( تو چون بحر خروشانی )
به پیشواز 8 مارچ روز همبسته گی زنان دنیا
به زن موجود عاطفه و احساس
سروده عبدالله وفا
نه رحمی بر دل زارت ، مده دیگر تو آزارم
تویی زیبا نگار و من ، چو دشت خشک و بی بارم
رخت ماند به آن خورشید ، چه پُر نور و چه گرم آغوش
ولی من آن گیاه خشک ، در پهلوی ، جویبارم
تو چون بحر خروشانی ، غریق خویش کی دانی
ولی من از نبودت چون خلیل ، در آتش و نارم
تو چون ماه درخشانی ، جهان را نور افشانی
و من چون ابر اندوه گین ، ز دیده اشک غم بارم
تو چون شهباز رنگین پَر ، فلک را گشته یی یکسر
ولی من آن تذرو پَر شکسته ، در دِل خارم
تو چون شاهین ، که از اوج فلک مستانه میآیی
ولی من آن شکاری ، کز تفنگ و تیر بیزارم
چه باشد جا دهی در سر ، هوای دیدن ما را
و گر نه همچو منصور ، در محبت پای آن دارم
ز گُل زیبا تری وز رنگ و بو ، چون لاله و سوسن
بمیرم یا نمیرم در قدومت ، سخت نا چارم
چهان زیبا شده ، با ماه زیبا روی من ، اما
کشیده دامن وصلش ، به دوست و خویش اخبارم
فقیرم ، قاصرم ، از فقر بخت و روز گار خویش
نه در ظاهر که در باطن ، ز خوبان شکوه ها دارم
زبان سرخ ما ، آخر سر سبزم دهد ، بَر باد
ندارم باک ز دوران ، چون سمک بس رِند و عیارم
به مرگم راضی ام ، اما ز عمر رفته پُر حسرت
مگر در عزم و پیمانم « وفا »دارم « وفا » دارم
8-03-2014
ویانا – اتریش