یادوارهء ماندگار سمرقند
درآمد: سمرقند شهری است که در درازنای 25 سده از اهمیت بزرگی در تاریخ خراسان و آسیای میانه برخوردار بوده است. چنانچه بنامهای «گوهر اسلام»، «روم شرق» وغیره نیز یاد شده است. این شهر در گذشته های دور پایتخت سلسلهء سِلِوکیدها بوده است. سمرقند که در آثار باستانی منجمله یونانی و رومی بنامهای سغدیانا و «مَرَکَند» یاد شده، یکی از کهن ترین شهرهای جهان شمرده میشود و مطابق میتولوژی توسط آریاییان درپایان سده چهارده پیش از میلاد و برمبنای مدارک تاریخی دیگر در سدهء هشتم پیش از میلاد مسیح در وادی حاصلخیز زرفشان به عنوان شهر مهم کشاورزی پی افگنده شده و زمانی دراز در دوران هخامنشیان و پس از آن قرنها مهمترین شهر منطقه بودهاست. این شهر یکی از مناطق مشهور فرا رود (ماورألنهر) در آسیای میانه و مسیر عمده راه تاریخی ابریشم در قرون وسطی و همچون پیونددهندهٔ چین و اروپا از اهمیتی چشمگیر درتاریخ برخوردار بودهاست. سمرقند همانند بخارا سالها پایتخت سلطانها، امپراتوران و امیران سلسله های گوناگون مانند سامانیان، تیموریان (منجمله تیمور جهانگشا یا تیمور «لنگ») وغیره بوده است. شهر سمرقند زادگاه و پرورشگاه دانشمندان، عرفا و علمای نامور دینی در آسیای میانه، خراسان و فارس پنداشته میشود.
شهر سمرقند بخاطر ثروت و زیباییهای اقتصادی و جغرافیایی اش همواره مورد طمع و آز لشکرگشایان بوده و بارها مورد تاختوتاز غارتگران بیگانه قرار گرفته است. مردم سمرقند و حومهء آن در درازنای تاریخ بشدت دربرابر بیگانگان مقاومت میکردند، چنانچه شهروندان این خطه در زمان سلِیوکیدها سه سال دربرابر اسکندریان و در قرن نزده برضد روسیه تزار رزمیدند. در قرن هشتم (712) میلادی عربها به اینجا آمده و بدنبال آن لشکر چنگیز (درسال 1220) و شاهان خرد و بزرگ و در نهایت در قرن 19 روسیه تزاری به این شهر لکشر کشیدند که بیشترینهء این جنگها برای اقتصاد و فرهنگ سمرقند و سمرقندیان تباه کن و نابود کننده بود. شگوفایی و شهرت سمرقند از زمان سامانیان (سده های 9 و 10) م. آغاز شده و در دوران تیموریان (تیمور لنگ و اخلافش، بویژه نواسه اش الغ بیگ) این شهر به مثابهء پایتخت از اهمیت مهم فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی برخوردار بود. طبیعت زیبا، زمینهای حاصلخیز و مناسب کشاورزی، راه مهم بازرگانی و مرکزیت فرهنگی در فرارود ویژهگیهای سمرقند بودند، که شاعران و ناموران شرق بارها از زیبایی و عظمت آنها در آثار و کتب شان به نیکویی یاد کرده اند.
سمرقند کنونی با جمعیتی در حدود نیم ملیون نفر دومین شهر بزرگ ازبکستان، و مرکز ولایت سمرقند است. این شهر در بلندی ۷۰۲ متری از سطح بحر واقع بوده و در سیصد کیلومتری جنوبغربي تاشكند، پايتخت جمهوري ازبكستان قرار دارد. سمرقند از دیرباز کثیرالقومی است و بیشتر ساکنان این شهر از نگاه قومی ازبک و تاجیک بوده و همچنان دراین شهر از گذشته ها (تا نیمهء قرن بیستم) گروههای کوچک و بزرگ قومی گونه گون مانند یهودان، روسها، اوکرایینیها، بیلاروسها، چینیها، اویغورها، کاشغریها، فارسها، افغانها، ترکمنها، آزریها، ارمنها، تاتارها، پولندیها، آلمانیها وحتی کوریاییها زندگی میکردند که بخشی از آنها بتدریج با مردم اصلی شهر خلط شده و برخی به کشورهای دیگر کوچیدند.
باشندگان سمرقند اساساً فارسیزبان بوده و درپهلوی ازبیکی و روسی به لهجه شیرین تاجیکی- سمرقندی ( گرچه درسالهای حاکمیت شوروی زبان روسی و پس از استقلال ازبکستان زبان ازبکی رسماً از جانب دولت بمثابهء زبان دولتی و زبان حکومتی ترویج گردیده و از گسترش زبان تاجیکی سالها جلوگیری شده است) گپ میزنند.
جالب است که در گذشته ها سمرقند و یا بخارا مرکز سلطنتها بوده و دلیل اینکه تاشکند را امرأ برای پایتخت شان انتخاب نمیکردند، این بوده که تاشکند مرکز زلزله بوده و گذشته گان اینرا میدانستند. دلیل انتخاب تاشکند بحیث پایتخت توسط روسها و شورویها موقعیت (تقریباً) مرکزی و اهمیت جیوپولیتیک و نظامی این شهر بوده است.
پس از پیشرویهای منظم لشکر تزار به جنوب در سال 1868 سمرقند به تسخیر شان درآمده و بنام ولایت سمرقند شامل خاک امپراتوری روسیه شد. پس از انقلاب اکتوبر این شهر به تشکیل جمهوری خودمختار ترکستان شوروی (که شامل تاجیکستان و ازبکستان کنونی بود) درآمده و در میان سالهای 1925- 1930 پایتخت این جمهوری خودمختار شوروی بود، که پسانها جای آنرا تاشکند که محلی کوچک و عمدتاً ازبک و روس نشین بوده و یکی از قرارگاههای اولیهء لشکر تزاری بود، بحیث پایتخت ازبکستان شوروی گرفت.
