استالين از نگاهى ديگر
قسمت يکم از بخش هشتم از کتاب
لودو مارتنز
مترجم: پيام پرتوى
نقش ترتسکى در آستانه جنگ جهانى دوم
ترتسکى در خلال دهه ٣٠ بمعناى واقعى متخصص جهانى ضد کمونيست شد. حتى امروز٬ ايدوئولوگهاى جناح راست آٽار وى را در جستجوى اسلحه اى بر عليه اتحاد جماهير شوروى/تحت رهبرى استالين٬ دنبال ميکنند. در ١۹۸٢ ٬ زمانيکه ريگان موعظه جنگ صليبى ضد کمونيستى خود را دوباره از سر گرفته بود٬ هنرى برنارد٬ پروفسور بازنشسته مدرسه پادشاهى بلژيک٬ براى انتشار پيغام فورى زير کتابى را منتشر نمود:
«کمونيستهاى ١۹٦٢ نازيهاى سال ١۹٣۹ هستند. ما در مقابل مسکو ضعيفتر از هيتلر/اوت ١٩٣٩ هستيم.»١ کليه کليشه هاى استاندارد لوپن٬ رهبر فاشيست جبهه ملى فرانسه٬ اينجا هستند:
«تروريسم توسط تعدادى اندکى ابله صورت نميگيرد. اساس همه چيز و شبکه تروريسم بين المللى اتحاد جماهير شوروى است.٢ «چپ مسيحى* يک زخم غربى است. «همزمانى تظاهرات [صلحجويانه] نشان ميدهند که آنها چگونه از مسکو الهام گرفته بودند.»٣ «کماندوهاى انگليسى که در فالک لند به پيشواز مرگ رفتند وجود ارزشهاى اخلاقى در غرب را به اٽبات رساندند·»٤
اما روشهاى استفاده شده توسط يک ضد کمونيست پذيرفته شده مانند برنارد بسيار جالب اند. اينست شيوه فردى که عليرغم «مسيحيت چپ» بهمراهى با ترتسکى تمايل دارد· «لنين در زندگى خصوصى مانند ترتسکى يک انسان و زندگى خصوصى وى مملو از نکاتى ظريف بود.
«ترتسکى بايد طبيعتا جانشين لنين ميشد…. او سازنده اصلى انقلاب اکتبر٬ پيروز جنگ داخلى٬ آفريننده ارتش سرخ بود…. «لنين احترام بسيارى براى ترتسکى قائل بود و به وى بعنوان جانشين خود ميانديشيد. بر اساس اعتقاد او استالين فرد بسيار ظالمى بود· «ترتسکى در اتحاد جماهير شوروى بر عليه تحميل بروکراسى بپاخاست که در حال فلج نمودن ماشين کمونيسم بود…..
«هنرمند٬ روشنفکر٬ سازش ناپذير و اغلب پيام آور٬ او در حزب به سازش با دگماتيستهاى اصلى قادر نبود… «استالين ناسيوناليست بود٬ احساسى که نه در لنين وجود داشت و نه در ترتسکى. احزاب کمونيست خارجى با ترتسکى ميتوانستند خود را بعنوان نيرويى تلقی نمايند که تنها هدفشان اعمال يک نظم اجتماعى بود. آنها براى کرملين و به پيش بردن سياستهاى امپرياليستى آن با استالين کار ميکردند.٥
ما در اينجا چند نمونه از تزهاى ترتسکى را که در خلال سالهاى ميان ١۹٣٧-١۹٤٠ ارائه داد مطرح و طبيعت مطلق مبارزه ضد کمونيستى او را نشان داديم. اينها شرايط را براى ما٬ جهت درک اينکه چرا برخى مانند هنرى برنارد در سازمانها جاسوسى کشورهاى غربى از ترتسکى جهت مبارزه بر عليه کمونيسم بهره بردارى مينمايند٬ آسانتر و روشنى تازه اى نيز بر روى مبارزه طبقاتى ميان بلشويکها و فرصت طلبان و بر روى برخى از جوانب پاکسازيها ١۹٣٧-١۹٣۸ ميافکنند.
