نقش متفکرین اروپایی در ترقی جامعه خود، تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟
قسمت آخــر
نقش متفکرین اروپایی در پیشرفت جوامع خود
زمانیکه اروپائیان بقول پی یرروسو با فورانی از اکتشافات و اختراعات روبرو هستند، ملاحهانشان به کمک پارو و بادبان تمام دنیا را دور میزدند، سیاحان و تجارشان به علت غرور ناشی از قدرتشان جهان را ملک خود می پنداشتند، در صنعت و تجارت و “اسباب جنگ و جدال و صنایع غریبه” چنان استاد شدند که این استادی گستاخشان کرد. قدرت اقتصادیشان به علت کار و تراکم سرمایه از حد متعارف جوامع ایلی در گذشت.[1] امنیت اجتماعی-اقتصادی بحدی بود که سرمایه داران آنقدر قدرت یافته بودند که به سلاطین پول قرض میدادند و زیباترین قصرها و فاخرترین فرشها و جواهرات را برای خود تهیه میکردند.[2] هرچند همه اینها به قیمت استثمار کارگران و میلیونها برده با خشونت حداکثر بوده. کارگرانی که اریک هابزبام وضعشان را اینگونه به تصویر میکشید:
…برخی دیگر به گونه ای روزافزون در دهکده های خود گرفته به توحش و جنایت خیز، سرشار از زنان و مردان، با ضرب پتک و میخ و زنجیر دیگر کالاها را می ساختند، و همه به تباهی کشیده میشدند. … متوسط امید زندگی بعد از تولد در 45-1840هجده سال و نیم بود. .. مرد وزن و کودک، پیر و جوان، شب و روز بدنبال لقمه نانی در دل این کارخانه ها محو می شدند. توصیف استثمار و ظلم و ستم بر کارگران جوامع صنعتی توسط هابزبام
به اتکاء این گونه تلاش و کار، ظرفیت ناوگان تجاری انگلستان دراواسط قرن هجدهم (همزمان با کشمکش زندیه بر سر تاج و تخت نادر) متشکل از 6000کشتی بود.[3] همه اینها به قیمت تلاش بی وقفه و سخت کوشی کارگران، مدیران، متفکران، مخترعین، دولتمردان، نظامیان، با روحیه حداکثر بازدهی-بلند پروازانه بدست آمده است. با تاکید بر اینکه تمام دستاوردهای صنعتی “پس آیند” نیروی خلاق کار است. هرچند انسانها در این مسیر در اوج شقاوت و خشونت وحشیانه استثمار شده به بردگی گرفته شدند. ولی این صورت مسئله که پیشرفتها بقیمت تلاش و کار بدست آمده است را نه تنها تغییر نمیدهد، بلکه تاکیدی صد باره بر این حقیقت است که اگر بخواهیم حتی عاری از شقاوت و وحشیگری اروپائیان به همان دستآوردها برسیم، باید کارو تلاش (عادلانه) صد چندان بکنیم.
اما ارتباط علوم انسانی و بطور کلی علوم و پیشرفت آن با قالب های اجتماعی آن جوامع برای روشنفکران واهل علم و سیاست دنیای سوم پوشیده است. که موجب اشتباهاتی در صحنه زندگی اجتماعی گردید و در بسیاری موارد خسارات جبران ناپذیری برای ما داشته است. در مرحله اول بسیاری از روشنفکران پیشرفت اروپا را ناشی از پیشرفت علم تلقی کردند که تلقی واژگونه ای است.چنین تلقی موجب گردید که جامعه را بصورت ظاهر به آخرین پدیده های علمی مجهز کند در حالیکه پیشرفت اجتماعی نه تنها چیزی عایدش نمیگردد، بلکه در جا زده و با واردات از خارج پس میرود.
واقعیت آنچه در تاریخ جوامع صنعتی رخ داده، این است که، پیشرفتهای علمی همراه با تحولات اجتماعی و در پاره ای موارد متعاقب آن، مرجع رفع مشکل سرمایه داری قرار گرفت. در علوم انسانی رابطه تنگاتنگی بین تحولات اجتماعی و تئوریهای علمی وجود داشت. یکی از دلایلی که، این تئوریها، کارآیی چندانی در ایران ندارند، این است که بدون توجه به قالبهای اجتماعی آنها در غرب، اقدام به انتقال علوم کرده اند و این مسئله در مورد نهادهای اجتماعی – سیاسی نیز صدق میکند.
