چرایی شکست سوسیالیسم در شوروی و پیروزی آن در چین
بخش دوم: یورش به حزب
سیامک
مقاله ۳۲/۱۴۰۱
۱۱ دی ۱۴۰۱، ۱ ژانویه ۲۰۲۳
چرا اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید؟ چرا حزب کمونیست شوروی فرو پاشید؟ شی جین پینگ (رییس جمهور چین) به درستی می گوید که یک دلیل مهم این بود که آرمان ها و باورهای شان تکان خورده بود.
نیروهای امپریالیستی، نیروهای فاشیست و دموکراتیک غربی حتا برای یک آن رویای شکست دادن اتحاد جماهیر شوروی را کنار نگذاشته بودند.
کیران و کنی (Roger Keeran and Thomas Kenny) تاریخ شناس و اقتصاددان آمریکایی می نویسند که “ پیوند و آگاهی بیش تری از چگونگی زندگی شهروندان در غرب شکاف ترازهای زندگی در باره ی این که سوسیالیسم زندگی بهتری فراهم می کند را به چالش کشید”.
یکی دیگر از چالش جامعه های سوسیالیستی این بود که چگونه شور انقلابی را در دودمان های پس از انقلاب و پس از جنگ در کشور زنده نگه دارد. میانگین سن هم وندهای پولیتبورو از پنجاه و پنج سال در سال ۱۹۶۶ به شصت و هشت در سال ۱۹۸۲ افزایش یافت. یک نتیجه ناخواسته آن بیگانگی ایدئولوژیک جوانان بود.
با کاهش شور انقلابی و اندیشه جمع گرایانه ایدیولوژی سرمایه داری و فرد گرایانه شکاف را پر کرد. یوری آندروپوف این روند را درک کرد: “کسانی ی که یک انقلاب سوسیالیستی را به انجام رسانده اند، باید دریابند که همه ی سرمایه کشور از آن آن ها است و آن ها باید یک اندیشه و رفتار جمع گرایانه ای را پدید آورند… حتی زمانی که روابط تولید سوسیالیستی پیروز شد، برخی انسان ها خوی و فرهنگ فرد گرایانه را نگه می دارند و حتا آن را بازتولید می کنند، تلاش می کنند که به هزینه دیگران برای خود سود بدست بیاورند. همه اینها به گفته مارکس برآیند و پیامد بیگانگی کار است که خودکار و ناگهان از مغزها بیرون نمی روند، اگرچه خود بیگانگی از میان رفته باشد”.
حزب به جای تلاش برای درک شرایط و پیش نهاد برنامه های هم ساز با جهان دگرگون شده، به شعارگویی بی پشتوانه پرداخت. کیران و کنی می گویند که “در بسیاری از زمینه ها ایدئولوژی کمونیست به خوی و آیین دگرگون شد و بدین گونه بسیاری از بهترین و درخشان ترین انسان های شوروی از آن دوری گرفتند”. برخی از تئوریسین های باهوش تر درون رهبری شوروی – مانند میخائیل سوسلوف و بوریس پونومارف – برای هم سازی مارکسیسم-لنینیسم با شرایط نو دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کار کردند که نشان می داد حزب دست کم از بیگانگی ایدئولوژیک مردم آگاه بود. در پایان با همه ی این تلاش ها، کار برجسته ای برای برگشت انجام نشد. ایدئولوژی حزب هرگز نتوانست پیوند با مردم را مانند دوران پیش از جنگ نگه داشته باشد و با افزایش بیگانگی، افت اقتصادی و فروپاشی ایدئولوژیک، جوانه زدن دانه های ضد انقلاب آسان بود.
حزب کمونیست شوروی آرام ارزش و ارج خود را در میان مردم از دست داد.
گلاسنوست خیلی زود به بهانه ای برای یورش به حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی و بر پایه های نام و نشان و شناسه ی (هویت) شوروی دگرگون شد. گلاسنوست تفنگ آتش باری را در دست نیروهای اجتماعی ضدانقلابی علیه سوسیالیسم داد. گورباچف هرگز باور و دید ژرفی در باره ی ‘دموکراتیزه شدن’ جامعه نداشت. دید او چندان فراتر از درک ایدئولوژیک بورژوازی از دموکراسی نبود. او به این باور رسید که اتحاد جماهیر شوروی باید در آرزوی هنجارهای سیاسی اروپای غربی و آمریکا باشد و به دنبال آن برود. چنین اندیشه با مارکسیسم سراسر بیگانه بود.
