«همه ما کمک کردیم تا انقلاب زنده بماند»
فرستنده: حسین تلاش
فلور دو پاز
روبرتو شیلی
منتشر شده در روزنامه دنیای جوان
سیما صابر
روبرتو شیلی فیلمساز و عکاسی است که در ۲۹ سپتامبر ۱۹۵۴ در هاوانا پایتخت کوبا عنوان فرزند یک خدمتکار و یک قصاب به دنیا آمد. خانواده او به تازگی به ساختمانی در منطقه سنترو هابانا نقل مکان کرده بودند که روبرتوی کوچولو در ۸ جنوری ۱۹۵۹ متوجه سر و صدایی از بیرون خانه شد. تا آنجایی که هنوز به یادش می آید او در بالکن ایستاده بود و مردمی را که شعارهای انقلابی سر می دادند ٬ تماشا می کرد تنها چند متر از خانه آنها کاروانی از هواداران پیروزی ارتش انقلابی را پس از سقوط باتیستا٬ جشن می گرفتند و از آن مکان می گذشتند.
فیدل کاسترو تقریبا پنج سال پیش درگذشت؛ شما بیشتر از ۲۰ سال همراه او بودید و عکاسی می کرد یعنی از سال ۱۹۸۱ همه جا این دولتمرد و رهبر انقلابی کوبا را همراهی می کردید، چه خاطراتی از فیدل کاسترو در ذهن شما باقی مانده است ؟
این یک همگرایی از عظمت و معنویت بود در تریبون های مختلف فیدل کاسترو مانند یک رهبر برجسته جهانی سخنرانی می کرد و در تریبون دیگر که با مردم عادی صحبت می کرد و به آنها نزدیک می شد انسانی ساده بود. همچنین همیشه متوجه نگاه و انگشت اشارهاش می شدم که وقتی به سمت بالا، جلو یا هر دو طرف اشاره می کرد، هرگز پایین نمی آمد. من توانستم این حرکات را در بسیاری از عکس هایی که در طول سال ها از او گرفته ام و همچنین در برخی از عکس های اخیرش جاودانه کنم.
کارکردن با فیدل چگونه بود؟
دائماً در تحرک و جابجایی بودیم. روزها یا سال های طولانی مشکل می شد در کنار خانواده حضور داشت و به آنها رسید چون دائماً در حال تحرک و جابجایی بودیم، به هر حال می بایست وظیفه خود را در گزارش و ثبت مهم ترین لحظات زندگی و کار رهبر انقلابی مردم، فیدل کاسترو را انجام می دادم، بعداً هم توانستم در مستند سازی از این لحظات تلاش بیشتری کنم.
فرمانده فیدل کاسترو به همراه عکاسش٬ روبرتو شیلی تصویر از روبرتو شیلی
این همکاری طولانی چه اثراتی روی شما گذاشته است؟
فیدل فردی بود که توانست بر سختی ها غلبه کند. او از شکست نمی هراسید، اما همیشه امیدوار بود که بتواند کارهای بیشتری برای مردمش انجام دهد. من او را مانند یکی از اعضای خانواده در خاطرم ثبت کرده ام؛ ضرب المثلی هست که می گویند: «بعضی وقت ها خواب او را می بینم.» خوب، گاهی اوقات رویای فیدل را می بینم، که داریم با هم کار می کنیم، یا مشغول صحبت کردن با هم هستیم، زیرا به اندازه کافی خوش شانس بودم که با او به گفتگو بنشینم؛ حالات مختلف او را تجربه کنم در لحظاتش سهیم باشم. با یکی از سخت ترین موقعیت هایی که من به عنوان فیلمبردار با آن مواجه شدم زمانی بود که از من خواستند لحظه امضای اعلامیه فیدل را به مردم کوبا٬ ثبت کنم؛ (در ۳۱ جولای ۲۰۰۶) ٬ فیدل کاسترو پس از یک عمل جراحی سنگین می بایست مسئولیت خود را به عنوان رئیس جمهور کوبا به جانشین اش منتقل کند، این مسئولیت ها به علت بیماری فیدل به طور موقت به معاون اول رئیس جمهور وقت، رائول کاسترو، سپرده شد.