جهت روشن شدن ارتباط بین علوم، بخصوص علوم انسانی و قالبهای اجتماعی، مسئله را از دید جامعه شناس معروف گورویچ[4]نگاه میکنیم. او معتقد است:ارتباط کامل بین واقعیتهای اجتماعی و نظامهای مختلف معرفتی وجود دارد و اینکه پیشرفت جامعه بشری در بعد مادی و معنوی حکم واحد دارد. قالب های اجتماعی در ارتباط تنگاتنگ با ذهن و معرفت بشرند و بدین اعتبار عقل و جامعه دارای یک ماهیت اند. اینکه در تمام زمانها و در نزد همه مردمان بین نهادهای اجتماعی و ایده ها و اندیشه ها، ارتباط دائمی و مستمری وجود دارد و اینکه طرفیت مادی و معنوی بشر در هر جامعه ای برابر است.نقطه نظر گورویچ در مورد جامعه
در مورد جوامع مصرفی مانند ایران، باید به جنبه مصرفی علوم نیز توجه داشت، که “کارایی” آن و “ارتباط “آن از مقوله مصرفی است و نه تولیدی. در جامعه ما، معرفت و ساختمان آن تشابهی با معارف وارداتی ندارد، معارفی که در جامعه ما کارایی عملی ندارند. برای نمونه میتوان از عدم کارائی روشنفکر ایرانی که مجهز به علمی است که با قالب های اجتماعی غرب ارتباط دارد نام برد. و از طرف دیگر از کارآیی عملی معارف حوزه ای که مانند قفل و کلید با یکدیگر سنخیت داشته و جوابگوی یکدیگر بودند (نه تنها در میان مسلمانان بلکه همه مارکسیستها و سکولارها و…) که منجر به انقلاب 22 بهمن شد نام برد. اگر این بحث علمی که معرفت های جوشیده از متن اجتماع و در ارتباط با مردم کاربرد دارند. و این حرف آگوست کنت که معتقد بود “معرفت، قدرت ساختن قالبهای اجتماعی را دارد”، باور داشته باشیم، براحتی میتوان درک و قبول کرد که انقلاب 22 بهمن و حاکمیت کنونی از بطن همین جامعه و بافت و ساخت مناسبات و اعتقادات و معرفت غالب و…آن والبته در فقدان هرگونه معرفت دیگری که از بطن جامعه جوشیده باشد، بیرون آمده است. حتی انقلاب مشروطه را نیز همین بافت و ساخت اجتماعی هرچند با کج فهمی و انواع اعوجاجات معرفتی نسبت به محتوای آن به ثمر رساند. اما بدلیل اینکه از بطن آن جامعه نجوشیده بود محکوم به شکست بود.
در نتیجه معرفتی که در اروپا فوران میکرد در رابطه با فوران وجوشش اجتماع بود و معرفتی که د رایران طی دوران مورد بحث در جریان بود ناشی از رکود بطن و متن اجتماع بود. علم و صنعت و معرفت، سالیان است که در ایران وارداتی و مصرفی است نه تولیدی. مگر نه این است که همگان معتقدند که در عمل میتوان نظام اقتصادی جدید را با پول نفت و معدن خرید؟ مگراین تفکر بازتاب آن علم وارداتی و مصرفی نیست؟ که 500 سال است در ایران تا به امروز جریان دارد. چرا ایرانیان به کنه گفته گورویچ پی نبرده اند که:
“معرفت تکنیکی شناختی ساده از ابزار برای رسیدن به اهداف مطلوب نیسست”؟نقطه نظر گورویچ معرفت تکنیک
براستی در شناخت این نکته ظریف مانده ایم که
“.. معرفت تکنیکی معرفتی کاربردی هم نیست… معرفت تکنیکی آغشته به میل تسلط بر جهان و دستکاری آن و به کارگرفتن و فرمان راندن بر آن است. معرفت تکنیکی عبارت از هرگونه تصرفت و تسخیر کار آمد نیروهای طبیعی و فرمانبراست. این معرفت، حریص به دستکاری در هرچیز است و میل به نوآوری در آن متبلور میباشد. دانش آن، ملهم از تسلط بر دنیای طبیعت، انسان و جامعه به منظور تخریب، نگهداری، ساماندهی، برنامه ریزی و ارتباط و انتشاراست”[5]
این فرهنگی که به توصیف گورویچ، همراه علم و معرفت تکنیکی است، از قالبهای جوامع صنعتی بر میخیزد و زمانی که دانش و تکنولژی منتقل میشود، این قالبها و فرهنگ آن در جامعه صنعتی می مانند و بدیهی است که در این انتقال، علوم و تکنیک و صنایع و تکنولوژی جوامع صنعتی، با قالب های جوامع کهن و سنتی همخوانی ندارد، به همین جهت عقیم میشوند و از کار می افتند.