طبقه فرمان روا برنامه ریز اندیشه چیره جامعه است. به گفته چامسکی راه هوش مندانه بورژوازی برای در خانه نگه داشتن مردم این است که دامنه خرده گیری ها و انتقادها را کوچک می کند و به جای آن پهنای گفت و گو و انتقاد بسیار سرزنده در باره ی جستارهای گل چین شده را بسیار گسترش می دهد. گورباچف هرگز در نیابید که آزادی های سیاسی در غرب در بسیاری از زمینه های خود یک آزادی با مرزهای تنگ است. شهروندان حق رای دارند، ولی گزینش آن ها کم و بیش میان نامزدهای دو یا سه حزب هوادار سرمایه داری، امپریالیستی است. برنامه های کلان همه ی این حزب ها کم و بیش با هم یک سان است؛ هیچ کدام خواهان به چالش کشیدن نظام سرمایه داری نیست و هیچ کدام خواهان مرزبندی با جنگ جویی امپریالیسم نیست.
در نبرد طبقاتی میان طبقه کارگر علیه دشمنان درونی خود (کسانی که می خواهند فئودالیسم یا سرمایه داری را بازگردانند) و دشمنان برونی آن (کشورهای سرمایه داری پیش رفته که به دنبال نابودی شوروی بودند) گلاسنوست پشت دشمنان و در برابر طبقه کارگر ایستاد.
برخی از هم وندهای حزب، گلاسنوست را خطری علیه حزب می دانستند، به ویژه آن که برنامه خردمندانه برای بهبودی (اصلاح) آرام با درگیر کردن توده ها نبود، هیچ برنامه جانشینی برای سازه های برگشت اگر یک شیوه اصلاحی پاسخ شایسته یک چالش نبود در روی میز نبود. گورباچف به جای بازاندیشی حزب را سرزنش می کرد که با سرسختی خود چوب لای چرخ اصلاح ها می گذارد. کیران و کنی می گویند: “گورباچف از روزهای نخست حزب کمونیست و دستگاه حزبی را چون دشمن خود می دید، و نه هم راه و هم رزم. او از هر بهانه ای برای نزدیک شدن به روشن اندیشان و دور شدن از اندیش مندان حزبی سود می جست”.
برنامه گلاسنوست افزایش جدایی حزب و دولت، نیرومند کردن ساختارهای غیر حزبی و پر کردن آن ها از دوستان گورباچف بود. کیران و کنی ارزیابی می کنند که “پیش نهاد رییس شورای عالی شوروی که از سوی گورباچف و برای او برنامه ریزی شده بود، به سرنگونی کمیته مرکزی کمک کرد. در میان آشفتگی و در پایان نشست بیشتر نمایندگان به این پیش نهاد رای دادند”. رییسی گورباچف کار او و دوستانش را برای گسترش دیدگاه های ضد کمونیستی بسیار آسان تر کرد.
گورباچف به این کار بسنده نکرد و خواهان دگرگونی طبقاتی حزب کمونیست شد و رک و راست در سال ۱۹۸۸ گفت تنها کسانی که از برنامه او پشتیبانی می کنند باید نامزد نمایندگی کمیته مرکزی شوند. او آیین کهن که بخشی از کمیته مرکزی می بایست از کارگران و دهقانان، زنان باشند را از میان برداشت .چنگ انفو و لیو زیکسو (Cheng Enfu and Liu Zixu ) استادان علوم اجتماعی و اقتصادی چینی می نویسند که “ گورباچف زیر نام جوان گرایی شمار بسیاری از رهبران استخوان دار سیاسی و نظامی حزب را به بیرون راند و هواداران ضد سوسیالیستی خود را جانشین آن ها کرد”.