دشمن اشرافيت جديد است – بوژوازى جديد بلشويکى
دشمن اصلى براى ترتسکى در راس دولت شوروى قرار داشت: آن «اشرافيت جديد بلشويک» بود٬ ضد سوسياليستى ترين و ضد دمکراتيکترين قشر جامعه٬ يک قشر اجتماعى که بخوبى «سرمايه دارى آمريکا» زندگى ميکند! در اينجا شيوه بيان وى.
«بروکراسى ممتاز….. در حال حاضر ضد سوسياليستى ترين و ضد دمکراتترين بخش جامعه شوروى را نمايندگى ميکند.»٦ «ما گروه حاکم را به غارت توده ها و مبدل نمودن خود به اشرافيت جديد متهم مينماييم…… قشر بالايى بروکراسى تقريبا بهمان خوبى بورژوازى آمريکا و ديگر کشورهاى سرمايه دارى زندگى ميکند.»٧
اين زبان٬ ترتسکى را از رهبران منشويک و از زبان سنتى جناح راست کشورهاى امپرياليستى٬ هنگاميکه همراه با ارتشهاى سفيد و متجاوز خارجى مبارزه ضد انقلابى مسلحانه را رهبرى مينمودند٬ غيرقابل تشخيص ميسازد. ترتسکى را با صاحب نظر ضد کمونيست در کنفدراسيون بين الملى اتحاديه هاى مسيحى (CISC)٬ پى· جى· اس سرارنس٬ مقايسه کنيد. او در سال ١۹٤۸ مينويسد:
«بخاطر استالين٬ يکبار ديگر [طبقات] و مردمانى ٽروتمند وجود دارند…… نخبگانى که به آنها٬ دقيقا مانند جامعه سرمايه دارى٬ توسط پول و قدرت پاداش داده ميشود. اين آن مورديست که [اتحاديه کارگرى] (فرانسه) [اشرافيت شوروى] مينامد. اين آنرا به نحو ضعيفى- با اشرافيت ايجاد شده توسط ناپلئون مقايسه ميکند.۸
پس از جنگ جهانى دوم٬ اتحاديه فرانسوى نيروى کار که سرارنس به آن اشاره دارد مستقيما توسط سيا ايجاد و حمايت مالى ميشد. گروه ترتسکيست «لمبرتيست» در آن کار ميکرد٬ و هنوز در آن کار ميکند. همزمان٬ CISC٬ چه در ايتاليا و چه در بلژيک٬ مستقيما و در جهت حمايت از سيستم سرمايه دارى در اروپا براى سيا کار ميکرد.
CISC بمنظور بسيج کارگران بر عليه کمونيسم از شيوه خاصى از عوام فريبى که از سوسيال دمکراتها و ترتسکيستها به امانت گرفته بود بهره بردارى مينمود: در اتحاد جماهير شوروى٬ «طبقه جديدى از مردم ٽروتمند»٬ يک «اشرافيت شوروى» وجود داشت.