اگر این ارتباط نظام معرفتی را با نظام اجتماعی بپذیریم، آن گفته هگل راست می آید که نوابغ قابله های روح اجتماعی زمان خود هستند و منطبق با سخن ویل دورانت است که میگوید:[6]در هر دوره ای افکار حاکم برعصر محصول جزء به جزء مردمی بود که کم و بیش “گمنام می زیستند” ولی این عقاید و افکار منتسب به کسانی میشد که آن را روشن کرده و متوافق ساختندویل دورانت
حال مقایسه کنید این را با سخن ناصرالدین شاه را که اعتماد السلطنه نقل میکند، که گفته بود:[7]“من وزیری میخواهم که فرق بین کلم و استکهلم (هرّ و از برّ) را نفهمد” و در اواخر پادشاهی اش گفت: “من پادشاه ده میلیون رعیت ایران نیست، بلکه پادشاه شپش ها و قورباغه ها و گنجشکها هستم”.نظر ناصرالدین شاه در مورد کیفیت وزیر دربارش
و یا سخن امین السلطان وقتی که از روس برای مخارج سفر و خرید عروسک وام گرفته و بخشی از ایران را گرو گذاشت به او گفتند: “تو هر ایرانی را به یک قران به روسیه فروختی” در جواب گفت، ساکت، اگر روسها شما را می شناختند اظهار غبن کرده و معامله را فسخ می نمودند”.نظر امین السلطان در مورد مردم ایران
این سخن پر بیراه نبود. اگر چه منزجر کننده است. کسانیکه نمی پسندند، به اظهار تاسفی متوسل نشوند، رفتار خود را تغییر دهند.
آنچه در اندیشه روشنفکران و الیت جامعه میگذرد به تعبیری انعکاس آن چیزی است که در جامعه میگذرد، پس می بینیم در اروپا ریشه علوم امروز و ارتباط آن با جامعه چگونه شکل گرفته است.
حتی در جنگهای صلیبی و قبل از آن روابط شرق و غرب موجب بیداری غرب شد. شکست عیسویان در جنگهای صلیبی در 1148م موجب شده که شکاکیون مبانی کلیسا را مورد سوال قرار دهند. متفکرین در توضیح این مسئله تلاش بسیار داشتند که به چه دلیل خداوند راضی به شکست مدافعین یک چنین امر مقدسی گردید؟ و فقط توفیق را نصیب مردم شرور!! کرد؟ و شکست را دلیل کذب بودن دعاوی پاپ مبنی بر “خود را حاکم مطلق روی زمین دانستن” معرفی کردند. [8]
تضعیف معققدات بی پایه از طرفی و آشنایی با صناعت و بازرگانی و تحولات اقتصادی از طرف دیگر موجب شروع به لرزه افتادن ستونهای کاخ کلیسا شد. کلیسایی که پنج قرن از عظمت بلا منازع آن میگذشت. کلیسا به مقابله برخواست و از کشتن و زندان و زنده در آتش سوزاند و شکنجه و.. دریغ نکرد. هرچه پاپ مجازات را به اوج میرساند، قدرتش رو به زوال میرفت و هرچه مردم زا از بحث “درباره مسائل مرتبط با آیین کاتولیک باز میداشت و عاملین آنرا می کشت دایره آتش اعتراضات گسترده تر میشد. طوریکه سرانجام متفکرین و توده مردم راه خود را تغییر دادند. مردم از فیلیپ چهارم علیه پاپ حمایت کردند و آتشی افروختند که قصر پاپ را به تل خاکستر تبدیل کرد.[9] اینگونه به مرور از دامنه کار کلیسا کاسته و بر وسعت کار تجربه و مشاهده امور تعقلی دنیایی افزوده شد.
