خوابهای سیاه و سفید !
شعله های خشم مردم در آمریکا حالا فراتر از یک قتل عمد توسط سیستم حاکم دیده میشود . قتل عمد توسط پلیس سالی 2 بار دیده میشود و این بار این قتل آخری فقط بهانه ایی شد تا همه نارضایتی ها بیرن بریزد و سیستم ساکن کاخ سفید هم دیگر نمیتواند به چند حرکت نمایشی پلیس به شکل زانو زدن عذرخواهی سمبلیک ماست مالی ش کند …
کاخ سفید نیاز به قوانین جدید برای پلیس خودش دارد قوانین جدیدی که در آن کشتن جرم باشد و کشتن سیاهان جرم دوبله معرفی شود و مجازات سوبله داشته باشد . مقاومت کاخ سفید برای برداشتن قدمهای عملی در حفاظت از حقوق اولیه مردم ، دفاع از عملکرد سیستم فاشیستی پلیس ، و دیدن بقیه کوه مشکلاتی که حالا فقط خاص سیاهان نیست . از لشگر سفیدهای حاضر میشود فهمید مشکلاتی که حالا دیده میشود یک شبه نمیتواند خلق شود . مشکلاتی که از حضور سیستم کاخ سفید تغذیه میشود و سالها فقط روی هم تلمبار شده بود .
این تناقضات ذاتی سیستم سرمایه داری امروز ، بخشی از قیمتش را حالا در داخل آمریکا باید پرداخت کنند . سابقا سنتشان بود که قیمت تناقضات سیستم ساکن کاخ سفید را از زندگی مردم خاورمیانه میگرفتند ، همان خاورمیانه ایی که حکومت اسلامی ایرانی را کاخ سفید در درآن جا زایید و مراقبتش کرد و هنوز مراقبش است که اوف نشود…
خودشان هم میدانند که اعتراضات اخیر آمریکا منعکس کننده سرخوردگی نسبت به نابرابری اجتماعی-اقتصادی و تبعیضات تاریخی است . دستگیری و محکومییت پلیسهای قاتل حتی مسکن موقتی هم نیست . فقط یک فریب برای ساکت کردن افکار عمومی است که دیگر کارایی قبل را ندارد . قوانین موجود باید شخم بخورد …
……………………………………………
حسین دولت آبادی متن دلنشینی نوشته بود به نام فیل سالخورده و خواب …
مجموعه ای از سلیقه های مشترک ، کارهای مشترک ، غهمای مشترک ، هی مشترک
از وطن و دلتنگی هایش و از گلایه های خودش نوشت …سبک نوشتن هم با سلیقه ام همخوان است و احساسش طبعا گرمتر و نزدیکتر حس میشود .
راستش من هم خیلی دلم برای وطن تنگ شده ، ولی میدانم دیگر آن وطنی که در ذهنم بود بی معنی شده است . سالها با این احساس مشابه در ذهنم درگیر بودم و حتی از بیانش احساس غم میکردم .
حالا فرض کنیم شرایط متعارفی برای بازگشت به وجود آید ، سوال و جواب و زندان نباشد حاکمان نرمال آمده باشند … ولی باز هم دیگر آنجا برای من جای ماندن و زندگی نیست ، از همین حالا با همه متعلقاتش احساس غریبی میکنم . میشود مثل مسافر رفت و برگشت …
حالا بعضی وقتها به عکسهای آلبومی قدیمی که نگاه میکنم یادی گذشته میافتم . آن چیزی که از من در وطن جا ماند حالا مثل همین آلبوم و عکسهای قدیمی اش میماند .
خیلی ها بدون مشکلات سیاسی میروند و سریع برمیگردند و میگویند دیگر جایی برای ما نیست ، خیلی به سرعت عوض شد همه چیز…سرعت ما در غربت زیاد نیست ولی سرعت آنها زیاد است.