بنابر ارزش تاریخی و فرهنگی سمرقند در سال ۲۰۰۱، یونسکو این شهر باستانی را در فهرست میراث فرهنگی جهان قرار داد.
در این نوشته ام که شالودهء آن یادواره سفر یکروزه ام به سمرقند و اطلاعات موجود پیرامون آنجا میباشد، خوانندگان در پانویسها به تبصرهها و مأخذهایی دربارهء تاجیکان ازبکستان برخواهند خورد که مرامم ازیادآوری فاکتهای تاریخی کنکاشی بیش نبوده و باصطلاح سیاه سازی خلق بزرگ ازبیک که برادروار با مردم تاجیک و مردمان دیگر در آسیای میانه زندگی داشته و دارد، نیست.
مرام اصلی من از این نبشته فقط آشنایی خوانندگان با زباییهای و آثار معماری و بناهای تاریخی موجود سمرقند که بیشتر آنها در دوران تیمور لنگ و جانشینانش ساخته شده اند (و باوجودجنگهای فراوان و تخریبات مدهش هنوز بقاياي بیشماری از فرهنگ و تمدن آریایی، اسلامی خراسانی را ميتوان در اين شهر زیبا دید)، میباشد. تماشای گوشه هایی ازاین بناهای نیکوی تاریخی بیست و هفت سال پیش نصیب من شد که با خوانندگان ورجاوند آنرا درمیان میگذارم. همچنان قابل یاددهانی میدانم که عکسهای رنگی این نبشته از سایت رسمی «تونکَستی اِر. او » گرفته شده و عکسهای سیاه وسپید مربوط به سفر خودم میباشند.
*****
روزهای پایانی ماه اپریل سال 1987 بود. در آنزمان من دانشجوی سال سوم فاکولته تاریخ دانشگاه تاشکند، مسوول سازمانهای جوانان آسیای میانهء س.د.ج.ا. و کارمند سرقنسولی ج.د.ا. در تاشکند بودم. چاشت روزی، وقتی به ساختمان قونسلی آمدم، جنرال قونسل آنوقت نسیم جویا مرا نزدش خوانده و گفت که پس از دو روز در شهر سمرقند محفلی بمناسبت «انقلاب ثور» از سوی انجمن دوستی افغان- شوروی دایر میشود. آنها نمایندهء جنرال قونسلی افغانستان را در این جشن دعوت کرده اند. من فکر میکنم بهتر است خودت در این محفل اشتراک نمایی. من گفتم آیا رفقای دیگر نمیتوانند به این محفل بروند. او گفت، خودت بهترین گزینه استی، چون زبان روسی را بلدی، میتوانی هم از جنرالقونسلی و هم از محصلان و سازمان جوانان نمایندگی کنی. مگر او گفت که متأسفانه این سفر فقط برای یکروز است. وقتی با دعوتنامه و برنامهء محفل آشنا شدم، متوجه گردیدم که برنامه رسمی از ساعت 2 چاشت تا 4 دیگر بوده و پس از آن کنسرت و برنامهء فرهنگی، درنظر گرفته شده است.
من پذیرفته و گفتم، درست است، میروم، ولی برای آنکه این شهر تاریخی را از نزدیک ببینم، میخواهم صبح همان روز به سمرقند رفته و تا ساعت 2 شهر را ببینم. او پذیرفت و من به سازماندهندگان محفل (شورای شهری سمرقند) تماس گرفته، از آمادگی ام بنمایندگی از سرقنسولی افغانستان گفته و یادآوری نمودم که میخواهم وقتتر آمده و جاهای تاریخی شهر سمرقند را ببینم. آنها با کمال میل پذیرفته و درضمن گفتند، عین پیشنهاد را میخواستند بمن داشته باشند، تا شهر زیبای سمرقند را در پهلوی اشتراک در محفل نامبرده نیز از نزدیک ببینم.
صبح همانروز به میدان هوایی تاشکند که از خانه ام فاصلهء زیادی نداشت، رفته و پس از چِک وغیره به هواپیمای ایرفلوت که یک فروند اَن (انتونوف 24) بود، سوار شدم. در آنزمانها امور سفر خارجیان در اتحادشوروی طور جداگانه از طریق مؤسسه یی بنام «اینتوریست» صورت میگرفت، که شامل بسیاری سهولتهایی بود که شهروندان شوروی از آن بینصیب بودند. یکی از دلایل موجودیت و فعالیت این مؤسسه زیر نظر داشتن اتباع کشورهای دیگر در هنگام سیر وسفر به اتحادشوروی بود. بهرترتیب من بحیث آخرین مسافر به هواپیما آمده و در قطار اول رهنمایی شده و بجایم نشستم. هواپیما مطابق برنامه بسمت سمرقند پرواز کرد. در نخستین لحظات چشمم به عکس یک دوشیزهء مهماندار در پشت محل اداره (کوک پیلوت) افتاد. در زیر فوتو نام و تخلص این خانم جوان نوشته شده و تذکر رفته بود که او طی یک حادثهء تروریستی جانش را در برابر رباینده یی که میخواست به محل ادارهء طیاره داخل شود، قرار داده، خودش را فدا نمود. در نتیجهء قهرمانیِ این مهماندار تروریست مذکور به محل پیلوتان درون نشده و بوسیلهء عملهء هواپیما و کمک مافران دیگر بازداشت شده و بالآخره به سزای اعمالش رسید.