از ديدگاه ترتسکى٬ در مواجهه با اين «اشرافيت جديد٬ غارتگر و سرکوبگر توده ها»٬۹ «صد و شصت ميليون که عميقا ناخشنود بودند» وجود داشتند.١٠ اين «مردم» از اشتراکى نمودن ابزار توليد و اقتصاد برنامه ريزى شده بر عليه «بيسوادى و دزدان مستبد استالينيست» حمايت مينمودند. بعبارت ديگر٬ صرف نظر از «استالينيست»٬ بقيه جامعه تميز و فقط مبارزات را رهبرى مينمودند! به ترتسکى گوش کنيد:
«١٢ تا ١٥ ميليون صاحب امتياز – «افرادى» وجود دارند که رژه ها٬ تظاهرات و شادى و سرور عمومى را سازماندهى مينمايند….. اما قطع نظر از اينهايی [که بايد بپردازند] همانطور که زمانى يک فرانسوى گفت٬ صد و شصت ميليون/عميقا ناخشنود وجود داشتند……. «تضاد ميان بروکراسى و مردم با افزايش تشديد حکومت استبداد مورد سنجش قرار ميگيرد· «بروکراسى تنها بوسيله يک انقلاب سياسى جديد متلاشى ميگردد.»١١
«اقتصاد بر اساس ناسيوناليسم و اشتراکى نمودن ابزار توليد طراحى شده است. اين اقتصاد دولتى داراى قوانينيست که استبداد٬ ناآگاهى و تبهکارى بروکراسى استالينيست را هر چه کمتر تحمل ميکند.١٢
به باور ترتسکى٬ بدليل امکان ناپذير بودن برقرارى دوباره سرمايه دارى٬ هر مخالفى٬ چه سوسيال دمکراسى٬ تجديد نظر طلب٬ بورژوازى و چه ضد انقلاب٬ قانونى شد. اين صداى «۱۰۰ تا ٦٠٠ ميليون نفر بود که عميقا ناخشنود بودند» و هدفشان «حمايت» از اشتراکى نمودن ابزار توليد بر عليه «اشرافيت جديد» بود. ترتسکى به سخنگوى کليه نيروهاى ارتجاعى٬ ضد سوسياليست و فاشيست مبدل گشته بود.
بلشويسم و فاشيسم
ترتسکى يکى از اولين کسانى بود که موضع «بلشويسم و فاشيسم دوقلو هستند» را ارائه نمود. اين تز در خلال دهه ٣٠ ٬ در ميان احزاب ارتجاعى کاتوليک٬ هوادارن بسيارى داشت. حزب کمونيست دشمن قسم خورده آنان و حزب فاشيستم مهمترين مخالف بورژوازى آنان بود. يکبار ديگر٬ ترتسکى:
«فاشيسم پيروزيها را يکى پس از ديگرى بدست آورد٬ و استالينيسم هموار سازنده راهش در سراسر جهان است.»١٣ «در حقيقت٬ وجه تمايزى ميان روشهاى سياسى استالين و هيتلر وجود ندارد. اما در سطح جهانى تفاوت در نتايج قابل توجه اند.»١٤
«يک بخش مهم از دستگاه دولتى شوروى که مهمتر و مهمتر ميشود٬ از فاشيستهايى تشکيل شده است که هنوز خود را اينچنين محسوب نميکنند. برابر دانستن رژيم شوروى با فاشيسم يک اشتباه تاريخى شرم آور است……اما تقارن روبناى سياسى و تشابهات شيوه هاى ظالمانه و مشخصات روانى آنان شايان توجه اند….. «درد و رنج استالينيسم وحشتناکترين و نفرت انگيزترين منظره روى زمين است.»١٥
ترتسکى در اينجا يکى از اولين نسخه هاى مضمون اساسى سيا و تبليغات فاشيستى در خلال دهه پنجاه٬ موسوم به «فاشيسم سرخ» را معرفى مينمايد. وى با بهره برداری از عبارت «فاشيسم»٬ در جهت هدايت نفرت توده ها٬ از ديکتاتورى تروريست سرمايه بزرگ٬ بر عليه سوسياليسم تلاش نمود.
پس از ١۹٤٤-١۹٤٥ ٬ کليه رهبران فاشيست آلمان٬ مجارستان٬ کرواتى و اوکراين که به غرب گريخته بودند نقاب «دمکراتيک» بر چهره زدند٬ آنها «دمکراسى» آمريکا را٬ نيروى جديد مسلط و منبع اصلى حمايت از نيروهاى منحط فاشيست در جهان٬ ستودند. اين فاشيستهاى «قديمى»٬ وفادار به گذشته تبهکارانه خود٬ همگى همان مضمون را گسترش دادند: «بلشويسم فاشيسم است٬ اما بدتر».
