درسهای انتخابات ریاستجمهوری روسیه
پوتین تا مغز استخوان به دیدگاههای لیبرالی وابسته است و همواره دوستش، کودرین اولترا لیبرال را ترجیح داده است و نه مثلاً آکادمیسین گلازیف که برنامهاش واقعاً احیای اقتصاد روسیه است هرچند در چهارچوب سیستم بورژوازی. بدون شک پوتین این بار هم مثل گذشته عمل خواهد کرد و در بهترین حالت، حکومت ممکن است در لحظه بحرانی در برابر کمونیستها عقبنشینی کند و برای اصلاح امور و خواباندن سروصداها، موقتاً، پست وزارتی را به آنان واگذار کند و سپس آنها را براند، آنچنان که در گذشته (سالهای ۹۹ـ۹۸) با تیم پریماکف ـ ماسلوکف و کرشنکو رفتار کردند.
انتخابات ریاستجمهوری گذشت، اما معجزهای نشد. امیدهایی که به کاندیدای خلقی وجود داشت، برآورده نشد. اکنون وقت درس گرفتن از آن است.
۱ـ مبارزه اصلی میان اقتدار حاکم از یک طرف و نیروهای متحد چپ و ملی ـ میهندوست از طرف دیگر، درگرفت. لیبرالهای حاکم با پیگیری همان وظایفی که از آغاز دهه ۹۰ میلادی، امریکا در برابر یلتسین گذاشته بود، در تمامی این چند دهساله، صنایع تبدیلی را به ویرانی کشاندهاند. با تبدیل اقتصاد کشور به زائده مواد خام غرب، ثروت روسیه را در جهت منافع الیگارشی جهانی و بیش از همه بهسود آمریکا، به خارج منتقل کردهاند. شرایط ثروتمند شدن رسواگونه الیگارشها و کارگزاران حکومتی را فراهم کردند. باعث کاهش جمعیت روسیه شدند و کشور را به مرز فروپاشی رساندهاند. در یک کلام پیگیرانه سیاست نواستعماری کردن کشور را در پیش گرفتهاند.
اگر در دورههای جداگانهای مانند اوایل دهه اول قرن ۲۱، حرکتهایی در جهت بهبود اوضاع کشور مشاهده میشد، اما از سالهای پایانی این دهه، آشکارا بر سرعت چرخش اوضاع بهسمت ویرانی افزوده شده است. اقتصاد، شتابان بهسوی انحطاط میرود، مردم فقیرتر میشوند و میلیاردرها بهسرعت رشد میکنند.
در چنین شرایطی ازجمله وظایفی که باید در اولویت دستور کار حکومت قرار داشته باشد، عبارت است از: نجات روسیه از استعمار و نجات مردم از فقر و تنگدستی. این مشکلات نارضایتی اکثر مردم را چنان برانگیخته است که نه فقط «دزدان و کلاهبرداران» بلکه «ستون پنجم»، «سازمان دولتی کمپرادور» و «خائنان به کشور» هم در تداول روزمره، مترادف با حکومت لیبرالها، بهکار برده میشوند. در یک کلام مردم نمیخواهند به شیوه گذشته زندگی کنند. در حیات سیاسی کشور برای نخستین بار در دو دهه گذشته، نیروهای چپ و ملی ـ میهندوست با هم متحد شدند. اعلام پاول گرودینین، مدیر ساوخوز لنین که مؤسسه تحت رهبریاش را به یک «واحه سوسیالیستی» بدل کرده است، بهعنوان کاندیدای مشترک، نقش مهمی در ایجاد این اتحاد داشته است.
برنامه انتخاباتی گرودینین نه فقط شامل اقداماتی در راستای نجات روسیه (ملی کردن رشتههای زیربنایی اقتصاد و بزرگترین بانکهای کشور، مبارزه سازشناپذیر با فساد ( رشوهخواری و غیره)، بود بلکه توسعه اساسی و گسترده عرصههای اجتماعی ـ افزایش شدید سطح زندگی اکثریت اهالی، آموزش و بهداشت رایگان و دیگر موارد را نیز در نظر گرفته بود. هر چند این برنامه به اقداماتی در راستای حفظ بخش خصوصی وسیع نیز اشاره دارد، اما این اقدامات در عینحال پاسخی است به مبرمترین مطالبات حفظ و توسعه کشور که با اتحاد عمل نیروهای دمکراتیک و ضدالیگارشی، امید زیادی برای عملی شدن آنها ایجاد شده بود. بنابراین از همان آغاز میزان محبوبیت و اعتبار کاندیدای خلقی تا حد ۹۰ـ۸۰٪ اوج گرفت. گرودینین همچون شانس نجات روسیه جلوه میکرد و در عینحال پوتین همچون «سلطان برهنه»ای بهنظر میرسید که پیروزی بر او ممکن شده بود.
