حکومت اسلامی، حتی از برگزاری مراسم کانون نویسندگان بر مزار احمد شاملو وحشت دارد!
بهرام رحمانی
روز یکشنبه 2 مرداد 1401، نیروهای امنیتی با بستن درهای ورودی امامزاده طاهر کرج از حضور شهروندانی که برای برگزاری بیست و دومین سالگرد درگذشت احمد شاملو شاعر معروف ایرانی گرد هم آمده بودند ممانعت کردند. اعمال این محدودیتها و جلوگیری از حضور علاقمندان به این شاعر بر سر مزار او، نشان میدهد که حکومت اسلامی از برگزاری مراسم کانون نویسندگان بر مزار احمد شاملو وحشت دارد! حکومت اسلامی از برگزاری مراسم کانون نویسندگان بر مزار احمد شاملو وحشت دارد.
مراسم یادبود احمد شاملو در همه این سالها با ممانعت و فشارهای ماموران انتظامی و امنیتی مواجه بوده است.
این روز تعدادی از علاقهمندان در پی فراخوان کانون نویسندگان ایران، همزمان با سالگرد درگذشت احمد شاملو قصد داشتند با حضور بر سر مزار او، تقدیم گل و قرائت اشعارش به روال معمول بزرگداشتی برپا کنند که ماموران امنیتی و انتظامی از ورود آنها به گورستان ممانعت کردند
چند ساعت پیش از آن که نویسندگان و شاعران عضو کانون و دوستداران احمد شاملو بر مزار او گرد هم آیند، ماموران امنیتی و انتظامی درهای گورستان را بستند و بر درگاهها ایستادند تا از حضور افراد بر مزار شاملو جلوگیری کنند. این ماموران به همین نیز بسنده نکردند و جمعیت را که کمکم بر تعداد آن افزوده میشد وادار کردند تا از گورستان دور شوند.
کانون نویسندگان ایران در بیانیه اخیر خود که بهمناسبت بیست و دومین سالگرد درگذشت شاعر آزادی، احمد شاملو منتشر کرد؛ اعلام کرده بود در ساعت پنج عصر دوم مرداد در گورستان امامزاده طاهر گرد هم آمده و مزار احمد شاملو را گلباران میکنیم. اما ماموران حکومت جهل و جنایت و ترور و سانسور، پیش از حضور مردم، درهای گورستان را بسته بودند تا تجمعی بر سر مزار شاعر آزادی صورت نگیرد.
یکی از اتهامهای سه عضو کانون نویسندگان ایران، رضا خندان(مهابادی)، کیوان باژن و بکتاش آبتین اعلام کرد، شرکت در مراسم احمد شاملو بود. بیدادگاه حکومت اسلامی آنها را به بند کشید و سرانجام، بکتاش آبتین را به قتل رساند.
رضا خندان(مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن، سه عضو کانون نویسندگان ایران از سوی شعبه 28 دادگاه انقلاب، مجموعا به هجده سال زندان محکوم شدند.
کانون نویسندگان ایران روز پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398، با انتشار بیانیهای در این باره نوشت که حکم این سه عضو کانون روز گذشته، بیستوپنجم اردیبهشت، به وکلای پرونده ابلاغ شده است.
دادگاه این سه عضو کانون نویسندگان ایران روزهای هفتم و هشتم اردیبهشت، به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» محاکمه شدند که برای هر کدام از این اتهامها به ترتیب یک و پنج سال محکوم شدند.
کانون نویسندگان ایران در بیانیه خود تاکید کرده که «نامربوطتر و سستبنیانتر از این اتهامها «دلایل» و «مستندات» آنهاست».
این بیانیه میافزاید: «به سه نویسنده مجموعا 18 سال حکم زندان دادهاند که چرا عضو کانون نویسندگان ایران شدهاید؛ چرا نشریه داخلی یک تشکل فرهنگی را منتشر کردهاید؛ چرا اسناد و مدارک فعالیتهای پنجاه ساله کانون را در کتابی گرد آوردهاید؛ چرا بر مزار احمد شاملو و محمد مختاری و جعفر پوینده رفتهاید؛ چرا پای بیانیههای دفاع از آزادی بیان نویسندگان و هنرمندان و مخالفت با اعدام و سانسور امضا گذاشتهاید!»
کانون نویسندگان ایران تاکید کرده: «هر دادگاهی که حتی با اندکی عدالت و استقلال همراه باشد و ذرهای حق انسان در آن رعایت شود نیز این نوع «مستندات» را نه ادله جرم بلکه بهانه پروندهسازی تلقی میکند.»
کانون نویسندگان ایران خواستار پایان دادن «به اینگونه محاکمهها و حکمهایی که در چند دهه اخیر برای پراکندن رعب و وحشت و سرکوب آزادی بیان به وفوردر جریان بوده» شده است.
پیشتر رضا خندان، بکتاش آبتین و کیوان باژن، در مجموع با قرار وثیقه سه میلیارد تومانی در انتظار دادگاه به سر میبردند.
