سلطانه
در جسم تو گر جان شوم، جانانه ام باید شوی
ساقی شوم در میکده، پیمانه ام باید شوی
از دیده ها ریزد کنون،بر اشک تلخ من بخند
گر مست شوم ازخنده ات، مستانه ام باید شوی
تار سیاه زلف تو، درپای من زنجیر گشت
دیوانه ی زلفت شدم، افسانه ام باید شوی
من بنده ی درگاه تو،تو همچو سلطان جهان
جایت همیش درقصردل، سلطانه ام باید شوی
رحمی نما براین حقیر، تیغی مزن بر قلب من
«حداد» سان چکش بدست تیغانه ام باید شوی
حداد