ضدکمونیسم «علمی» طرفداران فرانکو
چگونه میتوان جامعه را از مارکسیسم رها ساخت؟ «ژن سرخ» را منزوی کرد و از بین برد
کماندوهای فالانژ در آن زمان به شکار «کودکان سرخ (گویا برای «خوبی» آنان) میپرداختند، در اسپانیا و بهویژه در فرانسه. چون ۱۷۴۸۹ کودک جمهوریخواهان اسپانیایی به فرانسه برده شده بودند که ۱۲۸۳۱ نفر از آنها «ناپدید» شدند. هیچ رمز و رازی در این ناپدید شدنها نیست چون فرانکیستها به خود میبالیدند که آنها را برای آوردن به اسپانیا از فرانسه دزدیدهاند. عکسهای قطارهای مملو از کودکان جمهوریخواهان وجود دارد، قطارهایی که در سالهای ۱۹۳۹، ۱۹۴۰ ، … از فرانسه به بارسلون یا به مادرید میرسند.
مارکسیسم یک بیماری ژنتیک است که میتوان هنگامی که موفق شویم «ژن سرخ» را منزوی کنیم، از آن شفا یافت. و اما سوسیالیسم فقط یک «بیماری روانی واگیردار» است.
طی جنگ داخلی اسپانیا و سالهای بعد از آن، «دکتر» آنتونیو والخو ناخرا، رئیس بخش روانپزشکی نظامی ارتش فرانکو، با تلگرافی که روز ۲۷ اوت ۱۹۳۸ از طرف فرانکو ارسال شد به مقام روانپزشک رسمی فاشیستهای اسپانیایی منصوب شد. این «پزشک» دیوانه، که از نازیها چیزی کم نداشت، «کابینه پژوهش روانپزشکی» را برای بررسی «ریشههای روانپزشکی» مارکسیسم برپا نمود.
او در سال ۱۹۳۹، «دیوانگی در جنگ»، در سال ۱۹۴۱، «کودکان و جوانان غیرطبیعی»، «علم اصلاح خصلتهای انسانی و اسپانیت»، «کنسرتو برای سازهای کوک نشده، یادماندههای یک روانپزشک» را نوشت که پس از مرگش (در سال ۱۹۶۰) به چاپ رسید. والخو ناخرا بررسیها و تجارب پزشکی هراسانگیزی بر روی مردان و زنان زندانی جنگ (پنجاه زن از منطقه مالاگا در جنوب اسپانیا)، ۲۹۷ نفر از اعضای بریگاد انترناسیونال (۱) و زندانیهای مناطق باسک و کاتالونیا انجام میداد. او این تجارب را در یک اردوگاه واقع در منطقه «سان پدرو د کاردنیا» پیاده میکرد. او میکوشید رابطه بین «خصلتهای بیوروانی فرد سرخ» و تعهد کمونیستی او پیدا کند. او از یک «امر مسلم» سخن میگفت: نقص مرد یا زن مارکسیست در اثر یک نقص مادرزادی و یک انحراف ژنتیکی بهوجود میآید. «ژن مارکسیسم» را حذف کنید، شما مارکسیسم را ریشهکن خواهید کرد و «نژاد» را اصلاح خواهید نمود.
او نوشته بود «اگر همانگونه که ما فکر میکنیم، فعالان مارکسیست بیماران روانی عادی باشند، جدا کردن این افراد از همان کودکی، جامعه را از یک بلای وحشتناک نجات خواهد داد.»
والخو ناخرا این «ایدئولوگ اصلاح نژاد» فرانکیسم، به چندین «ملاحظات علمی» رسیده بود که دیکتاتوری فرانکو با تکیه بر روی این ملاحظات، میتوانست «نسلکشی» اسپانیای ضدفاشیسم، اسپانیای کارگری و دهقانی را با خیال راحت ادامه دهد: «نقص روانی» طرفداران جمهوری و درباره زن فعال مارکسیست: «نبود بازداری هوشمندانه و منطقی»، «ضعف تعادل روحی او، گرایش به بیرحمی و میلش به داشتن روابط جنسی آزاد … شبهنظامیان زن مینوشند، سیگار میکشند، وسوسه میکنند، چشمچرانی مینمایند، لباسهای متحدالشکل چسبان به تن میکنند و تفنگ … آنان فقط برای ارضاء امیال جنسی پنهانی خود در انقلاب شرکت میکنند».