از اینجا نخستین درس را میتوان گرفت:
حفظ و استحکام اتحاد چپها و نیروهای میهندوست برای پیروزیهای بعدی ضروری است.
اما نیروی موجود برای پیروزی ناکافی از کار درآمد. برای آن علل جدی وجود داشت:
۲ـ علت نخست و عمده، وجود اختلافنظر اساسی میان کمونیستها بر سر وضعیت موجود بود که به آنان امکان ایجاد یک جریان واحد را نداد.
همانطور که معلوم است، هدف اصلی کمونیستها عبارت است از رهایی کار از استثمار از طریق محو مالکیت خصوصی و برقراری مالکیت اجتماعی، افزایش سطح زندگی مردم و ساختن جامعه خیر و عدالت. راه دستیابی به این اهداف برای بسیاری از کمونیستها، بهطور سنتی از طریق پیدایش شرایط انقلابی که طی آن حکومت به زانو درمیآید، دیده میشود، شرایطی که در آن پیروزی انقلاب سوسیالیستی اجتنابناپذیر است.
در واقعیت اما برای رسیدن به جامعه خیر و عدالت، آنچنان که پراتیک تاریخ نو و معاصر، نشان داده است، راهی مستقیم مانند خیابان نفسکی وجود ندارد (خیابانی در لنینگراد، این تعبیر از لنین است). اینجا برای رسیدن به هدف اصلی ممکن است، طی مرحلههای گوناگونی ضرورت داشته باشد و برای هر کدام از این مرحلهها، هدفها و برنامههای گوناگونی ضرورت پیدا کند. تجارب جهانی و ملی، در گذشته و حال، وجود دو مرحله میانی یا واسطه را متمایز کرده است:
I. دگرگونیهای بورژوا ـ دمکراتیک. هدفهای عمده در این مرحله عبارت است از رهایی از وابستگی اقتصادی خارجی و ایجاد شرایط زمینه برای رشد و توسعه تولید داخلی نوآورانه، از طریق تنظیم دولتی اقتصاد و افزایش قابلیت رقابتی آن، بالا بردن سطح زندگی کارکنان مزدبگیر (بهطور طبیعی در مبارزه طبقاتی با بورژوازی)، مطابق با نیازهای تولید و بهعنوان مشوق توسعه آن.
II. دگرگونیهای خلقی ـ دمکراتیک. هدف در این مرحله عبارت است از ایجاد سیستم به اصطلاح «سه طبقهای» اقتصاد، مرکب از مالکیت دولتی، شامل مالکیت انحصارات ملی شده و دیگر مؤسسههای بزرگ، مالکیت تعاونی و از آن جمله مؤسسههای خلقی، و مؤسسههای کوچک و متوسط خصوصی و حتی کسب و کار بزرگ، توسعه گسترده عرصههای اجتماعی و همراه با آن آموزش و بهداشت رایگان و غیره.
این که کدام یک از این مرحلهها یا پلهها (بورژوا ـ دمکراتیک، خلقی ـ دمکراتیک و یا سوسیالیستی) در لحظه کنونی و در شرایط مشخص ممکن است هدف عمده مبارزه باشد، آنقدر که به تناسب نیروی طبقاتی و نیروی اجتماعی بستگی دارد به وضعیت زیربنای مادی ـ تکنیکی تولید که حکومت لیبرالها آن را ویران کرده است، بستگی ندارد.
در کشور ما چگونگی مراتب امور چنان است که در شرایط مشخص کنونی، مرحله دگرگونیهای خلقی ـ دمکراتیک در دستور کار قرار دارد. روشن است که این یک مرحله سوسیالیستی نیست، اما راه نجات روسیه از سقوط به پرتگاه است و گامی بسیار اساسی بهسوی پیشرفت اجتماعی است. بههمین دلیل همه نیروهای چپ بهطور عینی، در دستاوردهای آن ذینفع هستند.