بهر ترتیب پس از حدود یکساعت پرواز ما به میدان هوایی سمرقند رسیدیم.
در میدان هوایی سمرقند، معاون شورای شهری سمرقند، نمایندهء انجمن دوستی افغان- شوروی و آقای مؤرخی که تاجیکی هم گپ میزد، به پیشوازم آمده بودند.
معاون شورای شهر که یک مرد روسی بود: پرسید، میخواهید به دفتر شهرداری برویم، و یا اینکه نخست ازجاهای تاریخی شهر دیدن کرده و پسانتر به کارهای رسمی بپردازیم. من گفتم: ازآنجایی که فرصت تنگ است و شهر هم دیدنی، بزرگ و زیبا، پیشنهاد میکنم به شهر برویم و از مکانهای خوب این دیار باستانی دیدن کنیم. با اتفاق نظر به دیدن جاهای مهم شهر زیبای سمرقند رفتیم. جاهایی که من آنروز با این دوستان دیدم عبارت بودند از:
مجموعهء تاریخی ریگستان:
مجموعهء آثار تاریخی ریگستان از بهترین شهکارهای معماری سمرقند و آسیای میانه بوده و متشکل از مدرسهء الغ بیگ 1417-1420 م. (که بزرگترین دانشگاه آسیای میانه در زمانش بوده و الغ بیگ شخصاً در آن ریاضیات را تدریس میکرد.) و مدارس «شیر دار» که در میان سالهای 1619-1639 ساخته شده و «طلاکاری» که در سالهای 1646- 1660 ساخته شده اند، میباشد.
طرح ساختمان مدرسه الغ بیگ چهار ضلعی و در دو طبقه میباشد. مدرسه داراي 50 حجره بوده و بيش از 100 نفر طلبه، همزمان در آن تحصيل ميکردهاند. چون در رواق ورودی این مدرسه تصویر دو ببر (شیر) که در عقب شان آفتاب درخشان بصورت انسانی قرار داشته و درحال شکار نخچیرها اند، دیده میشوند، بنابراین نام «شیر دار» را بخود گرفته است. بدون شک این نقاشیهای بینظیر که به گونه یی بازتاب فرهنگ گذشتهء خراسان و اختلاط آن با هنر و معماری اسلامی اند، متأثر از فرهنگ زردشتی، بودایی-کوشانی (ویا گندهارا که ساحه یی از تاکسیلا در شمال پاکستان امروزی تا سمرقند را احتوا میکرد) بوده وگرنه مطابق دگمهای اسلامی کشیدن تصویر و آنهم در مکانهای اسلامی مجاز نیست. تصاویر این مجموعه شباهت بینظیری به نقاشیهای دورهء کوشانی که سالها زینتبخش سقفهای بتهای نامور بودا در بامیان بوده اند، دارند.
نام ریگستان بخودی خود نیز جالب است. گویا در گذشته ها مسیر رودخانه یی در همینجا بوده که با آبش ریگ را به اینجا میآورده و بتدریج سمت حرکتش را تغییر داده، ولی نام این مکان همچنان بنام «ریگستان» مانده است. در هنگام دیدن این محل متوجه شدم که سطح زمین (مانند روضهء مزار شریف) در گذشته خیلی پایینتر از سطح کنونی شهر بوده است. بقول همراهانم، تمام زمین این مدرسه از خشتهای بزرگ چارگوشه فرش شده بوده که در درازنای تاریخ نابود و غارت شده اند وفقط یک خشتِ فرش شده هنوز در میدان ریگستان موجود بوده که بشکل ویژه یی حفظ و با نوشته یی برجسته شده است. بقول رهنمایم که مؤرخ یهودی الاصل سمرقندی بود، در همین مکان در سال 1925 زنان سمرقند با حمایت از سیاست تساوی حقوق زنان و رفع حجاب حکومت شوروی، چادریهای سنگین و چند لایه شان را دور انداخته آتش زدند.
میدان ریگستان
مجموعهء شاه زنده
ساختمانها و زیارتهای شاه زنده در تپه جنوبی افراسیاب مجموعهء بینظیر تاریخی است که در آن میراثهای فرهنگی چندین قرن را دریکجا میتوان دید.
این مجموعه بینظیر در درازنای نُه قرن ( از سدهء 9 تا 14 و سپس 19) ساخته شده و متشکل از بیست ساختمان میباشد. نام این مجموعه از یک افسانه گرفته شده که گویا قُثَمبنعباس، از خاندان پیامبر(ص) با لشکری نه چندان بزرگ برای تسخیر سمرقند و گسترش اسلام به آنجا آمد. درجریان یکی از برخوردها با مدافعان محلی به او تیری اصابت کرد ولی او زنده مانده، فرار کرده و از چشم کافران توانست خودرا پنهان کند. بنابر روایتی دیگر که شباهت به قصهء شاه دوشمشیره در کابل دارد، در جریان جنگ با كفار قُثَمبنعباس شهيد شد. ولي زمانيكه سر او را از بدن جدا كردند، وی ناگهان سرشرا در ميان دو دست گرفته و به درون چاهي فرو رفت كه اين چاه، به باغي وصل شده و او اکنون در آن باغ زنده بوده و بالآخره روزي بر خواهد گشت.