بنابراین، لزوم وجود زندانهای زنان (جهنم زندان لاس ونتاس در مادرید، زندان کابوسگونه آلباسته، …) برای «بیرون کشیدن شیطان» از بدن این «پستفطرتان سرخ …»، برای این که آنها را «دوباره مسیحی کنند» و دوباره «تربیت شوند» و این که برای جلوگیری از هر نوع سرایت، لازم است که مادر «سرخ» را از فرزندانش جدا سازند. رژیم، پسران زندانیان زن، ناپدیدشدگان را به انجمنهای «نیکوکاری» فالانژ و بهویژه به نهادهای مذهبی میسپرد (به این ترتیب، کلیسای اسپانیا در دزدیدن هزاران کودک شرکت کرده است، بدون کوچکترین عذرخواهی یا اظهار تأسف تا این زمان) که بعداً این کودکان به خانوادههای «خوشفکر»، متمول، خشکه مقدس، فالانژ، نظامی … سپرده میشوند ( کودک دزدی، جنایتی دولتی، جنایتی بر ضد بشریت است که شامل مرور زمان نمیشود). کودکان یک شستوشوی مغزی کامل دریافت میکردند که به آنها ضربه روحی جدی وارد میآورد. به آنها یک ایدئولوژی برخلاف ایدئولوژی پدر و مادر واقعی آنها القا میکردند. هزاران کودک به این شکل توسط دولت فرانکیسم دزدیده شدند بدون آنکه هیچیک از دولتهای اسپانیا تا این زمان مسئولیت این مهم را بر عهده گرفته باشد یا مانند دولت آرژانتین تلاش برای یافتن آنها نماید. چندین هزار و حتی به احتمال زیاد، دهها هزار کودک در اسپانیا دزدیده شدند یعنی بسیار بیشتر از تمام آمریکای لاتین دیکتاتورها.
کماندوهای فالانژ در آن زمان به شکار «کودکان سرخ (گویا برای «خوبی» آنان) میپرداختند، در اسپانیا و بهویژه در فرانسه. چون ۱۷۴۸۹ کودک جمهوریخواهان اسپانیایی به فرانسه برده شده بودند که ۱۲۸۳۱ نفر از آنها «ناپدید» شدند. هیچ رمز و رازی در این ناپدید شدنها نیست چون فرانکیستها به خود میبالیدند که آنها را برای آوردن به اسپانیا از فرانسه دزدیدهاند. عکسهای قطارهای مملو از کودکان جمهوریخواهان وجود دارد، قطارهایی که در سالهای ۱۹۳۹، ۱۹۴۰ ، … از فرانسه به بارسلون یا به مادرید میرسند و پُر از کودکانی است که دستهایشان به پیش رویشان دراز است و مطبوعات زمان نوشته بودند که آنها برای «فرار از چنگال مارکسیستها» بوده است.
والخو ناخرا حتی یک «نمایندگی خارقالعاده بازگرداندن کودکان به میهن» برپا کرد. روز ۳۰ ماه مه ۱۹۴۰ فرانکو از طریق فرمان، حق و حقوق والدین واقعی را از این کودکان گرفت و چند ماه بعد، باز هم از طریق فرمان به پدر و مادر جدید آنها اجازه داد که مشخصات کودکان به فرزندی قبول شده را تغییر دهند. و به این ترتیب، هیچ نشانهای از این جنایت دولتی باقی نماند. هیچ کدام از روسای دولت که به مسند قدرت رسیدند در این مورد کاری نکردند و نمیکنند.
برای خدمات خوب و جنایتکارانه، در سال ۱۹۵۱ آکادمی شاهنشاهی پزشکی اسپانیا، والخو ناخرا را به مقام آکادمیسین ترفیع داد، او که شایسته محاکمه شدن در دادگاه نورنبرگ بود. و چند کوچه و خیابان نام او را بر خود دارند. هنوز البته «حقارت و نقص مارکسیسم» را از طریق بیولوژی نتوانستند توضیح دهند.
(۱) پس از کودتای ژنرال فرانکو در سال ۱۹۳۶، ۵۹هزار نفر که نمیخواستند دموکراسی بهدست فاشیستهای اسپانیایی بیافتد، از تمام دنیا راهی اسپانیا شدند. در میان آنها، که اغلبشان کمونیست بودند، بیش از ۱۰هزار فرانسوی وجود داشت.