گناۀ کبیره

شعر از حریره یوسف مقصودی
گیسوان مان را تا به کمر های مان تار تار کردند
موی هایمان را مشت مشت به زمین پرتاب کردند
کوبیدن بر سر ما را غیرت و شان تلقی کردند
صدای آزادی در گلویمان چه بسا که خفه کردند
مرد بودن را به رخ مان افتخار ارایه کردند
زن بودن را برای ما گناه کبیره عنوان کردند
درونمان را ظالمانه به آتش کشیدند
سیاهی را به تقدیر بدمان تقدیس کردند
ناله های پر درد مان گناه نابخشودنیست
آنان در دادگاۀ شان ما را محکوم کردنیست
در آیین شان چو نوکر دست به سینه باید بود
در غیر آن سنگسار در حق آنان روا باید بود
با وصف این ویژه گی ها خود را مرد نامیده اند
اما بی خبر از آنکه به مردی ها بدرود گفته اند
1396کابل – افغانستان /9/11