نقش میخائيل گرباچوف در تضعیف صلح ، ثبات و امنیت بین المللی در سی سال اخیر
نوشته از ع. بصیر دهزاد
تذکر: این مقاله با تخلیص و بعضی اضافات از یکی از مقالات اینجانب که شش سال قبل بنشر رسیده است، ترتیب گردیده است.
میخائيل گرباچوف که دوهفته قبل وفات نمود، از به قدرت رسیدن بوریس یالتسن تا وفاتش به مانند یک فرد تاریخ زده و رهبر با گذشته بی افتخار در تنهائی زنده گی کرد. حزب لیبرالش در سی سال اخیر نیز نتوانست در بین جامعه روسیه کدام نقش قابل حساب را کسب نماید.
در معرفی گرباچوف دیگر نباید تمکین نمود. او یک معامله گر و عامل تسلط اقتصادی، سیاسی و نظامی غرب و ناتو بر تمام عرصه های روابط بین المللی گردید که کشور های زیادی از این سیاست های یک قطبی اسیب پذیر گردیدند و سیر رشتد اقتصادی دها کشور به روکود مواجه گردید.
گرباچوف همان طوریکه در سال 1985 با تمام توان و شهرت به مانند یک قهرمان فلم های هالیود روی صحنه آمد، مورد توجه قرار گرفت ولی در جامعه شوروی سابق به عنوان شخصی مورد نفرت مبدل گردید که دولت مقتدر و با وزنه در سیاست های بین المللی را به خاک سپرد و خاکش را به قدم های غرب پاشید ولی غرب فقط از او متشکر است که همه دنیا در کام شان به چرخیدن گرفت. گرباچوف به مثل آنکه سیاست جهان را در یک چرخش فلم گونه تغیر داد، بخاطر سپاس از آن جشن سالگرد هشتادمین سالروز تولد اش در ماه مارچ 2011 با شرکت دها هنر مندان مشهور جهان بخصوص سینمای هالیود ، مانند آرنولد شوارتزنیگر، سپایس گرلز و تعداد از کمیدین های مشهور در لندن برپا گردید.
گرباچوف در 11 مارچ 1985 بحیث چهره جوان حزب کمونست اتحاد شوروی ، با اشتیاق ، انرژی و یکه تازی نه تنها سیاست و دولت شوروی وقت را دگرگون ساخت بلکه سیستم جهانی سیوسیالستی و اتحادیه پرقدرت نظامی وارسا را در یک پلان هفت ساله اش به انقراض و فروپاشی مواجه ساخت. یک چهره جوان ، با سیاست جوان خیالات جوان که در رهبری کهن سالان حزب کمونیست بی سابقه بود،قبل از آنکه شاهرگ های قدرت دولت و حزب بزرگ کمونیست را به دست خودش متمرکز سازد، در دسامبر 1984 سفر آنی و غیر مترقبه به انگلستان و با صدراعظم آنکشور مارگریت تاچر ملاقات نمود که در سیاست خارجی آنوقته شوروی و موقف جهانی آن بعد از انقلاب اکتوبر 1917 و بخصوص بعد از ختم جنگ جهانی دوم هیچگاهی معمول نبوده و سابقه هم نداشته است. این آغاز و ادامه پی در پی حوادث در یک سلسله زنجیری زمینه های انقراض شوروی و دست یابی سیاست پشت پرده غرب بخصوص ایالات متحده آمریکا و انگلستان را قدم به قدم مساعد گردانید. فضای دیگری میان دو حریف به وجود آمد که بیش از 40 سال آماده تعرض و دفاع در هر لحظه و در برابر هم بودند و هردو آماده فشار دکمه های پرتاب راکت های با کلاهک های اتومی بودند.