دو مسجد تابستانی و زمستانی در جلو این مجموعه قرار داشته و درقفای آنها مقبرهها میباشند. برای رفتن به شاه زنده باید یک زینهء سی و نه پله یی را پیمود. در حاشيه سقف چوبي مسجد تابستاني، اين شعر ثبت گردیده است:
گرچه ما بندهايم شرمنده از گناهان كرده ليل و نهار
ليك اميدوار از كرمت لطف تو عام عفو تو بسيار
آرامگاه امیر تیمور گورکانی
امیر تیمور مشهور به «لنَگ» (1336- 1405م.) پس از چنگیزخان بزرگترین سپه سالار و لشکرکش آسیای میانه و خاور نزدیک پنداشته میشود. گویا لقب لنگ بخاطر زخمی و لنگ شدن پایش دریکی از جنگها در سیستان بوده است. ازوی همچنان بنامهای « تیمور گورکان» و «صاحبقرآن» و «جهانگیر» یا «جهانگشا» نیز یاد شده است. تیمور در زبان ترکی- چغتایی (اوزبیکی) به معنی آهن است. اصلاً تیمور متعلق به طایفهء تاتار بود که شاخه یی از مغل است. او خودرا از بازماندگان مستقیم چنگیزخان پنداشته و در جریان سلطنتش امپراتوری بزرگی را از هند تا آسیای میانه، آذرباییجان، گرجستان، لُرستان، حتی تا آسیای صغیر و بغداد بنیان گذاشت.
میگویند او در زمان زندگی اش در هیچ جنگ و رویارویی شکست نخورده، هزاران شهر و دیار را به آتش کشیده و گویا 20 ملیون نفر را به قتل رسانده بود.
گور امیر بنای منحصر بفرد در سمرقند است که امیر تیمور اساساً برای نواسهء محبوبش محمد سلطان که در جنگ با عثمانیها کشته شده بود، ساخت. امیر تیمور «جهانگشا»، کسیکه گویا از 100 هزار جمجمه در تسخیر بغداد «کله منارها» ساخته بود، در سال 1405 م. پس از فتوحات بیشمار به سمرقند برگشته و ناگاه بیاد آورد که چین را تسخیر نکرده، پس امر لشکرکشی عاجل را داده رهسپار چین شد. او با سپاهیانش تا شهر «اترار» (نزدیکی آلماتای امروزی) در کنار رود، سیردریا نیز رسید، مگر سرما خورده و در آنجا درگذشت.
بقول آقای مؤرخ و رهنمای این سفرم، روایتی است که مغلها رهبران و شاهان شان را در جاهایی محرم بدور از انظار دیگران دفن میکردند. زمانیکه لشکریان تیمور او را در صحرا «استپ» میخواستند، گور کنند، ناخواسته با عابرانی سرخوردند، پس برای جلوگیری از افشای محل همه را سربریدند. همچنان همهء کسانیکه جنازهء او را انتقال داده بودند، گویا در بازگشت کشته شدند. مگر بنا بر روایتی دیگری او را بازماندگان و درباریانش در همینجا در سمرقند دفن کرده و گوری از سنگ تیرهء یشمی برایش ساختند، مگر مدت پنج قرن در بارهء درستی و یا نادرستی این گور تردیدهایی وجود داشت، تا اینکه دانشمند روسی- شوروی میخاییل گراسیموف (1907- 1970)، تصمیم به نبش و گشایش گور امیر تیمور گرفت. مردم محل و بویژه موسفیدان محلی یا «اَقسَقالها» با آگهی از این تصمیم دانشمندان شوروی اعتراض نموده و آنها را از کار شان برحذر داشته گفتند، که اجرای این امر شگون بدی داشته و بدبختی آور است. مگر گراسیموف و تیم کاری اش به این هوشدارها و اعتراضهای مردم بومی وقعی نگذاشته و گور امیر تیمور را بتاریخ 22 جون 1941 باز کردند. آنها در بقایای استخوانهای بدست آمده جای زخم در استخوان پای و بازوان را دیده معتقد شدند که این گور درست به امیر تیمور تعلق دارد. ولی اگر به این تاریخ دقت شود، میبینیم که 1H2 22 ,HF 1941 /BÌB’K 1H2 “:’2 -EDG! «(1B “3’Ì» D4©1 GÌ*D1 H “:’2 9EDÌ’* ¯3*1/G! F8’EÌ EH3HE (G «(‘1 (‘1H3PF» H ,F¯ ~F, 3’DG! “DE’F H 4H1HÌ3* ©G (.4Ì ‘2 ,F¯ /HE ,G’FÌ (H/G H (F’E «,F¯ ©(Ì1 EÌGFÌ» /1 ‘*-‘/ 4H1HÌ Ì’/ EÌ4/ ‘3*. GE’F7H1Ì©G F¯’4*G 4/ *ÌEH1 /1 2F/¯Ì ‘4 20 EDÌHF FA1 1′ ©4*G (H/ H (BHD E1/E E-DÌ 4¯HF *ÌEH1Ì ©’14 1’ ©1/ H ,F¯ ,G’FÌ /HE (‘9+ E1¯ 20 EDÌHF *F ‘2 4G1HF/’F 4H1HÌ 4/.
«گور امیر»
یک مینیاتوری از بزم میگساری تیمور و اطرافیانش در باغهای سمرقند
مسجد بی بی خانم
این بنا با گنبدهای لاجوردینش یک ساختمان بینظیر و پر عظمت تاریخی سمرقند میباشد. مسجد تاریخی بی بی خانم مانند جاهای دیدنی و تاریخی دیگر سمرقند نیز از خود افسانه یی دارد. گویا پس از لشکرکشی تیمور به هند، او تصمیم گرفت، بزرگترین مسجد جهان را بنام همسر دلبندش «بی بی خانم» در همینجا بسازد. کار ساختمان مسجد 5 سال (1399-1404م.) بدراز کشید و بنابر روایتی دیگر کار ساختمان مسجد تا پس از مرگش ادامه داشت. این مسجد که با عجله ساخته شده بود، بزودی پس از اتمام آن و بارها در درازنای تاريخ ويران شد. فقط ستونهای مرمری آن از حوادث مختلف روزگار هنوز پا برجا باقیمانده اند. اين مسجد عظيم، از ديوارهاي بلند و قطور كنار هم ساخته شده تا بتواند این بنای پر عظمت را نگهداري كند.