پس از آن گورباچف به دنبال دیگر هم وندان برجسته کمیته مرکزی رفت و، آندری گرومیکو – که چهل سال از برنامه ریزان سیاست خارجی حزب بود – را بر کنار کرد. نیکلای بایباکوف پس از دو دهه کار در برنامه ریزی مرکزی، با این که سرپرست تولید نفت روسیه در جنگ جهانی دوم هم بود، بر کنار شد. یگور لیگاچف که از خرده گیران پرسترویکا بود، از رییس ایدئولوژی به رییس کشاورزی فرود داده شد. کمونیست ها سامان مند (سیستماتیک) از حزب و رهبری دولتی بیرون رانده می شدند، هواداران “اصلاح های رادیکال” هم چون بوریس یلتسین جای آن ها را می گرفتند. نقش ایدئولوژیک لیگاچف به دست الکساندر یاکوفلیف، نزدیک ترین رای زن سیاسی گورباچف افتاد. امروز دیگر همگان می دانند که او که “پدرخوانده گلاسنوست” بود از مارکسیسم دست کشیده بود و آرزوی او ساختن یک شوروی با دموکراسی پارلمانی چند حزبی و اقتصاد بازار مانند کانادا بود.
چگونگی یورش رهبری شوروی در دوران گورباچف به حزب کمونیست، زیر پرسش بردن تاریخ آن سرخوردگی در میان مردم شوروی آفرید. یورش به حزب به نام افزایش دموکراسی آغاز شد، و کاری ضد دموکراتیک بود. حزب کمونیست پشتیبان نیازها و ایده های طبقه کارگر بود؛ هنگامی که کنار گذاشته شد، کارگران دیگر کسی را برای سازماندهی در پشتیبانی از منافع خود را در برابر هواداران سرمایه داری نداشتند و بورژوازی توانست کشور را در هم بشکند و سوسیالیسم را برچیند.
راه چین در برخورد با تاریخ حزب
تنها سوسیالیسم می تواند چین را نجات دهد و تنها سوسیالیسم چینی می تواند کشور ما را به سوی پیشرفت رهبری کند. (شی جین پینگ)
حزب کمونیست چین دستگاه فرمان روایی کشور را در دست دارد. این حزب هم چنان به مارکسیسم-لنینیسم پای بند است. بدون تردید حزب از پول خواری و پول دزدی رنج می برد و ویژگی های ایدئولوژیک آن کم مایه شده است، ولی این حزب با ارج مندی تاریخ و فرهنگ چین از پشتیبانی توده های کارگران و دهقانان برخوردار است. سیاست های دولت چین در همه جا به سود طبقه کارگر و دیگر رنج بران است نه به سود سرمایه داران.
در هیچ کشوری در جهان مارکسیسم به اندازه چین آموخته نمی شود. رئیس جمهور شی جینپینگ دارای دکترای فلسفه مارکسیستی است. مارکسیسم بخشی از برنامه درسی اصلی در هر بخشی از نظام آموزش و پرورش است. نود میلیون تن کمونیست چینی باید مارکسیسم را بیاموزند. “حزب باید به یاد داشته باشد: آنچه که ما هم اکنون به ساختن آن می پردازیم سوسیالیسم با ویژگی های چینی است، نه برخی ایسم- های دیگر”.
واشینگتن تایمز به تلخی می نویسد که “مارکسیسم در پیوند با زندگی روزمره مردم در پرجمعیت ترین کشور جهان است، همه باید یک دوره آموزش درسی مارکسیسم را “ناخواسته” در آموزش و پرورش از مهد کودک تا دانشگاه بگذرانند. ده ها میلیون “آموزگار سیاسی”، میلیون ها “کارگران ایدئولوژیک” در جامعه هستند که آموزش گران ایدولوژی مارکسیسم هستند.”
