گلایه و سخن چندی با خالق یکتا
خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم
هراسانم که ازحرفم ، بیان بس حقیقت ها
دل پاکت برنجانم
ولی اینها نه حرف من که حرف بینوایان است
خداوندا، همی بینی عذاب بندگانت را
ولی هرگز نمی پرسی
ز روز سخت و زار شان
ز آن تاریک چون شب روزگار شان
تویی ناظر بر آنانی که با پاکی پرستندت
غریب و بینوا ودر پي نان اند
اسیر وحشیان عصر و با حال پریشان اند
تو میبینی که خلق از فقر و از درماندگي بس
فروشند آن یکی عضوی بدن یا طفلکان خویش
به دست آرند تا آن پول صبح و شام،نان خویش
خداوندا، بیامد در کتابت که
رحیم و مهربان هستی
به آن سیل فقیر و بینوایانت
شفیق و سایبان هستی
بگفتی که تویی نزدیکتر ما را
ز روح و آن رگ جانی
هرآنچه بگذرد برما
همی بینی و میدانی
تو بینی با خرد ها را
که کوه دانش و از علم پر بار اند
ولی بیکار وبا حال بسی زار اند
به ظلم وحشیان آنجا گرفتار اند
کجا شد خالقا لطف ات
به آن سیل جوانان پر آرمانت
به آن درمانده پیر زار و بی نانت
همی بینی که در آنجا
یکی از قاتلان کردند امیرما
نه بینی در مقام و خدمت مردم
ز دانا و خردمند وخبیر ما
چه شد ای خالق عالم
همان وعده ز لطف و مهربانی ات
نخواهم وعده ی فردا و آن روز قیامت را
نما بر ما درین دنیا و این آتش
ز خود آن دست گیری و حمایت را
وگر نه من چگونه بر زبان آرم
که یار بینوایانی
و تو نزدیکتر ما را ز روح و از رگ جانی
مهرو ولیزاده جولای ۲۰۲۴