری هایی را که آفریده سهولت آفرین هم بوده است که فرصت های خوب را برای شناخت و کشق قوانین را برای دانشمندان جامعه شناسی فراهم کرده است. قوانین جامعه شناسی حکم می کند که جریان های تاریخی و سیاسی و تحولات اجتماعی آغاز و اوج و حضیض را در بر دارند.
شناسایی جریان ها و تحولات تاریخی راه برای کنترل آن فرام کرده و در حقیقت امکانات مهار آنها میسر می شود. در این صورت پیش از آنکه به نقطهء انفجار برسد؛ مهتر می شود. پس مورخان و جامعه شناسان رسالت های خطیری دارند تا قوانین جامعه را شناسایی کنند و برای نجات جامعه نسخهء لازم را تهیه کنند. هرگاه راه بیرون رفت جامعهء ما شناسایی و کشف و عوامل آن خوب شناسایی سوند، در این صورت به حل اساسی مشکل کنونی بهتر پرداخته خواهد شد. هرگاه وضعیت کنونی مهار نشود و عوامل و علل درست شناسایی نشوند و به کشف راه حل ها پرداخته نشود. در این صورت همه چیز به نقطهء انفجار و غیرقابل بازگشت می رسد. این به معنای تغییر فهم در مورد حق و باطل نیست؛ بلکه تحولات جدید و پیشامد های تازه عوامل مختلف دست به دست هم داده و فلسفۀ سیاسی غلبۀ حق بر باطل را زیر پرسش برده و به چالش کشیده است.
شماری بدین باور اند که فلسفه می تواند، کمک به صلح نماید؛ زیرا فلسفه ابزار عقلی، اجتماعی و عاطفی را با نیروی تفکر و احساس، بدیل های خوب را بجای بدیل های زشت و رفتار های خشن در اختیار انسان قرار می دهد. بوسیلۀ گفتگو، تضادها و برخوردها را کاهش داده و به روحیۀ همکاری ودرک متقابل می افزاید. هدف صریح فلسفه وکار فلسفی ممکن است جلوگیری از خشونت نباشد اما گفتگو، از مولفه های مهم ساختاری فلسفه و فرهنگ صلح است، گفتگو به منزله حرکت به سوی صلح، وحدت و یگانگی است. از همین رو یونسکو در گزارش خود در سال ۲۰۰۷ اعلام کردکه فلسفه به سبب تربیت آزادانه و متفکرانه فرد و پرورش ذهنی برای پیدا کردن توانایی مواجهه با اشکال تعصب و نابردباری به ایجاد صلح کمک می کند.
فلسفه بحیث یک شیوۀ ا ندیشیدن، انسان ها را برای فهم جهان خشونت آمیز کمک وچرایی ها را تفسیر می کند و به این پرسش ها پاسخ میدهد. آیا فلسفه در بروز صلح یا جنگ در طول تاریخ نقش داشته است؟ و سوم این که آیا فلسفه می تواند، راه های رسیدن به صلح درجهان کنونی را ارایه کند؟ بیشتر پاسخ ها در مورد پرسش نخستین مثبت است. دانشمندان می توانند به برخی مسایل مورد نظر ما پاسخ بدهند. زیرا فلسفه به معنان عام آن نه به معنای متافزیک و یونانی آن به بنیادی ترین چهارچوب ها و افق های تمدن بشری می پردازد و خودآگاهی می آورد. از همین رو فلسفه چیزی جز خودآگاهی نیست. در شرایط کنونی جهان که میلیارد ها دالر برای نابودی انسان به کار برده می شود. در برابر این نابودی تنها فلسفه است که می تواند به این پرسش ها که آیا جنگ و کشتار با سرشت و فرهنگ جدید بشری مأنوس شده است؟ و آیا می توان در این شرایط امید به وضع مطلوب داشت؟ پاسخ بدهند؛ زیرا تنها فیلسوفان هستند که نیهیلیسم و بی معنایی این جهان را در می یابند و می توانند به پرسش ها و بحران ها پاسخ دهند.
استدلال بر این است که تا کنون هیچ فیلسوف و هیچ متفکر واقعی اهل جنایت و خشونت نبوده اند. فیلسوفان بیشتر معلمان بشری بوده و ارزش آفرین اند. ممکن گاهی از اندیشه های آنان تعبیر خشونت آمیز شود؛ اما فیلسوفان را نمی توان مسؤول آن پنداشت. هرچند روزگار ما روزگار پایان فلسفه است و فلسفه دیگر نمی تواند، افق آفرین باشد؛ زیرا در سیطرۀ تکنیک به تمامیت خود رسیده است. از این رو فیلسوفان متاخربه دنبال طرح های فلسفی برای صلح نرفته اند. در بین فیلسوفان تنها کانت رساله مستقل و طرحی فلسفی برای صلح دارد. این به معنای آن نیست که کانت را فیلسوف صلح وهگل را فیلسوف جنگ نامگذاری کنیم. کانت در رسالۀ صلح پایدار که دارای ۶ پیش شرط برای صلح و ۳ بنیان برای صلح است. این پرسش همیشه در افکار کانت خطور می کرد که در صورت چیره گی قدرت اخلاق قربانی می شود یا عقلانیت. باور ها بر این بود که طرح کانت تا سال ۱۹۱۴ جلو جنگ را بگیرد. بعد معلوم شد که فلسفه حریف جنگ نمی شود و از آن روز به بعد جنگ در جهان تشدید یافته است. بیجا نیست که هگل می گفت،خیلی ساده لوحانه است که کانت می گوید با فلسفه می توان صلح ایجاد کرد.
انتظار می رفت که طرح کانت تا سال ۱۹۱۴ بتواند جلوی جنگ را بگیرد اما بعد از این سال معلوم شد که فلسفه حریف جنگ نمی شود. از آن سال تا امروز ما در جنگ به سر می بریم. هگل معتقد بود خیلی ساده لوحانه است که کانت می گوید با فلسفه می توان صلح ایجاد کرد. در این تردیدی نیست که یک جامعه شناس و سیاست اندیش می تواند، صاحب تفکر فلسفی باشد. اما پرسش این است تا کنون فلسفه نتوانسته از جنگ جلوگیری کند، پس چگونه ممکن است که فلسفه صلح ایجاد نماید. این برای جهانیان شگفت آور است، تمامی کسانی که داد از صلح می زنند، خلاف ادعای شان مصروف جمع آوری سلاح اند. اگر سیر تاریخ فلسفه را نگاه کنیم یکی از مسایل مطروح این است که ما با دیگری چگونه مواجه شویم و دیگری را چگونه بفهمیم. در حالیکه پرسش اساسی این است که چگونه می توانیم دیگری را تحمل کنیم تا امکان صلح را فراهم کنیم؟
نوت: بخاطر پیشگیری از طولانی شدن سخن در پیوند به فلسفۀ تاریخ اندکی اشاره شده است و در صورت علاقمندی خواننده گان به این موضوع از لینک زیر استفاده کرده می توانند.
منابع:
۴ – https://asrehjadid.ir/?p=5181
۶ – نفیسه فقیهی مقدس، مبانی صلح گرایی از نظر اسلام، ص (۱۶۵ – ۱۷۴)
۷– امانویل کانت، صلح پایدار، (ص ۱۱۸)
۸ – امانویل کانت، صلح پایدار، (ص ۹۶ )