اما در حزب کمونیست روسیه فدراتیو، این مرحله که از آن به عنوان «دولت اجتماعی» یاد میشود، گاهی همچون سوسیالیسم در نظر گرفته میشود، آن هم سوسیالیسم نوسازی شده. بهعنوان مثال هم، از «سوسیالیسم اسکاندیناویایی» نام برده میشود. در اینباره که «سوسیالیسم اسکاندیناویایی» در اصل یک سرمایهداری تمام عیار است، هر چند با عناصری (و نه روابط) از سوسیالیسم، بسیار گفته شده است و تکرار آن معنایی ندارد.
اما از کنار مفهوم «سوسیالیسم نوسازی شده» نباید گذشت. این مفهوم در حزب به «همچون نظامی که در خود، بهطور ارگانیک اقتصاد چند ساختاری و عدالت اجتماعی، نقش تعیینکننده دولت و ابتکار خصوصی، مالکیت کسب و کار خرد و متوسط، و دمکراسی و آزادی را توأم میکند»، تعبیر میشود. ( نگاه کنید به پراودا، اول مارس ۲۰۱۸). مشاهده این که این تئوری، تئوری «سوسیالیسم بازار»، همچون پرچم خردهبورژوازی و سوسیال دمکراسی است، مشکل نیست. این تئوری در بهترین حالت میتواند اطلاق سیاست دوره گذار (نپ سالهای ۱۹۲۰) باشد، سیاستی که مضمون اساسی آن مبارزه حاد میان ساختارهای سوسیالیستی و سرمایهداری بر اساس اصل «که بر که» است. در اینجا فرجام مبارزه به ماهیت دولت بستگی دارد. اگر در قدرت حکومت ائتلافی با شرکت بورژوازی، قرار داشته باشد، در نهایت ممکن است ( با کمک خارجی)، اوضاع بهسمت سرمایهداری بچرخد، اما اگر قدرت در دستان دیکتاتوری پرولتاریا قرار داشته باشد، آنگاه، همانطور که لنین اعتقاد داشت، از روسیه نپی روسیه سوسیالیستی برخواهد خاست. در یک کلام «سوسیالیسم نوسازی شده» تا حدود قابل ملاحظهای رویزیونیسم است و تحریف سوسیالیسم علمی که از قضا صحبت درباره آن بسیار معنا دارد. برنامه گرودینین تا حدود معین انعکاس نقشه دوران گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم است و میتوان گفت انعکاس مرحله خلقی ـ دمکراتیک دگرگونیهای انقلابی است.
کمونیستهای ارتدوکس (حزب کمونیست کارگری روسیه و حزب کمونیست اتحاد شوروی و دیگران)، در برنامه گرودینین فقط جنبه رویزیونیستی دیدهاند، و از دیدن عمده در آن، غفلت کردهاند، و آن این که این برنامه میتواند بیانگر خواستهای مرحله گذار به سوسیالیسم در شرایط مشخص باشد. آنان در درک خود از راه گذار به سوسیالیسم، از«مانیفست حزب کمونیست» کارل مارکس و فردریک انگلس، جلوتر نیامدهاند. ضمن درستی احکام مانیفست در ماهیت خود، ویژگیهای اشکال و مراحل گذار به کمونیسم، در ۱۷۰ سال پیش، نمیتوانسته در آن انعکاس بیابد. بیان خشن، شماتیک و دگماتیک این تیپ سوسیالیسم، در جریان مبارزات انتخاباتی، توسط سورایکین ارائه شد و بههمین دلیل او بیشتر خود ایده را بیاعتبار کرد تا این که کاری بر روی آن انجام داده باشد.
عدول از مارکسیسم انقلابی ـ جمعی به جانب رویزیونیسم و جمعی دیگر بهسوی دگماتیسم و ساده کردن ـ به جدایی کمونیستها میانجامد. این امر یکی از مهمترین علل پراکندگی کمونیستها در کارزار انتخاباتی بود. حزب کمونیست فدراسیون روسیه توانست با جنبشهای ملی ـ میهنپرست و انواع چپها که به لحاظ ایدئولوژی با آنها بیگانه است زبان مشترک پیدا کند، اما برای نزدیکی با کمونیستهای دیگر احزاب کمونیست، در این لحظه مهم برای کشور، سعی زیادی نکرد. و از اینجا درس دوم را میگیریم:
ضروری است که آموزش همگانی تئوری مارکسیسم انقلابی و در وهله اول میان کمونیستها، همچون عمده ترین شرط نزدیکی کمونیستهای احزاب کمونیست گوناگون در مبارزه مشترک آنان برای رهایی پرولتاریا، سازمان داده شود. روشن است که بیاعتنایی به تئوری مارکسیسم ـ لنینیسم و آموزههای مستدل آن، با در نظر داشت زمان کنونی، به پراکندگی جنبش کارگری و کمونیستی میانجامد. پیش بهسوی آموختن!
