اجل روفته
یکز مانی به ملا نصر الدین گفتم ای خواجه دنیا و دین
تو بگو مر کز دنیا به کجاست گفت زیر سم پای خر ماست
گفتمش از چه تو میدانی این گفت گز کن تا بدانی به یقین
گفتم از غیب تو هم با خبری پس بگوخواجه چه وقت میمیری
گفت آندم که زمانش برسد خرم اسکیزه و آواز کشد
چندی بگذشت به اینحال هوا نا گهان آن خرکش کرد صدا
خواجه زانوضع پریشانگردید از غم مرگ هرا سان گردید
گفت میمیرم وگورستان رفت در مغاکی به کهن قبری خفت
نا گهان قافلهء سرکاری می گذشت از بر قبرش باری
خواجه زان تهلکه و فرسایش در قبر نیز ند اشت آرامش
پخ زد ازقبر و رمیدند اسپان اوفتاده به زمین سر هنگان
جستجو کردند واو را د ید ند آن اجل روفته را کوبیدند
پس ازآن سوی دیارش بردند زتفا قات سوا لش کردند
که چه آمد بسرت زین مردن چه بدیدی و چه داری گفتن
گفت آنجاهمه خیرخیریت است هیچگپ نیست فقط خیریتست
هی مزن به قاطر سرکاری هیچ کس با تو ندارد کاری
پخ مکن اسپک سر کاری را تا نبینی ذلت و خواری را
هر که اسپش دلش بازارش هرکه را رونق کسب و کارش
اسپ شان محموله وکالایشان سودشان بازارشان سودا یشان
الحذر از تا زیان یدکی الحذر از خطر پس لگدی
گاه سواریست به بالای زین گاه بر پشت شود بار این زین
اسپ تاآخرعمربا کس نیست هر که پالان زندش مال ویست
اسپ و شمشیر نماند دایم دور این دیر نماند قایم
هرچه میماندهمان نامنکوست مستقل ازنظردشمن ودوست
نام پاکیزه دلان جاوید است عمرشان همسفرخورشیداست
عبدالو کیل کوچی