عشق و مستی
رسول پویان
تـا شــور و نـشـاط دل دیـوانـۀ مـسـتم
چون باده بجوش ازخم وخمخانۀ مستم
مرزی نتوان یافت دیگردر دل مستان
شـوق و طـرب و نغمۀ میخـانـۀ مستم
بـا مـا چــه کـنی قـصــۀ آلــودۀ زاهـد
تا مسـت و خـراب لـب پیمـانـۀ مستم
با محتسب و شیخ نباشـد سر و کاری
چـون رنـد خـراباتی و مسـتانـۀ مستم
از عشق و صفا تازه بهشتی شده پیدا
تـا روز ابـد گـرمـی کاشـا نـۀ مـسـتم
از باغـچۀ نـور محبت شـده سـرشـار
پــرودۀ الـطــاف کـریـمــانــۀ مــسـتم
من مست شراب لب وتومست نگاهی
دیـوانــۀ مـسـتانـه و جـانـانــۀ مـسـتم
بس مستی وعشق وطرب آوردبهارم
در وحـشت پاییز چـو گلخانـۀ مسـتم
گر فاش کنی سـرّ دل و راز درونت
شـایسـتۀ تحسـین که افـسـانـۀ مـسـتم
درروزچوخورشیدوبه شب ماه تمامم
زیرا که دیگـر همدل و همخانۀ مستم
احساس کنم بوی صدای خوش او را
زان تا بـه ابـد سـرخوش رایانۀ مستم
صد گونـه طراوت دمد از گونۀ یارم
تو شمعی و من گرد تو پـروانۀ مستم
تـا حلـقۀ مهر تـو بـود زیـور گـوشـم
در سـلسـلۀ عـقـد تـو شـهدانـۀ مـسـتم
هـرچـنـد شــدم شـاعـر آزادۀ دوران
لیکـن اسـیـر خـــم زولانــۀ مـســتـم
گـرچـه فـقـیر کـرم و لـطـف نگارم
در مهـر و وفـا هـمت شاهـانۀ مستم
گر باد کند زلف تـو را باز پریشـان
من سیخک و گیرم و یا شـانۀ مستم
جای تو بود دردل و در دیده همیشه
تـو نـوری و من مهر دل لانۀ مستم
عـشق وطـن و مـردم ما ورد زبانم
تـا زاده و پــروردۀ ویـرانــۀ مسـتم
یارب بفـشان نـور محبت بـه دیارم
آن سان که من مهرصمیمانۀ مستم