ساختمان بزرگ هشت ضلعی بی بی خانم و سطوح داخلي آن با نقش و نگارهای منظم هندسی، کاشیهای آبی رنگ، نقش و نگارهای بینظیر و خط زیبای کوفی تزیین شده است.
مسجد بی بی خانم
مجموعه امام بخاری
امام محمد بخاری بزرگترین عالم و دانشور اسلام و شرق میباشد. او در سال 810 م. در شهر بخارا زاده شده و در سمرقند بسال 870 ترسایی وفات کرده و در نزدیکی سمرقند (در محل خرتنگ) دفن گردیده است. بخاری در درازنای زندگی اش تمام علوم متداوله را مؤفقانه آموخته و توانست، 600 هزار حدیث را دربارهء کردار و پندارهای پیامبر اسلام، جمعآوری کند. او احادیث دقیق محمد (ص) شامل 7400 تا را در مجموعه یی بنام « جامع صحیح البخاری» بنشر رساند که تاکنون از اهمیت والایی در نزد مسلمانان جهان برخوردار است.
این آرامگاه را در زمانیکه من دیدم، درمیان کشتزارها بوده و ساحهء کوچکتری را حتوا میکرد، مگر از سال 1988 به اینسو این آرامگاه بازسازی شده و شامل مجموعه یی از مسجد، مهمانخانه، موزیم و مغازه گردیده است. بخاطر ارزش این زیارت و شخصیت امام بخاری مردم محلی آرامگاه امام بخاری را یکجا با شاه زنده و روح آباد بنام «حج کوچک» یاد میکنند.
آرامگاه امام بخاری محدث برجستهء شرق
رصدخانه الغبيگ
در دورهء حکمرانی الغ بیگ (1393-1449م.) نواسهء تیمور سمرقند به مرکز مهم فرهنگ و علوم تبدیل شد. یکی از دلایل اصلی آن علاقه و دسترسی شخص پادشاه (الغ بیگ) به نجوم (ستاره شناسی)، ریاضی، هندسه، مثلثات، ادبیات و علوم متداول دیگر بود.
الغ بیگ چنان شیفتهء نجوم بود که رصد خانهء بزرگ و مجهز با وسایل ویژهء نجومشناسی را در سمرقند ساخت. درنتیجهء تلاشهای پیگیر الغ بیگ و دانشمندان همکارش «جدول جدید نجوم» که دربرگیرندهء بیش از هزار ستاره بود، ترتیب شد که تا اروپا، هند و چین رسید.
این رصد خانه بعدها متروک و ویرانه شده در زیر خاک شده بود. تا اینکه دانشمند روس ویاتکین در آغاز قرن بیستم آنرا کشف کرد. او درجریان کاوشهایش به ربع دایره بزرگی با شعاع بیشتر از 40 متر رسید که امتداد آن دارای ارتفاع 33 متری بود که از طريق آن، خورشيد، ماه و ساير اجرام آسماني دیگر دیده ميشد.
مدرسه الغ بیگ
در داخل این رصد خانه یک دالان با شيب تندي به پايين رفته و تا عمق 11 متر ميرسد. يك جفت ريل سنگي در طول اين دالان منحی شكل قرار گرفته كه محل حركت ابزار و آلات رصد بوده است. همچنان در این رصدخانه ساعت آفتابی نیز بوده است.
فعالیتهای اكتشافی وياتكين را، دانشمند روسی دیگر بنام شیشكين ادامه داد. او در سال 1948م. نتایج پژوهش ویاتکین را تکمیل کرد. بعلت حرمت و ارج بیحد ویاتکین به شخصیت الغ بیگ و علاقمندی اش به سمرقند، بعد از مرگش (بنابر وصیت خودش) او در آستانه درِ ورودي رصدخانه دفن شد. الغ بیگ، پس از دو سال درگیری با پسرش عبداللطیف عاقبت در سال 828 خورشیدی (برابر به 1449م.) کشته شده در سمرقند در همین مکان بخاک سپرده شد.
بازار سِیاب «سه آب» یا بازار مرکزی سمرقند
این بازار آخرین محل دیدنی سمرقند بود که من و همراهان ما پیش از غذای چاشت از آن دیدن کردیم. بازار مزدحم و پر از خوراکیها و میوهها بود. دیدن فروشندگان بیشمار زن با لباسهای رنگین شان و دَکه های میوه و سبزی شان بیک تابلوی نقاشی از یک بوستان پر از گل و زیبا میماند. چیز بینظیر در سمرقند نانهای لذیذ و ویژهء سمرقندی است که به دلیل نقش و نگار و مزهء خاصش بیک اثر هنری میماند تا نانی از داش نانوایی که در این بازار نیز به فراوانی موجود بود. من با دوستان همراهم از پیشروی صفهای دراز فروشندگان که بیشترینهء شان زنان متبسم و خوشبرخورد بوده و اکثراً چادرکهای کوچک رنگین (گل سیب) را بسرهایشان بسته و بالای پوشاکهای ابریشمی شان پیشبندهای سفید داشتند، گذشته و در مقابل یک زن پیچه سفید ایستادم، تا کمی میوهء خشک از او بخرم.