علاوه بر اين توجه داشته باشيد٬ در همانزمان که فاشيسم اروپا جنگ خود را (جنگها در اتيوپى و اسپانيا٬ اشغال اطريش و چکسلواکى) آغاز نموده بود٬ ترتسکى تاکيد مينمايد که «وحشتناکترين و نفرت انگيزترين منظره» بر روى زمين «درد و رنج سوسياليسم» بود!
سرخوردگى و تسليم طلبى در مقابل آلمان نازى
ترتسکى به يکى از مبلغان اصلى سرخوردگى و تسليم طلبى در اتحاد جماهير شوروى مبدل شد. «انقلاب جهانى» عوام فريبانه وى در خدمت بهتر خفه کردن اتحاد جماهير شوروى قرار گرفت. ترتسکى اين نظريه را منتشر نمود: در صورت تجاوز فاشيسم به اتحاد جماهير شوروى استالين و بلشويسم «خيانت کرده» و تحت رهبرى آنان شکست کشور اجتناب ناپذير بود· اين است نظرات وى در اينباره:
«موقعيت نظامى در روسيه شوروى٬ متناقض است. از جانبى جمعيتى بالع بر ١٧٠٠٠٠٠٠٠ توسط بزرگترين انقلاب در تاريخ جهان بپاخاست و صنعت اسلحه سازى را کم و بيش گسترش داد. از جانبى ديگر ما مالک رژيمى سياسى هستيم که کليه نيروهاى جامعه جديد را فلج ميکند….. چيزى که من به آن اطمينان دارم: رژيم سياسى از اين جنگ جان سالم بدر نخواهد برد.
رژيم اجتماعى که ابزار توليد را ملى نموده بدون شک از رژيم سياسى که مشخصه اى مستبدانه دارد قدرتمندتر است· نمايندگان رژيم سياسى٬ يا بروکراسى٬ از چشم انداز جنگ در هراسند چرا که بهتر از ما ميدانند که بعنوان يک رژيم از جنگ جان سالم بدر نخواهند برد.»١٦
يکبار ديگر٬ در يک طرف٬ «١٧٠ ميليون» همشهريان «خوب» وجود داشتند که بوسيله انقلاب به پاخاسته بودند· ميتوان سوال کرد که بوسيله چه کسى٬ اگر توسط حزب بلشويک و استالين نبود: توده هاى عظيم دهقانان در خلال سالهاى ١۹٢١-١۹٢۸ يقينا «بپانخاسته بودند».
اين «١٧٠ ميليون» داراى يک «صنعت پيشرفته جنگى بودند». تو گويى اينها سياستهاى اشتراکى و صنعتى نمودنهاى استالين نبودند٬ به اجرا گذاشته شده بخاطر اداره قوى وى٬ که شرايط را براى خلق يک صنعت نظامى در کوتاهترين زمان ممکن فراهم آورد! رژيم بلشويکى بخاطر خواست و توان او در سازماندهى٬ نيروهاى مردمى را بيدار نمود که در جهل و ناآگاهى٬ موهومات و کار فردى بدوى نگاهداشته شده بودند.
بر اساس رجزخوانيهاى تحريک آميز ترتسکى٬ رژيم بلشويک نيروهاى جامعه را به رخوت کشيد! و ترتسکى هر گونه پيش بينى بيهوده اى را انجام داده بود: اين کاملا روشن بود که رژيم بلشويک از اين جنگ جان سالم بدر نخواهد برد! بنابراين٬ دو موضوع تبليغاتى مورد علاقه نازيها را ميتوان در آٽار ترتسکى مشاهده نمود: ضد بلشويسم و سرخوردگى.