بهنظر میرسد تالیف «پنجاه سال کانون نویسندگان ایران» از سوی این افراد که برای پنجاه سالگی کانون تدارک دیده شده بود، خشم مقامات حکومت سانسور و زندان را برانگیخته بود.
سال گذشته ماموران امنیتی ساعتی پیش از برگزاری جشن پنجاه سالگی کانون نویسندگان ایران، با یورش به محل مراسم مانع برگزاری مراسم پنجاه سالگی کانون شدند.
ماموران امنیتی کتاب چهار جلدی «پنجاه سال کانون نویسندگان ایران» را توقیف کردند و با خود بردند.
احمد شاملو، در سال 1304 در تهران به دنیا آمده بود، روز دوم مرداد 1379 پس از مدتها تحمل بیماری درگذشت.
شعرهای او که در ابتدا به سبک نیمایی سرود شده بود بعدها راه خود را پیدا کرد و پایهگذار سبکی از شعر نو شد که به «شعر سپید» یا «شعر شاملویی» موسوم شد.
احمد شاملو، از شاعران، نویسندگان، روزنامهنگاران، مترجم، فرهنگنویس، دبیر کانون نویسندگان ایران و پژوهشگر ایرانی است. اشعار زیبای شاملو به همراه دکلمههایش سالهاست که شنیده میشود و روزبهروز زبانزد خاص و عام شده است.
احمد شاملو در سال 1325 با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تاثیر وی به شعر نیمایی روی آورد.
مگذار دیگران نام تو را بدانند …
همین زلال بیکران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!
گزیدهای از اشعار عشقی و عاطفی احمد شاملو
آی عشق ای عشق
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی
بر حضور وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
***
کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو میگویم …
کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم…
کلید قلبم را
در دستانت میگذارم
نان شادیام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم
و سربر شانه تو
اینچنین آرام
به خواب میروم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم؟!!
کیستی که من
جز او
نمیبینم و نمییابم؟!!
دریای پشت کدام پنجرهای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفتهای
زندگی را دوباره جاری نمودهای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشههایم
جان میگیرد
و هر لحظه تعبیری میگردد
ازفردایی بیپایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور از تاریکیهای سپری شده…
کیستی
ای مهربانترین؟
***
و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگریست
میان خورشیدهای همیشه،
زیبایی تو، لنگری ست؛
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان،
بینیازم میکند.
نگاهت،
شکست ستمگریست؛
نگاهی که عریانی روح مرا،
از مهر،
جامهای کرد؛
بدان سان که کنونم،
شب بیروزن هرگز،
چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است؛
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست .
آنک چشمانی که خمیرمایه مهر است
وینک مهر تو :
نبردافزاری،
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم .
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم،
به جز عزیمت نابه هنگامم گریزی نبود،
چنین انگاشته بودم.
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود.
میان آفتابهای همیشه
زیبایی تو
لنگری ست.
نگاهت
شکست ستمگریست.
و چشمانت
با من گفتند
که فردا
روز دیگریست.
***
برای زیستن دو قلب لازم است
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من میخواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم
دریاهای چشم تو خشکیدنی است
من چشمهیی زاینده میخواهم
پستانهایت ستارههای کوچک است
آن سوی ستاره من انسانی میخواهم
انسانی که مرا برگزیند
انسانی که من او را برگزینم
انسانی که به دستهای من نگاه کند
انسانی که به دستهایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دستهای انسان نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آینهیی در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم.
…
***
من پناهندهام
به مرزهای تنت
و من همه جهان را
در پیراهن گرم تو
خلاصه میکنم
مثل درختی
که به سوی آفتاب قد میکشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهش تو
چه بیتابانه میخواهمت!
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته میکند
***
آنکه میگوید دوستات میدارم
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
آنکه میگوید دوستات میدارم
دل اندهگین شبیست
که مهتابش را میجوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
هزار
ستاره گریان در تمنای من …
عشق را
ای کاش
زبان سخن بود …!
***
دستت را به من بده
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشههای تو را دریافتهام
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریستهام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خواندهام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بودهاند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشههای تو را دریافتهام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
***
چه جالب است
ناز را میکشیم
آه را میکشیم
انتظار را میکشیم
فریاد را میکشیم
درد را میکشیم
ولی بعد از این همه سال …
آنقدر نقاش خوبی نشدهایم که بتوانیم
دست بکشیم
از هر آنچه که آزارمان میدهد
***
بالاﺧﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ
ﺁﻥ ﺷﺐﻫﺎیی ﮐﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ
ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢ
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ
چهقدﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻫﺴﺘﻢ
***
امروز بیشتر از دیروز دوستت میدارم…
آیداى خوب نازنینم!
مدتهاست که برایت چیزى ننوشتهام.
زندگى مجال نمىدهد: غم نان!