پیام متفکرین جهان صنعتی برای ما ایرانیان
ماکیاولی سیاست را از اخلاق جدا کرد. لوتر و کالون مردم را به دنبال کار فرستاند. فرانسیس بیکن مدعی شد، ” اگر انسان هوش و ذهن خود را به ماده صرف کند، در آن کار میکند و از حدود آن تجاوز نمی نماید.[10] او اعلام کرد اروپا به سن بلوغ رسیده است. یعنی انگلستان عهد الیزابت و سیطره بلامنازع انگلیس بر جهان بعد از شکست اسپانیا 1588.
بیکن اعلام کرد “داشتن طلا [نفت برای ما] ارزشی ندارد، هرکس آهن و پولاد [محصول کار و تلاش] داشته باشد این طلا را خواهد گرفت”. او به بشر آموخت که رنج، تحمل، دقت، تلاش خستگی ناپذیر(تکرار)، نوآوری و خلاقیت رمز پیروزی است. او بود که اعلام کرد بین علم و عمل و مشاهده فرقی نیست. بیکن گفت مذهب جدیدی را بنیان نمیگذارد بلکه قصد گشودن راه “فایده و قدرت” را دارد.[11] اینجاست که برای اولین بار صدا و آهنگی نو بگوش میرسد: نمیتوان بر طبیعت مسلط شد مگر اینکه طبیعت به فرمان ما باشد[12] فرانسیس بیکن این تواناترین متفکر قرن، در آرزوی این بود که: “بخت”، “شانس”، “تصادف” و “اتفاق” از قاموس فرهنگ حذف شود.
ما نیازمند انقلاب بی رحمانه ای هستیم که باید در زمینه افکار و روش و تتبعات ما صورت گیرد. میدانیم که انسان بعنوان مدیر و مبین طبیعت آن اندازه از نظم طبیعت میتواند آگاه شود که مشاهداتش به وی اجازه میدهد. بیشتر از آن را نه میتواند و نه شایسته دانستن است.[13]
گویا بیکن با این پیامها برای مخاطبینش در 450سال بعد، یعنی ایرانیان که از فهم و تحقق آن عاجزند بود که در وصیت نامه خود نوشت:
“من روح خود را به خدا، جسم خویش را به گور و نام خویش را به قرن های بعد و اقوام جهان تقدیم میکنم”
ولتر بعدها گفت: اشتغال نداشتن به کار با زنده نبودن یکی است”، “همه خوبند جز مردم تنبل” و”به ملت کار بیآموزید تا شریف و نجیب شوند”[14]
نیچه در اوج تسلط اروپا بر جهان، صحنه جهان را اینگونه به تصویر کشید:“این پیکاریست که نامش زندگی است، آنچه لازم است توانایی است نه نیکی، غرور است نه تواضع، تدبیراست و نه نوع دوستی…آنجه اختلافات را فیصله میدهد و سرنوشت را تعیین میکند قدرت است نه عدالت…”نیچه
بیسمارک میگفت:[15]“در میان ملتها نوع دوستی معنی ندارد و وسائل جدید با رای و خطابه حل نمیشود بلکه با خون و پولاد و توپ فیصله می یابد…”.بیسمارک
فعالیتهای بشر در تمام زمینه ها مبتنی بر روابط اجتماعی حاضر سر و سامانی جدید به اروپا داد. متفکرین در زمینه های مختلف آن رفتارها و و پندارها را تنظیم کردند. آن اعمال با این پیشرفت علم تلفیق شد و خدای کلیسا همراه با خانواده بوربون ها از تخت سلطنت فرانسه در 1789 به زیر کشیده و متلاشی شد.