«برلن ميداند که دار ودسته کرملين تا چه ميزان روحيه نيروهاى نظامى و جمعيت کشور را در مبارزه اشان براى حفظ صيانت نفس خود تصعيف نموده است….. «استالين به ايجاد اخلال در نيروى اخلاقى و مقاومت در کشور ادامه ميدهد. جاه طلبان بى وجدان٬ که استالين به اعتماد به آنان ناگزير است٬ در شرايط دشوار با سربلندى به کشور خيانت خواهند نمود.» ١٧
ترتسکى بخاطر تنفر خود از کمونيسم نازيها را به بر پا نمودن جنگ بر عليه اتحاد جماهير شوروى تحريک مينمود. او٬ «متخصص برجسته» در مسائل اتحاد جماهير شوروى٬ به نازيها گفت که آنها براى پيروز شدن در جنگ بر استالين از شانس عظيمى برخوردار بودند: روحيه ارتش و توده ها تضعيف شده بود (دروغ!)٬ استالين در حال نابود نمودن مقاومت بود (دروغ!) و استالينيست در همان ابتداى جنگ تسليم ميشد (دروغ!).
در اتحاد جماهير شوروى٬ اين تبليغات ترتسکى دو تاٽير عمده از خود بر جاى گذارد. آنها تسليم طلبى و سرخوردگى را توسط اين نظريه ترغيب مينمودند٬ که فاشيسم پيروزى بر اتحاد جماهير شوروى را بعلت داشتن چنين رهبران نالايق و فاسدى تضمين نموده بود·
آنها همچنين «شورشها» و اقدامات تروريستى را که اهدافشان از ميان برداشتن رهبران بلشويک بود٬ رهبرانى «که در شرايط دشوار خيانت ميکردند»٬ تقويت مينمودند. رهبرى که سقوط آن در خلال جنگ محتوم بود ميتوانست با کمال ميل در آغاز جنگ سقوط کند. گروههاى ضد شوروى و فرصت طلب بهمين دليل به سازماندهى اقدامات خود قادر ميگشتند. در هر دو مورد٬ تحريکات ترتسکى مستقيما در جهت منافع نازيها عمل مينمود.
ترتسکى و توطئه توخاچفسکى
ما در فصل اختصاص داده شده به توطئه نظامى توخاچفسکى٬ نشان داديم که در ميان کادرها و ارتش سرخ بخش بزرگى از اپوزيسيون ضد کمونيست واقعا وجود داشتند. نگرش ترتسکى نسبت به اين واقعيت آگاه کننده است. در اينجا مواضع نوشته شده ترتسکى درباره اعمال توخاچفسکى: «من در اينجا بايد در مورد رابطه ام با توکاچوفسکى بگويم….. من اعتقادات کمونيستى اين افسر گارد قديمى را هرگز جدى نگرفتم …. «ژنرالها بخاطر دفاع از امنيت اتحاد جماهير شوروى بر عليه امنيت منافع شخصى استالين مبارزه مينمودند.»١۸
«ارتش نيازمند مردانى درستکار و قابل٬ دقيقا مانند دانشمندان و اقتصاددانان٬ مردانى مستقل با افکارى روشن٬ است. هر فردى با يک ذهن مستقل٬ با برووکراسى در تضاد قرار ميگيرد و بروکراسى بمنظور حفظ خود بايد يک بخش را به بهاى ديگر بخشها سر ببرد.