با وجود این، خودت بهتر مىدانى:
نفسى که مىکشم تو هستى؛
خونى که در رگهایم مىدود و حرارتى که نمىگذارد یخ کنم.
امروز بیشتر از دیروز دوستت مىدارم و فردا بیشتر از امروز.
و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.
***
بیشترین عشق جهان را به سوی تو میآورم…
از معبر فریادها و حماسهها .
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیمتر نبوده است .
که قلبات
چون پروانهیی
ظریف و کوچک و عاشق است .
ای معشوقی که سرشار از زنانهگی هستی
و به جنسیت خویش غرّهای
به خاطر عشقات!
ای صبور ! ای پرستار !
ای مومن !
پیروزی تو میوه حقیقت توست .
رگبار ها و برف را
توفان و آفتاب آتش بیز را
به تحمل و صبر
شکستی .
باش تا میوه غرورت برسد .
ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن توست،
پیروزی عشق نصیب تو باد !
***
شانهات مُجابم میکند
در بستری که عشق
تشنگیست
زلالِ شانههایت
همچنانم عطش میدهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است
***
در لحظه
به تو دست میسایم و جهان را در مییابم
به تو میاندیشم
و زمان را لمس میکنم
معلق و بیانتها
عریان
میوزم، میبارم، میتابم
آسمانام
ستارگان و زمین
و گندم عطر آگینی که دانه میبندد
رقصان
در جان سبز خویش
از تو عبور میکنم
چنان که تندری از شب
میدرخشم
و فرو میریزم
***
دوستاش میدارم چرا که میشناسمش
دوستش میدارم
چرا که میشناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم
تنهایی غمانگیزش را درمییابم
اندوهش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیاش
طلوع همه آفتابهاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجرهای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده میشود
و طراوت شمعدانیها
در پاشویه حوض
چشمهای
پروانهای و گلی کوچک
از شادی
سرشارش میکند
و یاسی معصومانه
از اندوهی
گرانبارش:
اینکه بامداد او دیریست
تا شعری نسروده است
چندان که بگویم
امشب شعری خواهم نوشت
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود
چنان چون سنگی
که به دریاچهای
و بودا
که به نیروانا
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد
اگر بگویم که سعادت
حادثهایست
بر اساس اشتباهی
اندوه
سراپایش را در بر میگیرد
چنان چون دریاچهای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را
چرا که سعادت را
جز در قلمرو عشق بازنشناخته است
عشقی که
بجز تفاهمی آشکار
نیست.
بر چهرهی زندگانی من
که بر آن
هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی میکند
آیدا
لبخند آمرزشیست
نخست
دیرزمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او درآمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست
***
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه پنهان سکوتات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه بیهوده میخوانید
چرا که ترانه ما
ترانه بیهودهگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
بهخاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی ست
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است
***
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم
نان شادیام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب میروم
کیستی که من اینگونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ میکنم!
***
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
***
بلبل من! نوای تو خواهم
عمر را در هوای تو خواهم
زندگی را برای تو خواهم
تو بپائی اگر من نپایم
***
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمیبندند
قفل
افسانهیی ست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو بهخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف
زندگیست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستوجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهیی ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم …
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم
***
دفاع از کانون نویسندگان ایران و خواست آزادی فوری و بیقید و شرط رضا خندان(مهابادی) و کیوان باژن و سایر زندانیان فرهنگی و سیاسی، دفاع از آزادی بیان و اندیشه بیحد و حصر برای همگان است. پس از کشتن بکتاش، ادامه اجرای حکم دو عضو کانون، رسما و علنا سرکوب آزادی بیان و اقدامی جنایتکارانه است.
هم صدا با کانون نویسندگان ایران و تنها با مبارزه همه مردم آزاده، تشکلهای مختلف معلمان، بازنشستگان، کارگران و دانشجویان و سایر تشکلهای مردمی میتوان حکومت اختناق و سانسور حکومت اسلامی را به عقبنشینی وادار کرد و آزادی بیقید و شرط و فوری نویسندگان زندانی و سایر زندانیان سیاسی را فراهم کرد.
هیات دبیران کانون نویسندگان ایران، همواره و پیگیرانه در بیانیههای مختلف از خواستهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مردم حمایت کرده و قاطعانه به سرکوب و بیحقوقی زنان، کارگران، فعالین زیست محیطی، و سایر بخشهای جامعه اعتراض کردهاند.
کانون نویسندگان ایران، در این دههای سخت و نفسگیر که همواره زیر تیغ سانسور و اختناق قرار داشته اما همیشه در مقابل قدارهبندان و سانسورچیان حکومتی با قامتی استوار و محکم ایستادگی کرده و هرگز عقب ننشسته است و به همین دلیل، شایسته است که قاطع و محکم از کانون نویسندگان ایران و مطالبات بر حق آن حمایت کنیم!
دوشنبه سوم مرداد 1401 – بیست و پنجم یولی 2022