حال مقایسه کنید، مصدقها و امیر کبیرها همچون قائم مقام که “در فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران وحفظ استقلال این مملکت بود.در فکر الحاق مناطق جدا شده ایران بود. وابستگان داخلی انگلیس را هرکجا که میافت سرکوب و از قدرتِ سیاسی دور میکرد”.[16] با این به اصطلاح سیاسیون امروز خارج کشور همچون مسعود رجویها که آشکار وپنهان خواهان حمله نظامی همان استعمار جهت نابودی به کشورند، اگر نشد توصل جستن به تحریم ملتی جهت بزانو در آوردن قدرت سیاسی کشورشان به نیابت از اینها، اسرار اتمی کشور را بنفع بیگانگان افشاء کردن، بقیمت دریافت رشوه خود بصورت، “حمایت لفظی در گردهمآیی آنچنانی مریم رجوی”، با “آنتی شدن در رادیو تلویزیونهای استعماری”، با “اجازه یافتن به مطرح کردن خود در رسانه های استعماری بعنوان آلترناتیوها و شوراهای مدیریت گذار!!! یک شبه، ویا کارشناسان امور سیاسی!!” (گر اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی، بعد از چهل سال رکود و ورشکستگی) و یا “دریافت نقدی” آن.
حاملان این فرهنگ همانها هستند که امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها (سه تن قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، در تاریخ نخست وزیری ایران که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند) را برای خوش آمد استعمار و جیره ای که دریافت میکنند رگ میزنند. هرچند ادعای های پر طمطراقی هم در مبارزه با استبداد و …داشته باشند. از این چنین روشنفکران تحول فکری که هیچ، جز نابودی برای ملتی نمیتوان انتظار داشت. اینگونه است که بر طبل استعمار و و تکرار استبداد تنها از طریق باز نشر دوباره و صدباره اخبار داخل کشور میکوبند. بدون اینکه سر سوزنی بفکر اینکه چگونه و با چه مکانیزم هایی با شناخت جامعه شناسانه و علمی از ایران و ایرانی میتوان تحولات را با اتکاء به مردم که تنها و تنها و تنها راه درست و ماندگار، ملی، مستقل، بازگشت ناپذیر، بسمت پیشرفت و ترقی و …است محقق نمود. اینها را اگر خائن نخواهیم بخوانیم حداکثر در خوش بینانه ترین شکل دلالان آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و پیشرفت و… باید نامید که فقط و فقط بفکر سودهای (قدرت طلبی مفت و مجانی بدون زحمت) خود بقیمت تکرار فلاکت و عقب ماندگی ایرانی هستند.
این رویکرد دلال گرایانه به آزادی و دمکراسی و پیشرفت که گریبانگیر تمامی خارجه نشین هاست، و خود را در آه و افسوس و افسردگی و طلبکاری از مردم ایران و پراکندگی روز افزون نشان میدهد، تکرار بدون عیب و نقص رویکرد ایرانیان در جنگ با “روس و انگلیس” در دوران قاجاراست وقتی جنگ در تمامی جبهه ها به شکست انجامید به مساجد خزیده پناه می گرفتند که:[17]
ربنا اطمس علی اموالهم و اشدد علی قولهم انزل علیهم بآسک و نقمتک، اللهم شتت شملهم و فرق جمععم و…خدایا تو اموال آنها را نابود کن و بر آنها سخت گیر. خدایا تو بر آنها ترس و عذابت را فرو ببار، ایشان را پراکنده کن و جمعیتشان را متفرق فرما…
این عین حال و روز جمعیت خارجه نشینان است که در اوج نا امیدی و ورشکستگی دست به دعا برخواسته اند که پروردگارشان (دولتهای خارجی) به یاریشان برخاسته و رژیم را سرنگون و کشور را به آنها بسپارند!!
نباید گذاشت مصداق این گفته نیچه شویم که :
ای نژاد کوته روزِ رقت انگیز، ای زادگان غم و اندوه … بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست، یعنی نزادن و نبودن، پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است…[18] بله جامعه ای که زایش و تولید نداشته باشد مرگ را انتظار میکشد. چون مردم ایران چهل سال است قصد کرده و کمر همت بسته تا از واردات هرگونه آزادی، دمکراسی، حقوق بشر، … توسط دلالان آن جلوگیری کنند. میخواهند برای یکبار و همیشه بدست خود آنها را تولید کنند.
پایان
داود باقروند ارشد
اکتبر 2020
مهرماه 1399