۳ـ ضعف سازماندهی پروپاگاند از پایین برای کاندیدای خلقی. منظور از این گزاره چیست؟
موج پُردامنه علاقمندان «از میان خلق» برای انجام هر کاری بهسود تبلیغ گرودینین برخاست. در دیدارهای با طرفداران کاندیدای ریاستجمهوری که از طرف ستاد مرکزی بهویژه در خانه دولت مسکو، سازمان داده شده بود، بسیاری بهویژه جوانان، مصرانه از سازماندهندگان میخواستند که «به ما کاری بدهید» و منصفانه مسئولان را به بیعملی و ناتوانی در سازماندهی، متهم میکردند. جواب به آنان چنین بود: «خودتان سازمان بدهید». بسیاری از پروپاگاندیستهای ورزیده (اسم و رسمدار)، امکانات خود برای برگزاری سخنرانی، سمینار و غیره پیشنهاد میکردند، اما در نهایت جواب رد میگرفتند. برای مردم قابل هضم نبود و نمیدانستند که این کارها سابوتاژ است یا بهطور کلی، ناتوانی در سازماندهی موثر.
بنابه گفته زوگانوف، ۲۰۰ تشکیلات بهسود گرودینین فعالیت میکردند. اگر بخواهیم براساس نتیجه انتخابات قضاوت کنیم، روشن است که بهعلت فقدان سازماندهی تبلیغات از پایین، همه چیز به حرف و حمایت روی کاغذ، محدود ماند.
درس سوم:
باید سازماندهی تبلیغات (پروپاگاند) را به بالاترین سطح رساند.
۴ـ به این موضوع توجه کنید که پوتین در رأس همه قدرت است و عمدهترین کاندیدای ریاستجمهوری بود، با این همه، در تمامی مدت کارزار انتخاباتی، در واقع بری از انتقاد بود. بهعلاوه موافقت با سیاست خارجی او همواره خاطرنشان میشد. در حالیکه این سیاست بیعیب و نقص نیست و خود محتاج انتقاد است، بهویژه در مورد دنباس، جایی که همچون گذشته، همه روزه هممیهنان ما کشته میشوند، با این همه چنان تصویری از پوتین ارائه میشد که گویا یگانه شخصی است که توانایی و استعداد تأمین صلح برای کشور را دارد. از آنجایی که نجات روسیه، در ذهن مردم بهطور عمده با حفظ صلح و رفع خطر خارجی، امری که خصلت سیستماتیک پیدا کرده است و در این اواخر تیرگی روابط با انگلیس نیز به آن افزوده است، تداعی میشود، دیگر جای تعجب نیست که از این طرف (با توجه به همه ساختهکاری و تقلبها) اکثریت بالایی از مردم رأی خود را به پوتین داده باشند. در صورتی که اگر کاندیدای خلقی هم پیروز میشد، سیاست خارجی کمتر میهنپرستانهای را در پیش نمیگرفت، مضافاً اینکه او با در نظر داشت اساس و بنیاد سیاست خارجی یعنی سیاست داخلی و پیش از همه، احیای اقتصاد، به حل مشکلات میپرداخت. به این ترتیب ما با پشتیبانی از سیاست خارجی پوتین خواسته و ناخواسته موجبات موفقیت او را فراهم کردهایم.