حال فیدل روبه بهبود بود؛ بر روی تختش دراز کشیده بود. وقتی رسیدم با تعجب به من نگاه کرد٬ خطاب به ما گفت: نترسید، اگر انقلاب مورد حمله قرار بگیرد٬ باید تا آخرین قطره خون مان از آن دفاع کنیم! کاملاً مشهود بود که یک ثانیه هم به فکر جان خودش نبود، چه برسد که به فکر سلامتی خود باشد.
اما دائماً ذهنش خطراتی را که انقلاب و کشورش را تهدید می کرد٬ می آزرد. او می خواست که من از این لحظه فیلم بگیرم تا دشمنانش به او تهمت نزنند که تمامی این ماجراها ساختگی است. وقتی این جملات را ابراز کرد٬ دست گره کرده ام را بلند کردم و فریاد زدم «زنده باد فیدل!» و او هم همین حرکت را با چشمان غمبار بدون آنکه اشک بریزد٬ انجام داد.
یادم می آید که زمانی اشاره کرده بودید که یکی از تاثیر گذار ترین لحاظ زندگی تان آن موقع بود که بخشی از کاروانی بودید که پیکر بی جان فیدل را از هاوانا به سانتیاگو دو کوبا منتقل می کرد می توانید در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
گاهی که چشمانم را میبندم٬ هنوز فریاد بلند و رعد آلوده همه را حس می کنم «من فیدل هستم ؛ من فیدل هستم!» مردم با فیدل بدرود و خدا حافظی می کردند و در عین حال من مطمئنم که از او سپاسگزاری می کردند آن لحظات٬ لحظاتی بود که من را سرشار از اندوه و سرشار از غرور انقلابی کرد.
کارهای شما در زمینه زندگی فیدل کاسترو از زمینه و موضوعات فرهنگی و تاریخی فراتر رفته و وارد حوزه مستندسازی شده است٬ چگونه وارد این ژانر شدید؟
خب الهام گرفتن و کار کردن در زمینه فیلم مستند این امتیاز را دارد که مانند یک فیلم داستانی نیست که یک فیلمنامه دقیق لازم داشته باشد و آن فیلمنامه را باید همه بدانند و مجبور باشند متونی را در آن تکرار کنند.برای ساخت یک فیلم مستند، به الهام نیاز دارید، ایده ای که فیلمساز می داند و در آن زمینه تحقیق می کند.
اینگونه بود که آثاری به وجود آمده اند که گاهی اوقات بدون اینکه دقیقا بدانم که چه هدف معینی را در آنها تعقیب میکنم و یا به چه چیزی می خواهم برسم همراه فیلم میرفتم البته دهها مورد دیگر هم موجودند که موضوعات مختلفی را با سبک خاص خودم و با احساسات طبیعی خودم به وجود آوردم.
احساس لطیف انسانی؟
به عنوان یک روزنامه نگار و یا به عنوان یک مستندساز همیشه سعی کردم که تاثیر گذار باشم و نه فقط اطلاع رسانی کنم، زمانی امکان پذیر است که پیامت را از ته دل به مردم برسانی و راه دیگری هم برای رسیدن به درون و روح انسان ها وجود ندارد هدف من این بود که از تصاویر و فیلم ها برای بر انگیختن روحیات مردم استفاده کنم، تلاش اصلی من این بود که رویداد ها را همانطور که هست به مردم منتقل کنم و آنها را این را حس کنند که در وسط صحنه قرار دارند و شاهد مستقیم رویداد هستند.
برخی از این وقایع را من را به شدت احساساتی می کند، مانند بازگشت پسر الیان به کوبا و لحظاتی را که با فیدل و مردم کوبا در این مبارزه برای باز گرداندن پسر الیان گذراندم (ماجرای الیان کودک پنج ساله که همراه مادرش قصد داشتند از کوبا به آمریکا فرار کنند در سال ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۰ اتفاق افتاد، در حین فرار مادر این کودک ۵ ساله در دریا غرق شد و بر سر قیمومیت این کودک بین پدر و بستگان مادر بی در میامی آمریکا اختلافات حقوقی تلخی به وجود آمد).
این وقایع تصاویر فراموش نشدنی هستند که کار من را برجسته میکنند، اینکاری بود که از دست من برای این کشور برمی آمد و در توان من بود.