من فکر کردم او ازبک است، بناً بروسی از او پرسیدم، قیمت زردآلوی خشک چند است. خانم با حیرت و کمی پیشانی ترشی بسویم دیده و بصدایی که بیشتر به فریاد میماند بزبان تاجیکی گفت:« ای بچه! مگر تاجیکی بلد نیستی؟» من گفتم: «بلی، بلدم». او گفت: «پس چرا روسی گپ میزنی؟ چرا بازبان مادری ات با مادرت گپ نمیزنی؟» من گفتم: « ببخشید، مادر جان، فکر کردم، شما ازبک استید.» او گفت: «تو از کجایی؟» من گفتم: «از افغانستان.» سپس او با لبخندی بر لبانش، گفت: «بَچَم، قربانت شوم، به زبانت و وطنت فخر کرده، همیشه آنرا یاد داشته باش». پس ازآن، او آه سردی کشیده گفت: «زیاد کسان از خویشان و تبارهایمان بعدِ انقلاب در سالهای سی ام، به افغانستان رفتند، که تاحال از آنها خبری نداریم» و اضافه کرد:« افسوس که ما تاجیکها، تیکه تیکه و پراگنده شدیم».
مگر او، زود خودش را کنترول کرده گفت: « بَچَم چیکار میکنِی، آیا زن و فرزند داری؟» گفتم: « درس میخوانم در اونیورسیتیت تاشکند و زندار استم و یک بچهء یکساله دارم». سپس او چندین پاکت را از میوههای خشک پر کرده و برایم بخشید. من هرقدر اصرار کردم پول بگیرد ومن آنقدر میوه را ضرورت ندارم، او نپذیرفت. و گفت: «صدقهء سر خودت و گودگ ات باشد، پِسرم».
پس ازآن با این مادر مهربان خداحافظی کردم. او مرا به آغوش گرفت، من دستش را بوسیدم و او درحالیکه اشکهایش از چشمانش سرازیر شده بود، سرم را بوسیده، دعا کرده و آمین گفت. ما بسوی رستوران سمرقند در مرکز شهر رفتیم. در هنگام بیرون شدن از بازار متوجه شدم، گروهی از زنان با پوشاک محلی در گوشه یی از بازار، بدون آنکه به پیرامون شان توجه داشته باشند، دور یک خواننده و نوازنده رباب گرد آمده با گرمی و هیجان مشغول رقص و نواختن دَف (دایره) و خواندن ترانهء مشهور تاجیکی با مطلع زیر بودند:
اِی، سرتاسر بام جوره، کبکهای دری،
این دخترکهای غرمی، مانند پری،
قدک بلند شه صدقه،
ابروهای کمان شه صدقه،
خالکهای سمن شه صدقه،
دخترکهای غرمی ره اِی،
کبکهای زری ره.
من صدقه شوم یکه یکه گشتنک هایت،
در گوشهء بام مردمان شیشتنک هایت،
در گوشهء باغ مردمان چه شیشته یی ای،
ای، صدقه شوم دوچشم انگور سیاه،
قدک بلند شه صدقه،
ابروهای کمان شه صدقه،
خالکهای سمن شه صدقه،
دخترکهای غرمی ره اِی،
کبکهای زری ره.
من آمده یم بدیدنت جانانه،
اِی، صدبرگ سفید من برای از خانه،
اِی صد برگ سفید من ترا رخصت گیریم،
بازآمدن مرا خدا میدانه.
قدک بلند شه صدقه،
ابروهای کمان شه صدقه،
خالکهای سمن شه صدقه،
دخترکهای غرمی ره ای،
کبکهای زری ره.
رستوران سمرقند
به محض رسیدن به رستوران سمرقند در خیابان کاشغری در مرکز شهر با مدیر رستورانت بنام میرزایوف که مردی در حدود پنجاه ساله، چهارشانه، تنومند، بلند قد و دارای چرده گندمی تیره بود، آشنا شدم.
او با مهربانی از ما پذیرایی کرده و با لهجهء تاجیکی شیرین سمرقندی مارا به میز ریزرف شده رهنمایی کرد. وی پس از سفارشاتی چند به همکارانش نزد ما آمده و به تاجیکی و گاه با واژههای فارسی و گاه هم با کلمات روسی با من به گپ زدن آغاز کرد. او گفت که اصلاً پدر بزرگش از مشهد بوده و در زمان قاجاریها در قرن نزده در دورانیکه ترکمن صحرا ساحهء آزاد و قلمرو غارتگری مرزی (ا«َلَمان شینه») سوارکاران ترکمن بوده در یکی از شهرکهای مشهد ربوده شده و بحیث برده به بازار غلامان بخارا فروخته شده بود. از آنجایی که او باسواد و دانسته بود، توانست بکارهای اداری و دیوانی مشغول شود، تا اینکه به سمرقند رسید. پس از لغو بردگی در قلمرو روسیهء تزاری که سمرقند جزء آن بود، او آزاد شده، همینجا ازدواج کرده و بکارهای دفترداری و اداری ادامه داد. چون همه اورا میرزا میگفتند، او پسانها تخلص میرزایوف را برایش برگزید.
پس از این آشنایی کوتاه ما او در حالیکه ازجایش برمیخواست گفت، ما برای شما یک شوربا، کباب سمرقندی و پلو را با سلادهای محلی و روسی در نظر گرفته ایم. میرزایوف پرسید که دیگر چیزی میخواهم یانه. من سپاسگذاری کرده گفتم نه، خیلی مهربان استید. او اضافه کرد، ما سمرقندیها رسمی داریم که مهمان عزیز ما چربی سرخ شدهء گوسفند تازه زبح شده موسوم به «جِغ بِغ» (که در افغانستان به آن جِجِق میگویند) را باید پیش از صرف کباب بخورد. من باوجود اینکه از چربو خوشم نمیآمد، پذیرفتم. بدنبال آن خوراکهای بیشمار یکی بعد دیگر بسر میز رسیدند، که فقط نگاه کردن به آنها کافی بود تا آدم سیر شود.
