روزگار سفله
از هر جهت بلا و غم و درد مى رسد
حرف و هواى منجمد و سرد مى رسد
رنج و مصيبت پيهم ، سرشك و آه
نقص و زيان مردم نامرد مى رسد
جور و جفا و سازش و تزوير و انتقام
از بيوفا و بى حس و بى درد مى رسد
بهتان و دلق، حيله و تزوير يا دروغ
از آن كه كرده ايم ورا طرد مى رسد
هر چه كه مى رسد، بهر لحظه بهر ما
زان تخته هاى پر خدع نرد ميرسد
گاهى نميرسد به كسى دست التفات
اين روزگار سفله هر چه كرد مى رسد
“بى درد را دوا و به ما درد مى رسد”
“روزى به قدر حوصلهء مرد مى رسد”
زبير واعظى