همه چیز هایی که در طول سال های متمادی فیلم برداری کردهایم، نقشی فوری در زندگی مردم کوبا داشت و بهترین چیزی که می توانست اتفاق بیفتد این است بتوان آنها را به آینده منتقل کرد. اگر نسل های آینده بتوانند فیدلی را که ما به تصویر کشیدهایم بشناسند، عالی خواهد بود.
شما هم با هنر عکاسی کلاسیک و هم با هنر و تکنیک فیلمبرداری آشنا هستید این ها بر روی همدیگر چه تاثیراتی می گذارند؟
من شخصاً تمایل زیادی به عکاسی کلاسیک دارم؛ ولی وقتی شروع کردم این شغل را به عنوان شغل اصلی خودم انتخاب کنم مجبور بودم وقتم را وقف تصاویر متحرک هم بکنم، ساختن فیلم، ساختن فیلم مستند.
هر کاری که انجام می دهم همیشه سعی میکردم از خودم هم فیلم بگیرم عکاسی هم مثل یک مشخصه من بود مثل یک طلسم بود که من همیشه با خودم حمل میکردم، من هم کار تدوینگری کردم و هم اهل کارگردانی بودم و فیلمنامه نوشته ام ولی دائم مشغول تولید چیزی بودم اما مهمترین چیز برای من همیشه دوربین بود.
عکاسی فضای محدودی را برای بیان یک ایده ارائه می دهد. مستند سازی و تصویر متحرک، امکانات بیشتری را در اختیارت قرار می دهد، زیرا منابع و عوامل دیگری در بازی نقش دارند. اما هر دو جذابیت های خود را دارند. اگر از من بپرسند که ترجیح میدهم عکاس باشم یا فیلم ساز، دوباره هر دو را انتخاب می کنم. نمی توانستم یکی را جایگزین دیگری کنم.
آیا شیدایی یا وسواسی وجود دارد که نتوانید در روند کار خلاقانه خود از آن دست بکشید؟
بله، من شیفتگی خاصی دارم که هرگز آن را رها نخواهم کرد: من همیشه برای رسیدن به کمال تلاش می کنم، حتی زمانی که می دانم نمی توانم به آن برسم. برخی می گویند کمال و رسیدن به آن٬ دشمن خوبی برای کسی است که به دنبالش است، اما ما که کمال گرا هستیم٬ همیشه تلاش می کنیم به آن نزدیک شویم. با این وجود: بیش از همه، سعی می کنم شاعر و تصویرگر شاعرانه صحنه باشم. من معتقدم هنر بدون شعر وجود ندارد و شعر٬ معشوقه تلخ ترین احساسات است. به همین دلیل است که من برای این شاعرانگی های دست نیافتنی٬ تلاش می کنم، همانطور که ویشی نوگوئراس می گفت (لوئیس روگلیو نوگراس، معروف به ویچی سرخ، نویسنده کوبایی بود و از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۸۵ زندگی می کرد).
و چه نقشی در فیلم هایتان به موسیقی می دهید؟ چرا اغلب از آهنگساز کوبایی فرانک فرناندز استفاده می کنید؟
موسیقی برای کار سینمایی یک ضرورت است. موسیقی در فیلم انگیزه بیننده افزایش می دهد، احساسات در مخاطب ایجاد می کند، حرکت ایجاد می کند، می تواند روح را تکان دهد. برای من خوش شانسی بود که با استاد فرانک فرناندز آشنا شدم، موسیقی او الهام بخش تصاویر من است. من معتقدم وقتی که عکس هایم در لحظاتی مانند پرنده٬ پرواز می کنند؛ این بال ها را موسیقی است که به آن ها داده است۰ من همچنین از موسیقی سیلویو رودریگز و بسیاری از آهنگسازان دیگر هم استفاده کرده ام.
البته این را باید تأکید کنم که من برای موسیقی اهمیت بسیار زیادی خواهد شد و نه فقط به صورت شهودی بلکه از طریق گفتگو با سانتیاگو آلوارز (کارگردان فیلم کوبایی، ۱۹۱۹-۱۹۹۸)، و از طریق مطالعات خودم و تبادل نظر با همکاران هنری هنر فیلم امکان را به همه می دهد که نیرو های خود
سانتیاگو آلوارز وفرمانده فیدل
را جمع کرده و متحدانه کاری را انجام دهد زرادخانه های هنری را متمرکز و متحد کند تا تصویر و تدوین کار دسته جمعی صورت بگیرد و موجب حرکت شود.