بهر ترتیب ما درحالیکه در رستوران غذا میخوردیم، آهنگ مشهور خوانندهء افغان عزیز غزنوی به صدای هنرمند پر آوازهء ازبکستان نصیبه عبدالله یوا چنین در فضای سالون طنین انداخت:
من بدنبال دلم، با چشم خونبار آمدم،
آرزو گم کرده ام، با حالت زار آمدم،
با حالتی زار آمدم.
شعلهء فانوس عشق، سوخت تاروپود من،
جسم وجان بیمارم و
با حال تبدار آمدم،
با حال تبدار آمدم.
شد خزانم زندگی،
در وادیی عهد شباب،
من بدنبال جوانی،
با دل زار آمدم،
بادل زار آمدم.
سپس ترانهء کلاسیک تاجیکی (بخارایی- سمرقندی) موسوم به شش مقام در سالون رستوران با بیتهای پرمعنی زیر دربارهء پدر به آواز شش مقام خوان سمرقندی اسراییل فیض الله یوف چنین طنین افگند:
پدرم شاه ستون خانهء من،
در و دروازهء کاشانه من،
روم از خانه برون آسوده،
پدرم دولت بالای سرم،
پدرم ای پدری معتبرم،
پدرم ای پدرم ای پدرم.
تاشود، سیر ز رویت نظرم،
چهرهء پاک ترا مینگرم،
تو با این سن و روی نورانی،
آفتاب سرکوهی پدرم.
پدرم ای پدری معتبرم،
پدرم ای پدرم ای پدرم.
تا روم از دل، بیباک توام،
گر ندا باد، خون پاک تو ام،
من دوام ره طی کردهء تو،
عمر صدساله شرفناک تو ام،
پدرم ای پدری معتبرم،
پدرم ای پدرم ای پدرم.
پدر محنتی و بذرگرم،
شرف راحت تو خانهء من،
پدرم شاه ستون خانهء من،
در و دروازهء کاشانه من،
پدرم ای پدری معتبرم،
پدرم ای پدرم ای پدرم.
در جریان این آهنگ مهماندار ما (مدیر رستورانت) دفعتاً به نزدیک وسایل الکترونیک رفته، بگوش تنظیم کننده چیزی گفته، کاغذی را برایش داده و دوباره بجایش آمد. او با لبخندی به لب گفت یک آهنگ احمد ظاهر را سفارش کرد، تا بشنویم.
ناگهان موزیک خاموش شده، کسی میکروفون را گرفته بزبان روسی گفت:
دوستان عزیز، حاضران محترم! امروز افتخار داریم تا مقدم نماینده مردم برادر افغانستان رفیق خلیل وداد عضو کمیته مرکزی س.د.ج.ا. را در شهر زیبای سمرقند گرامی بداریم. دفعتاً صدای کف زدن از سالون بلند شده و همراهانم از جایشان بلند شده و کف زدند. در نتیجه من نیز ایستاده و با حرکت دست و کف زدن به آنان پاسخ گفتم. مگر همزمانم بگوش میهماندارنم گفتم، کار خوب نشد، که موضوع نانخوری عادی در رستوران را رسمی و تشریفاتی ساختید. او گفت ما از افغانستان برادر کمتر مهمانان عزیز میداشته باشیم.
سپس تالار خاموش شده و آهنگ لیلی جان احمدظاهر با مطلع زیر بگوش آمد:
لیلی لیلی لیلی جان، جان، جان،
مرا کشتی به حِرمان،
به ای قشلاق نآمدی، جان جان،
دلِ مه کردی ویران.
از دور و مینمایی،
خنده کده میآیی،
نقشت کشم بدیوار، جان جان،
ظالم جان از کجایی.
لیلی لیلی لیلی جان، جان جان،
مرا کشتی به حِرمان،
به ای قشلاق نآمدی، جان جان،
دلی مه کردی ویران.
زلفایته شانه نکو،
بان که پریشان شوه،
سرمه به چشمان بکش، جان، جان،
زینت چشمایت شوه،
لیلی لیلی لیلی جان، جان جان،
مرا کشتی به حِرمان،
به ای قشلاق نآمدی، جان جان،
دلِ مه کردی ویران.
از بالا باران آمد،
یارم بدالان آمد،
یک بوسه طلب کدم، جان، جان،
چشمش بگریان آمد.
لیلی لیلی لیلی جان، جان جان،
مرا کشتی به حِرمان،
به ای قشلاق نآمدی، جان جان،
دلی مه کردی ویران.
چشمای سیاه زاغِت،
مادر نبینه داغت،
مادر بینه نبینه، جان، جان،
عاشق نبینه داغِت. لیلی لیلی لیلی جان، جان جان،
مرا کشتی به حِرمان،
به ای قشلاق نآمدی، جان جان،
دلی مه کردی ویران.
چون فرصت تنگ بوده و ما باید به سوی محفل موعود میرفتیم، بناً از مهماننوازی گرم و صمیمی مدیر رستوران و همکارانش سپاسگذاری قلبی نموده با آنها وداع کردیم. در هنگام وداع مبرزایوف یک کارتن نان خوشمزهء سمرقندی را برسم مرسوم سمرقندیان بمن بخشید که با خود به تاشکند برده و یکهفته با همسایه ها خوردیم.