روزگاری جبرا وطن را ترک کردم حالا بعد 40 سال حس سابق را ندارم این فاصله 40 ساله در ذهن قابل فهم نیست . من متعلق به آن جغرافیا نیستم . البته دلم همیشه برای خاطرات قدیمی و خانواده و دوران کودکی جا مانده در آن جغرافیا تنگ است …
حدیث معتبر داریم از اونجا…خاطرات و نوستالزی و وطن خوب است ، ولی آزادی بهتر است…امام اسماعیل
03.06.2020
اسماعیل هوشیار
………………………………………………………………………………….
فیل سالخورده و خواب
حسین دولت آبادی
چهار روز پیش که کتاب «دوران» به پایان رسید، مثل هر بار، در منزل آخر، چند کلمهای نوشتم. این وجیزه گفتگوهائی را سبب شد و اظهار نظرها و پیشنهادهای دوستانه و دلسوزانة دو روانشناس مرا به فکر واداشت: «کسی چه میداند، شاید، شاید حق با آنها باشد؟!…» از شما چه پنهان، چند سال پیش، زن روزنامه نگاری نیز به این معضل اشاره کرد. آن روز پشت فرمان تاکسی نشسته بودم، در کوچة ریولی راه بندان سرسام آوری بود و زن روزنامه نگار، (مسافر)، که در راه بندان پی به مشگل و روز و روزگار اینجانب برده بود، میگفت: «من هم نویسندهام، اشتباه میکنید، نوشتن دردی از من و شما دوا نمیکند، نه آقا، باید بهروانشناس مراجعه کنیم و مشگل روحی و روانیمان را با متخصص در میان بگذاریم…». روزنامه نگار فیگارو حتا نشانی روانشناسی را که میشناخت، پشت بیجک نوشت و به من داد: «اهمال نکنید!» باری، از آنجا که درد بیدرمان خودم را بهتر از هرکسی میشناختم، پند و اندرز او را به گوش نگرفتم، نزد روانشناس نرفتم، با روزگار نا مناسب ساختم و این رنج را اگر چه به سختی، ولی با «نوشتن»، بر خودم هموار کردم. چرا، چون به یقین میدانستم که سالها پیش، سر مرز، چیزی از من درآن سوی مرزجا ماندهبود، چیزی از هستیام، از وجودم کسر شده بود و آن حفره و خلاء با هیچ چیزی و با هیچ ترفند و تمهیدی پُر نمیشد و تا این «علّت» به قوت خویش باقی بود، «معلول» از میان نمیرفت.
به باور من، کسی که وطناش را به اجبار از دست میدهد، چیزی نامرئی و وصف ناشدنی از وجود او، از هستی او کسر میشود و این کمبود نامرئی ولی محسوس، تعادل روحی او را بر هم میزند؛ شاید معجزهای رخ دهد و پس از سالها تبعید و دوری، روزی از روزها به وطناش برگردد؛ شاید روزی به این باور برسد و بپذیرد که جهان وطن اوست و به صلاح و مصلحت اوست که وطناش را آگاهانه و هشیارانه فراموش کند و گذشته را از یاد ببرد؛ حتا اگر این اتفاق غیر ممکن بیفتد، حتا اگر این واقعیّت را بنا به ضرورت بپذیرد و به آن گردن بگذارد، باز هم این «کمبود» را گاه و بیگاه احساس خواهد کرد و آن حزن، اندوه کهنه و چرکمرد به سراغاش خواهد آمد؛ چرا؟ چون عواطف و احساسات ما خارج از اراده و عقل ما و آزادانه عمل میکنند و بی توّجه و بیاعتنا به فرمان عقل، تحکّم اراده و استدلال منطق به راه خویش میروند. باری، بیتردید به مرور زمان این احساسات و عواطف تبعیدی زنگار میگیرند؛ در کهنسالی کند و کدر میشوند، ولی هرگز از میان نمیروند. نه، این فیل پیر تا زندهاست گاه و بیگاه، بی اختیار، به یاد هندوستان خواهد افتاد و در خواب راهاش را به سوی موطناش کج خواهد کرد؛ مگر این که فیل سالخورده و دور مانده از یار و دیار و
زادگاهش بیمار و دچار نسیان بشود.