چقدر از سانتیاگو آلوارز یاد گرفتید و چه تأثیرات دیگری را در طول دوره کارآموزی تان٬ بر جای گذاشتید؟
او الگوی من به عنوان یک فیلمساز و مستندساز است. من او را بزرگترین مستند ساز کوبایی و آمریکای لاتین و احتمالاً یکی از بزرگترین مستند سازان جهان می دانم. او با استادی واقعیت کشور ما را به تصویر کشید. او استعداد هایی را گرد هم آورد که همراه با او میراث جهانی امروزی را ممکن ساختند. من توانستم در کنارش در سفرهای فیدل به جاهای مختلف حضور داشته باشم. من شاهد بودم که چگونه با همکارانش کار می کرد و من خوشحالم که توانستم بخشی از تیم و همکار این فیلمساز بزرگ باشم. من در بسیاری از فیلم های مستند او همکاری کرده ام و بعد ها این همکاری به دوستی نزدیکی با او تبدیل شد. داشتن دوستانی مثل او یک شانس و خوشبختی بزرگ در زندگیم بود. آنها مشوق من برای اینکه به یک هنرمند و یک انسان بهتر تبدیل شوم بودند.
شما در ماه مارچ ۲۰۱۹ جایزه خوزه مارتی را به خاطر یک عمر فعالیت و دستاورد های تان از سوی انجمن روزنامه نگاران کوبا دریافت کردید؛ این جایزه برای شما چه مقام و مفهومی دارد؟
جوایز همیشه روح انسان را شاد میکند جایزه ها شادی زیادی برای من به ارمغان می آورد؛ حتی اگر خود را لایق این جوایز ندانم. باید بگویم این جایزه واقعاً نهایت رضایت من را تامین می کرد و در عین حال باید فروتنی و سپاسگزاری ام را ابراز میکردم. فروتنی به این خاطر که من میدانم و مطمئنم دیگرانی نیز هستند که سزاوار این جایزه می باشد و کسانی که این جایزه را در آینده دریافت می کنند٬ هنوز باید کارهای زیادی انجام دهند. و سپاسگزار زیرا عشق با عشق پاداش می گیرد. این جایزه نشان از عشق مردم کوبا است، برای تشکر از کار من و کسانی بود که در این سال های فراموش نشدنی با من شریک شدند و من توانستم در این رویداد های مهم شرکت کنم تا آنها را برای امروز و فردا ثبت کنم. از همه کسانی که من را همراهی کردند و همیشه به من کمک کردند تا بهترین تصاویر را بگیرم٬ تشکر می کنم. همچنین می خواهم از مردم کوبا به خاطر محبتی که در خیابان ها در زمان های مختلف٬ به من نشان دادند؛ و البته از خانوادهام، به ویژه همسرم که همیشه همراه من بوده؛ از فرزندانم که به من الهام بخش بودهاند، همچنین از پدر و مادرم٬ تشکر کنم.
مانند سیلویو رودریگز، می توانم در یکی از آهنگ هایش بگویم: «من دانهای از شن هستم، برگی دیگر روی درخت.» تا به عنوان یک میراث تاریخی، به عنوان میراث حرفه روزنامه نگاری حفظ شود. هر یک از ما به تنهایی به جایی نمی رسید؛ تنها با هم توانسته ایم که فصل هایی از تاریخ پرافتخار این مردم که در آن نه تنها رهبران و مقامات قهرمان هستند، بلکه مردم عادی نیز قهرمان اند را٬ شاهد بوده و ثبت کنیم؛ کسانی که تاریخ را از آن خود ساختند و به لطف آنهاست که ما اینجا ایستاده ایم.
این مقاله در ۱۳ آگست ۲۰۲۱ به مناسبت ۹۵ سالگی فیدل کاسترو در سایت Cubaperiodistas.Cu، وب سایت انجمن روزنامه نگاران کوبا٬ منتشر شد. ما از شما برای اجازه چاپ مجدد تشکر می کنیم. این مصاحبه٬ توسط کاتیا کوشمیدر به آلمانی ترجمه شده است.