محفل انجمن دوستی سمرقند
چیزی گذشته از ساعت دو بتالار جلسات شهرداری سمرقند آمدیم. در سالون حدود دوصد نفر از اقشار گونه گون سمرقند حاضر بودند. در آستانهء در با رییس انجمن دوستی افغان- شوروی سمرقند آشنا شدم. او مردی مسن، خوش سیما، مؤقر و تنومند بوده، از اشتراک کنندگان جنگ دوم جهانی بود. او که بفارسی- تاجیکی روان صحبت میکرد گفت، که یکی از نخستین ترجمانان دری در مؤسسات شوروی در افغانستان بوده، جاهای زیادی از افغانستان مانند، کابل، پروان، پکتیا، بلخ، هرات، قنهار، ننگرهار و غرنی را دیده و مردم کشورما را بسیار دوست دارد.
صحبت مفصلتر ما ماند به پایان محفل و ما در سالونیکه از مردم پر بود، داخل شدیم.
من در صف اول پهلوی کسانیکه از صبح با ما بودند، نشستم و محفل رسماً با سرودهای ملی شوروی و افغانستان آغاز شد. رییس محفل، که همان آشنای جدیدم بود، بزبان روسی به سخنرانی آغاز کرده و درضمن گفت که من بنمایندگی از سازمان جوانان و سر قونسلی افغانستان در این محفل اشتراک دارم.
سپس یکی بانوی روس که زمانی استاد دانشگاه پلی تخنیک کابل بود، یک انجینیر که در ساختمان شاهراه سالنگ و یک خواننده زن که در افغانستان در یکی از جشنهای استقلال اشتراک کرده بود، بنوبت سخنرانی کرده و از دوستی دو کشور و تاریخ دوستانهء مناسبات افغانستان شوروی و منجمله ازبکستان گفتند.
سخنران آخری من بودم.
من از جایگاه تاریخی و فرهنگی سمرقند گفته، از نقش آن در قرون وسطی و روابط تنگاتنگ سمرقند، بخارا، خجند با کابل، بلخ، هرات، شیراز، اصفهان و قندهار و از اینکه در گذشته ها مرزها نبوده و همهء منطقه در همزیستی، دوستی و برادری میزیستند، گفتم. من از مهماننوازی آنروزه و فراموش ناشندنی سمرقندیها و از زیباییهای بینظیر شهر سمرقند بمثابهء یکی از گهوارههای تمدن خاور زمین و خراسان گذشته و خدمت سمرقند به علوم و ادبیات فارسی- دری- تاجیکی و ازبیکی به نیکی یاد آوری نمودم . من از خاطرهء تازه ام و دیدار با آن مادر موسپید سمرقندی در بازار که با محبت گرم مادرانه و بزبان مادری ام با من برخورد کرد، یاد نموده و در پایان سخنم گفتم: بگذار جنگ، غم، دوری و بیگانگی جایش را به آشتی، دوستی، محبت و برادری دایمی دهد؛ که این گفته هایم سخت بدل حاضران نشسته و آنها با کف زدن و ایستاد شدن دوامدار از من استقبال کردند. در پایان محفل من با دستهء بزرگ گل که توسط یکدستهء پیشاهنگ بمن و دوستان دیگر داده شد، مورد نوازش قرار گرفتم.
بخش رسمی محفل با اعلان تفریح ده دقیقه یی پایان یافت.
پس از صحبتم رییس انجمن دوستی افغان- شوروی سمرقند با لبخندی بلب با من یک دست محکم داده گفت، پسرم سرفراز باشی، با گپهایت مارا خوشنود و سربلند ساختی.
در جریان یک صحبت چند دقیقه یی ام او همچنان بمن گفت، که ما خیلی تلاش کردیم که در سمرقند، محصلان افغانی را به آموزش گیریم، مگر مسوولان امور گفتند، این موضوع خلاف پالیسیهای مرکز (مسکو و تاشکند) است. در پایان او آدرسش را برایم داده گفت، پسرم، خانهء من خانهء خودت است، هروقت بیایی آزادی. وعده بده حتماً با زن و بچه ات مهمانم میشوی. او بازهم تأکید کرد که از افغانستان خاطرات شیرین فراوان داشته و مهماننوازی و حرمت افغانها را به وی هیچگاه فراموش نمیکند.
او در نهایت گفت، فرزندم، درسهایت را درست بخوان، تاریخ بحر است وبکوش تاریخ افغانستان، تاجیکستان و ازبکستان را صحیح بخوانی و بیآموزی که چگونه ما ازهم پارچه پارچه و گسیخته شدیم و چطور باید بکوشیم تا بتوانیم برادروار باهم باشیم.
من اندرزهای این مرد بزرگ که شوربختانه نام و آدرسش را بیاد ندارم، همانند زیباییهای سمرقند و مردم مهربان آندیار باستانی هیچگاه فراموش نمیکنم.
به امید روزیکه مردمان آسیای میانه (افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان) را مرزهای جغرافیایی بیش ازاین دور نگه ندارد. به امید روابط فرهنگی نزدیک سمرقند، بخارا، بلخ، هرات، قندهار، خجند، عشق آباد، دوشنبه و شهرهای دیگر و به امید صلح، دوستی و همگرایی مردمان منطقه!
*****
خلیل وداد
سپتامبر 2014، شهر دِنهاگ (لاهه)
رویکردها:
– http://www.oezbekistan.nl/samarkand.html-
-http://www.ichodoc.ir/p-a/CHANGED/110/html/110_59.HTM
– http://historiek.net/de-zoete-wraak-der-mongolen/43595/?utm_source=wysija&utm_medium=email&utm_campaign=week27
-https://ru.wikipedia.org/wiki/%D0%A1%D0%B0%D0%BC%D0%B0%D1%80%D0%BA%D0%B0%D0%BD%D0%B4
-http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB%8C%D9%85%D9%88%D8%B1_%D9%84%D9%86%DA%AF
-http://mg.uz/print/publish/doc/text56139_narody_uzbekistana_tadjiki