پس از انتخابات فراخوانهایی به گوش میرسد که طی آن از پوتین خواسته میشود که برای حل وظایف مبرم همه نیروها را متحد کند. این موضع سوسیال دمکراتیکی که در پی اتحاد سرمایه الیگارشی ـ کمپرادور با اکثریت فقیر و تنگدست مردم است، تاب هیچ انتقادی را ندارد. هیچ امیدی نیست که پوتین، گرودینین را بر کرسی نخستوزیری بنشاند، تا او به برنامه انتخاباتی خلقی ـ دمکراتیک خود جامه عمل بپوشاند. واهی بودن این خیالات در آن جاست که پوتین تا مغز استخوان به دیدگاههای لیبرالی وابسته است و همواره دوستش، کودرین اولترا لیبرال را ترجیح داده است و نه مثلاً آکادمیسین گلازیف که برنامهاش واقعاً احیای اقتصاد روسیه است هرچند در چهارچوب سیستم بورژوازی. بدون شک پوتین این بار هم مثل گذشته عمل خواهد کرد و در بهترین حالت، حکومت ممکن است در لحظه بحرانی در برابر کمونیستها عقبنشینی کند و برای اصلاح امور و خواباندن سروصداها، موقتاً، پست وزارتی را به آنان واگذار کند و سپس آنها را براند، آنچنان که در گذشته (سالهای ۹۹ـ۹۸) با تیم پریماکف ـ ماسلوکف و کرشنکو رفتار کردند.
درس چهارم:
هیچگونه حمایتی از حکومت الیگارشی ـ کمپرادور.
۵ـ هدفگذاری بایستهای برای پبروزی وجود نداشت. از همان آغاز کاندیدا شدن گرودینین به او توصیه میکردند که رفتار و گفتار شایستهای داشته باشد. اما به او توصیه نمیکردند که برای پیروزی بکوشد. در حالیکه حزب ضمن توجه و دلمشغولی برای پیروزی، میبایست برای جلب پشتیبانی بیشتر از کاندیدای مورد نظر خود به طبقه کارگر، این مهمترین پایگاه اجتماعی کمونیستها مراحعه میکرد. همچنین میبایست به کمونیستهای دیگر احزاب کمونیستی با فراخوان حمایت از کاندیدای واحد چپها و بهسود تمامی استثمارشدگان، مراجعه میشد. همانطور که نویسنده در آن زمان نوشت: «اگر ما حتی در هیچ موردی توافق نداشته باشیم باز هم باید متحد شویم برای این که میهن را نجات بدهیم». اما برای بسیج نیروی طبقاتی ـ پرولتاریایی هیچ کار درخوری انجام نشد.
این برخورد نادیدهانگارانه، به آشکار نسبت به متحدان حزب ـ نیروهای ملی میهندوست ـ که طرفداران آنان در کشور مجموعه بزرگی هستند، هم مشاهده میشد. همه وسایل و ابزار اساسی تبلیغاتی، فقط نشان حزب کمونیست فدراسیون روسیه را داشت. ستاد انتخاباتی پُرشمار ملی ـ میهنپرستان، هیچگونه کمکی چه مادی و چه مالی دریافت نکردند. و با قرار گرفتن در وضعیت «خویشاوند تهیدست» آنچنان که لازمه کار بود از خود فعالیتی نشان ندادند.
درس پنجم:
تلاش برای پیروزی ـ ضامن پیروزی است.
۶ـ در جریان مبارزات انتخاباتی، زمانی که حکومت به لجنپراکنی علیه گرودینین پرداخت، او به حمایت نیاز داشت، آن هم نه فقط در کنفرانسهای مطبوعاتی و اعلامیهدادنهایی که حزب سازمان میداد، بلکه او به حمایت پُرقدرت «خیابانی» نیروهای متحد چپ و میهنپرست، نیاز داشت. هرچند کوششهایی در این زمینه صورت گرفت و به این منظور تظاهراتی تحت عنوان «برای انتخابات شرافتمندانه» سازمان داده شد. اما از آنجایی که در این تظاهرات جمعیت کمی شرکت کردند، نتوانست بر حکومت تأثیر قاطعی بگذارد.
فرض کنیم که کاندیدای خلقی پیروز میشد، امری که در سایه سازماندهی عالی تبلیغاتی و حمایت جدی از کاندیدای خلق، کاملاً محتمل بود (انتظار وجود داشت که انتخابات به دور دوم کشیده شود)، در این صورت قدرت حاکم بدون تردید به مقاومت میپرداخت و حتی ممکن بود به بهانهای از نیروی قهر استفاده کند. خلق برای چنان شرایط و برای دفاع از پیروزی خود، سازمان داده نشده بود. این وضعیت کاملاً ممکن است در آینده اتفاق بیفتد.
درس ششم:
برای هدفهای پیشگفته و همچنین برای موردی که شرایط انقلابی پیش بیاید، لازم است که از هماکنون، «خیابان» از نیروهای متحد چپ و ملی ـ میهندوست و دیگر نیروهای مترقی، ایجاد شود و همچنین باید کارگران را برای اعتصاب سیاسی سراسری، آماده کرد. این کار را باید از هماکنون آغاز کرد.