در چهار دهه اصلاح و گشایش، حزب پای بندی خود به مارکسیسم را نگه داشته است. دنگ شیائوپینگ از همان آغاز روند اصلاح به روشنی گفت که که چین “باید راه سوسیالیستی را دنبال کند. برخی از مردم اکنون آشکارا می گویند که سرمایه داری به تر از سوسیالیسم است. کژروی از سوسیالیسم چین را به ناچار به نیمه فئودالیسم و نیمه استعمار باز خواهد برگرداند. بیش تر مردم چین هرگز اجازه چنین برگشت به گذشته را نمی دهند.. اگرچه این درست است که چین سوسیالیست در اقتصاد، فناوری و فرهنگ خود از کشورهای سرمایه داری پس مانده است، ولی این برآیند تاریخی نیمه مستعمره بودن چین پیش از رهایی است؛ برآیند بهره کشی امپریالیسم و فئودالیسم است. انقلاب سوسیالیستی شکاف اقتصادی میان چین و کشورهای پیشرفته سرمایه داری را تنگ کرده است.” دنگ شیائوپینگ گفت که اگر چین بورژوازی را آزاد می گذاشت، ناگزیر آشفتگی پدید می آمد. ما هیچ کاری را به انجام نمی رساندیم و بنیاد، سیاست ها، خط و استراتژی پیش رفت ما شکست می خورد.
رهبری کنونی چین نیز این حقیقت را می داند. همان طور که شی جینپینگ می گوید: “سوسیالیسم با ویژگی های چینی سوسیالیسم است و نه چیز دیگری. اصل های بنیانی سوسیالیسم علمی نباید کنار گذاشته شود؛ وگرنه سوسیالیسم نیست.”
سوسیالیسم راستین در یک کشور همیشه از آرمان سوسیالیستی کوتاه خواهد آمد زیرا همیشه برنامه و دیدگاهی است که در جهان برون از کتاب ها با هزاران پاگیری راه بندی و دشواری پیاده می شود.
رهبری چین دریافت که جمهوری خلق چین بدون رهبری بی همتای حزب کمونیست نمی تواند زنده بماند. دنگ می گوید که برجسته ترین کار بهبود زندگی مردم است. سپهر باز سیاسی باید برای زندگی بهتر مردم پیاده شود و نه برای خود. الگو گرفتن از غرب و چند حزبی سازی آن گونه که روس ها کردند نابخردانه است. دنگ پس از دیدار با گورباچف گفت: “این مرد شاید خود را بتواند باهوش نشان دهد ولی به راستی بسیار بی خرد است”.
دنگ پافشاری داشت که باید اصلاح ها با چهار باور بنیانی انجام گیرد: ۱) از سوسیالیسم پشتیبانی شود؛ ۲) دیکتاتوری پرولتاریا نگه داشته شود (حکومت طبقه کارگر)؛ ۳) رهبری حزب نگه داشته شود؛ و ۴) پایبندی به مارکسیسم-لنینیسم و مائو زدونگ نگه داشته شود.
او از برجستگی یک دولت کارگری سخن گفت: “مردم چین امروز به چه گونه دموکراسی نیاز دارند؟ این تنها می تواند دموکراسی سوسیالیستی، دموکراسی مردم، و نه دموکراسی بورژوا، دموکراسی فرد گرایانه باشد… منافع جمعی باید بالاتر از منافع شخصی باشد، هنوز دیکتاتوری را بر همه ی سازه های ضد سوسیالیستی باید نگه داشت… راستش این است که سوسیالیسم را نمی توان بدون دیکتاتوری پرولتار ساخت و یا از آن پشتیبانی کرد “
دنگ می گوید: “گشایش و نوسازی نباید با آزادسازی طبقه بورژوازی هم راه باشد… هدف ما پدید آوردن یک فضای سیاسی پابرجا و استوار است؛ در محیط ناآرام سیاسی، هیچ چیز شدنی نیست؛ نه ساخت و ساز سوسیالیستی و نه هر کار پیش رو دیگری. در چین آزادسازی بورژوا به معنای به راه سرمایه داری رفتن است که مایه پراکندگی می شود.