ژنرال خوبى مانند توخاچفسکى و ديگر ژنرالهاى حول و حوش وى نيازمند دريافت کمکهاى مستقل هستند و او از هر فردى بر اساس ارزش ذاتيش قدردانى ميکند. بروکراسى نيازمند افراد مطيع است٬ به مردم بيزانسى*٬ بردگان٬ و اين دو نوع در هر دولتى در تضاد با يکديگر قرار ميگيرند.١۹
«توخاچفسکى٬ و همراه با او کادرهاى نخبه ارتش٬ در مبارزه بر عليه ديکتاتورى پليسى که بالاى سر افسران ارتش در گردش بود نابود شدند. بروکراسى نظامى بخاطر ويژگيهاى اجتماعيش طبيعتا بهتر از بروکراسى غير نظامى نيست. …. هنگاميکه به بروکراسى بعنوان مجموعه اى توجه ميشود٬ دو تابع باقى ميمانند: قدرت و دستگاه ادارى. در حال حاضر اين دو تابع به تناقضات حاد خود دست يافته اند. بمنظور تضمين يک دستگاه ادارى خوب٬ نابودى دولت ظالم امريست ضرورى….
«دوگانگى اين نيروى جديد به چه معناست: اولين مرحله در تجزيه ارتش سرخ و آغاز يک جنگ داخلى جديد در کشور؟ «نسل فعلى کميسرها به معناى کنترل دار و دسته بناپارتيستى بر روى ارتش و دستگاه ادارى غيرنظامى و٬ از طريق آن٬ بر روى مردم است…..
«فرماندهان واقعى که در ارتش سرخ پرورش ميابند٬ به تجزيه از آن قادر نيستند و داراى قدرت غير قابل انکارى اند که طى سالها تهيه نموده اند. از جانبى ديگر٬ کميسرهاى بسيج شده از ميان فرزندان بروکراتها٬ فاقد تجربه انقلابى٬ دانش نظامى و سرمايه ايدئولوژيکى اند. اينست الگوى اصلى جاه طلبان مکتب جديد.
آنها فقط به دليل «هوشيار» بودن به فرماندهى ترغيب ميشوند٬ بعبارت ديگر آنها پليس ارتش هستند. فرماندهان به آنان نفرتى را نشان ميدهند که لياقت آنهاست. رژيمى با فرماندهى دوگانه خود را به نزاعى ميان پليس سياسى و نظامى مبدل مينمايد٬ جايى که قدرت مرکزى از پليس حمايت ميکند….
«توسعه کشور٬ و بخصوص رشد نيازهاى جديد آن٬ با پس مانده ظالم ناسازگار است٬ بهمين دليل ما در هر قشرى از جامعه شاهد تمايلاتى در جهت محدود نمودن بروکراسى هستيم….. در حوزه هاى فن آورى٬ اقتصادى٬ آموزش و پرورش٬ فرهنگ٬ دفاع٬ افراد با تجربه٬ با شناخت عملى و با قدرت بصورتى خودکار عوامل ديکتاتورى استالين را٬ که عمدتا تربيت نشده و مانند يزهف و مکليس خشن و بدبين هستند٬ طرد مينمايند.»٢٠
اولا٬ ترتسکى بايد اذعان نمايد که توخاچفسکى و امٽال او هرگز کمونيست نبودند: در گذشته٬ ترتسکى خودش توخاچفسکى را بعنوان نامزدى براى يک کودتاى نظامى بناپارتى/مانند در نظر گرفته بود.
علاوه بر اين ترتسکى براى نيازهاى بى امان مبارزاتى وى بر عليه استالين وجود يک اپوزيسيون سرمايه دارى ضد انقلابى را در راس ارتش انکار نمود. او در حقيقت از هر گونه اپوزيسيونى٬ از جمله توخاچفسکى٬ آلکسنيس و غيرو٬ بر عليه استالين و حزب بلشويک حمايت مينمود·
ترتسکى جبهه متحدى را با کليه ضد کمونيستها در ارتش رهبرى نمود. اين بروشنى نشاندهنده اينست که او فقط در اتحاد با نيروهاى ضد انقلاب به کسب قدرت قادر بود. ترتسکى ميگفت٬ آنهايى که با استالين و رهبرى حزب در ارتش ميجنگيدند در حقيقت براى امنيت کشور ميجنگيدند٬ در حاليکه افسرانى که به حزب وفادار بودند از ديکتاتورى استالين و منافع شخصى وى حمايت مينمودند.