برای شروع بهطور مشخص باید بهطور دورهای بر سر مسائل بسیار مبرم، تجمعها و تظاهرات برگزار کنیم. برای مثال «علیه فقر و تنگدستی»، «برای احیاء تولید»، «نه به از بین بردن علم و آموزش» و مسائلی از این دست. باید نه فقط اشخاص ذینفع همچون دانشمندان، معلمان را گردهم آوریم، بلکه باید بیشترین تعداد چپها و دیگر نیروهای میهندوست را متحد کنیم و به این ترتیب با هر اقدام بر نیروی خود بیفزاییم.
البته این اقدامات تنها بخشی از کار است، بهعبارتی دیگر تنها قله کوه یخی است. این فعالیتها باید با کار سیستماتیک در مؤسسات تولیدی و مناطق آموزشی و بیش از همه میان زحمتکشان مزدبگیر، با سازمان دادن مبارزه آنان برای احقاق حق خود در موارد مشخص، همراه شود. همه این حرکتهای مقطعی باید به یک جریان واحد مبارزه سیاسی همگانی برای کسب قدرت سیاسی تبدیل شود.
۷ـ در اینجا این سؤال پیش میآید که کدام نیروی سیاسی مستعد رهبری این مبارزه و گرفتن قدرت در صورت پیدایش شرایط انقلابی است.
در مبارزات انتخاباتی که گذشت در برابر حکومت کنونی دو نیروی عمده اپوزیسیون ایستاده بودند. یکی بورژوازی ملی به نمایندگی تیتوف (کاندیدای ریاستجمهوری از طرف حزب رشد)، دیگری گرودینین، طرفدار انجام دگرگونیهای خلقی دموکراتیک.
تیتوف برنامه رشد اقتصادی خود را که با همکاری آکادمیسین گلازیف آماده شده بود، ارائه میکرد. نمایندگان بورژوازی ملی، سالهاست که ضمن ارائه این برنامه، میکوشند تا آن را به پوتین بقبولانند، به کسی که با ترجیح مشورتهای کودرین (اقتصاددان نئولیبرال)، همواره این برنامه را رد کرده است. بورژوازی ضعیف و ترسوی ما استعداد استفاده از متد دیگری برای مبارزه در راه منافع خود ندارد.
آن چه به حزب کمونیست فدراسیون روسیه برمیگردد آن است که حزب باید از بسیاری توهمات و کوتاهیها که پیشتر به آنها اشاره شد، رهایی یابد. کمونیستهای پارلمانی، همان سوسیال دمکراتهایی هستند که پارلمان و انتخابات را یگانه راه دستیابی به قدرت میدانند و بنابراین توانایی کسب قدرت سیاسی را ندارند، زیرا این شیوه مبارزه یعنی شورش دائمی بر روی زانو.
درس هفتم:
این مأموریت تاریخی فقط از عهده حزب نوع لنینی برمیآید که بر موضع مارکسیسم انقلابی ایستاده است و توانایی ایجاد شرایط انقلابی را دارد و میتواند شیوههای مبارزاتی پارلمانی و غیرپارلمانی را برای کسب قدرت با هم تلفیق کند و در صورت پیروزی از قدرت کسب شده، دفاع کند.
میتوانند ادعا کنند که اگر وضعی پیش بیاید که در آن شرایط مشخص در اولویت، نه انجام وظایف مرحله سوسیالیستی بلکه انجام وظایف مرحله بورژوا ـ دمکراتیک یا خلقی ـ دمکراتیک در دستور کار باشد، آنگاه در حالت اول باید بورژوازی و در حالت دوم باید سوسیال دمکراتها نیروی محرکه دگرگونی باشند. در واقعیت روسیه ما، وقتی بورژوازی ملی ضعیف قادر نیست حتی علیه پایمال شدن آزادیهای بورژوایی مبارزه کند و شیوههای سوسیال دمکراتیکی نمیتواند حکومت را از دست سرمایه الیگارشی ـ کمپرادور حاکم بیرون بکشد، انگاه در همه مرحلهها، فقط پرولتاریا در اتحاد با دیگر نیروهای مترقی و به رهبری حزب کمونیستی لنینی، باید نیروی محرکه دگرگونیها باشد.