حزب کمونیست چین دچار بحران مشروعیت نمی شود؛ حزب کمونیست چین بسیار دوست داشتنی (محبوب) می ماند. بررسی های بی شماری نشان می دهد که بیشتر مردم چین از کارکرد دولت خشنود هستند و احساس می کنند که زندگی هر سال بهبود می یابد. مارتین ژاک (Martin Jacques ) روزنامه نگار بریتانیایی می نویسد که بر پایه یک دیدسنجی هاروارد در سال ۲۰۰۹، “۹۶ درصد چینی ها از دولت مرکزی خشنود بودند…”
شی در سخنرانی خود از چگونگی کاربرد بنیان های آموزشی مارکسیستی-لنینیستی برای رهبری جامعه سخن گفت. رئیس جمهور از پیاده کردن مارکسیسم با ارج گزاری به تاریخ و فرهنگ چینی، و پشتیبانی و گسترش سوسیالیسم با ویژگی های چینی سخن گفت. او گفت که “با یادگیری از تاریخ می توانیم بفهمیم که در کجا ایستاده ایم و به کجا باید برویم.”
حزب کمونیست جمهوری خلق چین بر پایه های آموزه های مارکسیسم و همسازی آن با شرایط ویژه جمهوری خلق چین کار بزرگی را انجام داده است. رهبری حزب کمونیست کلان راه پیشرفت را نشان می دهد و توده های را در انجام و رسیدن به این آماج ها سازماندهی می کند ولی در این راه نه تنها نوآوری ها را نمی کشد بلکه از آن ها پشتیبانی می کند.
حزب کمونیست می گوید که از ایدولوژی مارکسیسم و پشتیبانی و مردم نیرو می گیرد و حزب کمونیست و مردم مانند ماهی و آب به یکدیگر وابسته هستند.
هیچگاه در تاریخ سیاسی جمهوری خلق چین تا این اندازه نیروهای پیش رو در یک حزب گردهم نیامده بودند و چنین سازمانی گسترده مانند حزب کمونیست نداشته اند. هر کس در این حزب باید برای پشتیبانی از دستگاه سوسیالیستی جمهوری خلق چین تلاش بیشتری انجام دهد و با کارایی در راه نگهبانی و پاسداری از سرمایه مادی و فرهنگی مردم بکوشد و نگذارد که میان حزب کمونیست و مردم شکاف بیفتد.
حزب کمونیست با نادانی های خود، با نادرست کارهای خود خوب برخورد کرد و از آنها آموخت و به توده های جمهوری خلق چین نشان داد که برای خوشبختی آن ها پایبند به آرمان سوسیالسیم بوده است و جانفشانی های فراوان در این راه کرده است. با این راستگویی ها و درست کاری ها و برنامه پهن و ژرف برای آینده کشور، حزب کمونیست جایگاه پایداری در میان مردم پیدا کرده است.
حزب کمونیست به جای اینکه در یک گروه کوچک دربسته به سود خود کار کند، به یک حزب سیاسی بزرگ برای پایداری کشور و رفاه مردم دگرگون شده است. حزب کمونیست دارای بیش از ۹۰ میلیون عضو (نزدیک به ۲۵ میلیون آن زنان هستند) و نزدیک به پنج میلیون یاخته های حزبی است و پیوسته ان ها را برای خودسازی و آماده سازی برای پیشگامی آموزش می دهد تا بتوانند سرنوشت و آینده حزب کمونیست و کشور را در دست گیرند. پس از کنگره هجدهمین حزب کمونیست به پاک سازی دستگاه رهبری و عضوهای چرکین و جاخواه و کم کار پرداخت. حتا رسانه های بورژوازی هم می پذیرند که دستاوردهای جمهوری خلق چین در دوراندازی تبهکاران و رهبران چرکین از دستگاه فرمانروایی و نبرد با باج خواهی بسیار برجسته است نمایندگان کنگرهٔ بیستم با بهکنار نهادن مخالفانی که پیروی حزب کمونیست چین از سوسیالیسم را تبلیغاتی میدانند، بیانیهای صادر و اعلام کردند: “با آموختن از تجربه… ما موفقیت حزب و سوسیالیسم [در چین] را مدیون این واقعیت هستیم که مارکسیسم تأثیرگذار بوده است.” کنگره اعلام کرد حزب کمونیست چین تنها با ترکیب مارکسیسم با واقعیت و فرهنگ مادی چین و “بهکارگیری ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی” است که میتواند برای رویارویی با چالشهای پیشِ رویِ چین برنامهریزی کند.
یادداشت: این هم سنجی در شماره های آینده دنبال خواهد شد