آهوی پندار
این سروده را به دوست نهایت عزیز وشاعر توانای کشورم ،سیف الرحمن صامت تقدیم میکنم که بجواب یکی از سروده هایم چنین کومنت گذاشته بودند:«سلام !پیشنهاد من اینست که ازعشق٬از امید٬ ازبهترینها وازنشاط وشادابیها هم بگویید بنویسیدوبسراییدماخود شکوه شده ایم وبایدانچه بشنویم همه شکوه باشد؟»
آهوی پندار
بیگانه ام از خویشتن ، خواهم دمی یارم شوی
با عشوه و ناز و ادا ، مستانه دلدارم شوی
هر هست و هر بودم توئی ، مفقود و موجودم توئی
منظور و مقصودم توئی ، بر پودِ جان ، تارم شوی
در شهرِ عشقت نمله ام ، گرد و هَبا و ذره ام
گر می نیایی مرده ام ، تا کی به آزارم شوی
نوری فگن در کلبه ام ، ناری بزن در سینه ام
در بسترِ غم خفته ام ، خواهم پرستارم شوی
دشت و چمنزارِ مرا ، صحرای دیدار مرا
انظار و افکارِ مرا ، آهوی پندارم شوی
در آسمانِ آرزو ، در بیکرانِ گفت و گو
در کهکشانِ جستجو ، خورشید واقمارم شوی
در کورهء بیدادِ تو ،« مسعود » شد « حدادِ » تو
مجنون و گه فرهادِ تو ، تا تیغ و تلوارم شوی
مسعود حداد
16جون 2016