محشر در مشاعره

عالیه اوفیانی — نذیر ظفر
روز محشر که روز سخت بود
زاهدان اهل نیــــــک بخت بود
حا فظ و هم مجا هدان شهید
جای شان بر سریر تخت بود
(اوفیانی )
روز محـــشر که بیرو بار بود
جشم من سوس حسن یار بود
حضرت مصطفی (ص) نبی خدا
شا فــــــــع ِ ما در آن دیار بود
(ظفر)
روز محـــــشر همه سوال بود
هر طرف آ ه و قیل و قال بود
هر یکی در هراس و بیم و امید
بهر راحـــــــــت کجا مجال بود
(اوفیانی)
روز محشر سوال من عشقست
همگی قیل و قال من عشقست
جایی کا ن ذات کـــــــبریا باشد
سر و پا در خیال من عشقست
(ظفر)
روز محشر نگار میجویم
هر سو آن گلعزار میجویم
بهر بار گــــــنه شفاعت او
هـــــردم از کردگار میجویم
(اوفیانی )
روز محــــشر نگار می آید
با رخی گلــــــــعذار می آید
عطر مهروشفاعتش هردم
بر همه بیشــــــمار می آید
(ظفر)
روز محشر شفیع ما خواهم
آن شفاعتگر از خدا خواهم
هر طرف زار زار گریه کنم
و بگویم که مصطفی خواهم
( اوفیانی)
روز محشر امین ما آنجاست
سید المر ســـلین ما آنجاست
خالق ِ ما رحیم و بی همتاست
شافع ِ دلنشــــــین ما آنجاست
(ظفر)