قابل توجه است که تجزيه و تحليل ترتسکى درباره مبارزه در ميان ارتش سرخ مشابه است با آنچه که Roman Kolkowicz در مطالعاتش براى ارتش آمريکا انجام داد· ترتسکى ابتدا٬ با اقدامات حزب جهت تاکيد بر روى کنترل سياسى ارتش مخالفت نمود.
او بويژه به ارائه دوباره کميسرهاى پليس که در نهضت مقاومت جنگ ضد فاشيستى به ايفاى نقشى اساسى قادر بودند و عليرغم پيچيده بودن باور نکردنى مسائل ايجاد شده توسط جنگ ميتوانستند به سربازان جديد در جهت حفظ يک موضع سياسى روشن يارى رساندند٬ حمله کرد·
ترتسکى با هدف روشن تقسيم ارتش و تحريک جنگ داخلى٬ احساسات نخبه گرا و انحصار طلبانه را در ميان ارتش بر عليه حزب ترغيب مينمود. او سپس خود را بعنوان منتخب افسران مستقل٬ به عبارت ديگر «حرفه اى»٬ با اين ادعا که آنها شايسته٬ صادق و با ذهنى روشن تا ميزانى که با حزب مخالفت ميکردند٬ اعلام نمود! بطور مشابه٬ حمايت عناصر ضد کمونيستى مانند توکائف از نظرات بورژوازى مرتد٬ تحت نام مستقل و داراى ذهنى باز٬ آشکار است!
ترتسکى مدعى بود که ميان حکومت «استالينيست» و دستگاه دولتى اختلافى وجود داشت٬ و اينکه او از دومى حمايت مينمود. مخالفتى که او تشريح مينمود در حقيقت مخالفتى بود ميان حزب بلشويک و بروکراسى دولتى.
ترتسکى مانند کليه ضد کمونيستها در سراسر جهان توسط «بروکراتيک» ناميدن حزب کمونيست به آن تهمت ميزد. در حقيقت خطر واقعى ايجاد بروکراسى در دولت از جانب آن بخشهايى از دستگاه ادارى ناشى ميشد که بهيچوجه کمونيستى نبودند٬ و بمنظور تحميل خود بر بقيه جامعه و کسب امتيازات و منافع از همه نوع آن در جستجوى رها نموده خود از «خفقان» سياسى و کنترل ايدئولوژيکى حزب بودند.
کنترل سياسى حزب بر روى ارتش و دستگاه ادارى غير نظامى هدف خود را٬ بويژه٬ بر روى مبارزه با تمايلات مخالف با فروپاشى بروکراتيک متمرکز نموده بود. هنگاميکه ترتسکى اينرا بخاطر تضمين اداره خوب کشور مينوشت٬ حزب بايد نابود ميشد٬ او سخنگوى بروکراتترين تمايلات دستگاه دولتى بود.
ترتسکى بطور کلى از «کاردانى» ارتش٬ مهندسان٬ محققان و کادرهاى فرهنگى حمايت مينمود٬ بعبارت ديگر فن آورانى که در جهت رها نمودن خود از کنترل حزب تلاش مينمودند٬ که بر اساس چشم انداز ترتسکى٬ «به نابود نمودن کليه جنبه هاى زندگى در حزب تمايل داشتند.»
در خط مقدم اين مبارزه طبقاتى که در دهه هاى ٣٠ و ٤٠ در درون دولت و حزب رخ داد٬ دو نيرو در مقابل هم صف آرايى مينمودند: هوادارن موضع لنينيسم استالين و حاميان تکنوکراتيسم٬ بروکراسى و نظامى گرى. اين جريان دومى بود که در خلال کودتاى دولتى خروشچف حاکميت خود را بر رهبرى حزب افزايش داد.