جهان بعد از جنگ دوم جهانی و دو قطبی در هر یک منطقه دارای اهمیت استراتیژیک و یا متشنج ازیک جهت میدان رقابت های سیاسی- نظامی و از جهت دیگر عامل نسبی و تاٌکید بر مساٌله صلح، ثبات و امنیت بین المللی بحیث مفاهیم گرهی بودند که هر دو در یک نوع مسئولیت همراه با رقابت بر سیاست های جهانی اثر گذار بودند. تحت سایه همین سیاست ها جهان در یک توازن نسبی صلح و امنیت قرار داشتند که با در نظر داشت قوانین و موافقتنامه های بین المللی روی توازن قوا، امنیت مناطق مختلفه جهان ( جنوبشرق آسیا، شرق میانه، جزایر کوریا، آمریکای لاتین، حوزه کارائیب) و همچنان توجه به ادای تعهدات مطابق به منشور ملل متحد، اخصاٌ پنج اصل همزیستی مسالمت آمیز و توافقات دیتانت مصوب قرار داد هلسنکی 1975 جهان به دور نماهای نسبی خوشبین بود.*
(* موافقتنامه هلسنکی در سال 1975 نتیجه یک کنفرانس بود که بخاطر امنیت وهمکاری اروپا دائر گردید و ابعاد همکاری در عرصه های اقتصادی، تبادل دانش های علمی و تخنیکی و بخش های دگر را نیز در بر میگرفت. بخش عمده آن تعهد آمریکا و اتحاد شوری بر توازن قوا و ادای مسئولیت شان بخاطر امنیت اروپا مطرح موافقه بود. این قرار داد بعداٌ بنام سازمان امنیت و همکاری اروپا شکل گرفت”
روی همین مسایل و فکتور ها سیاست و روابط بین المللی بیشتر متمرکز بر تعهدات به منشور ملل متحد ، توازن قوا و جلوگیری از جنگ هستوی بود. با وجود اینکه بعد تشنجات بین المللی از آسیا تا آفریقا و از آمریکای لاتین و حوزه کارائیب کم نبودند ولی توجه بیشتر به حل مسالمت آمیز پروبلم های بین المللی و چانس دادن به راه های دپلوماتیک حل مسائل بود. آتحاد شوروی کمک های وسیع سیاسی و اقتصادی اش را به کشور های که تازه از بند استعمار رهائی یافته بودند، سیل آسا میفرستاد و این کشور ها در راه رشد و انکشاف قرار داشتند که بیشتر تحت اداره و کنترول دولت بود. روی همین هدف رشد در این کشور ها روی اقتصاد پایه ئی مانند فابریکات مادر، بند و انهار برای انکشاف زراعت، سرک ها و راه های مواصلاتی و رهبری اقصاد از طریق حمایت و تشویق سرمایه داران ملی و اقتصاد متوسط آزاد استوار بود، روی همین لحاظ اقتصاد این کشور ها در نتیجه بحران های اقتصادی سرمایه داری به میزان کمتر آسیب پذیر بودند. در حالیه آمریکا در براه انداختن و سازماندهی کودتا های نظامی توسط نظامیان استخدام شده دست بالا داشت و بیشترین کمک های آمریکا برای تعداد کشور های جهان سوم و برای رژیم های که در حوزه های متشنج در قدرت بودند ، در عرصه نظامی بوده است
در هر حالتی ما از آستانه سقوط و انقراض دولت شوروی الی امروز ، جهان و سیاست بین المللی دیگری را مواجه هستیم که به مراتب بزرگتر از دیروز ها مساٌله صلح و ثبات و امنیت بین المللی را به خطر مواجه ساخته است. بطور مثال سازماندهی کودتا های نظامی دیروزی که از طریق سیاست های مخفی و استخاباراتی صورت میگرفتند، امروز با مداخله نظامی مستقیم ، از صحنه کشیدن رهبراین دولت ها با قوای نظامی، براه انداختن جنگ های فرسایشی داخلی و دخالت یکجانبه دستگاه ناتو با ابعاد وسیع مبدل گردیده است. ناتو اکنون تلاش دارد با شامل ساختن اوکرائین به عضویت ناتو و سهمگیری در جنگ اوکرائين علیه روسیه چنان به یک جنگ خط ناک مبدل شده است که جهان در یک قدمی لحظه قرار دارد که ممکن جهان در کام سلاح های هستوی به دود و خاکستر تبدیل گردد.
عامل و یا نقش تعین کننده میخائیل گرباچوف و رویدست گرفتن یک پلان کومپلکسی و در تبانی ، تشویق و پیشتیبانی جامعه غرب را نمیتوان انکار نمود که در آن اهداف جهانی تفوق، تسلط بر سیاست های جیو پولیتیک و جیو استراتیژیک غرب مطرح بوده که باید بدون درد سر از موجودیت اتحاد شوروی ، پیمان وارسا و سیستم جهانی سوسیالستی در جهان پیاده میگردید. آنچه مایه پشیمانی !!! گرباچوف و ادعای غربیها است، این بوده است که گویا گورباچوف در نهایت نمیخواسته است تا پیامد های پلان وی تا سرحد اضمحلال و سقوط هر سه فکتور ” قدرت، رقابت و ثبات” یعنی اتحاد شوروی، پیمان وارسا و سیستم جهانی سوسیالستی بانجامد.
برای مدلل ساختن این مساٌله ضرورت به یک بازنگری به قضایای بین سالهای 1984 و 1992 است تا با تداعی آنان در ذهن خواننده ، تثبیتی بر ادعای فوق باشد.
میخائیل گرباچوف در 11 مارچ 1985 بعد از درگذشت کنستانتین چرنینکو رهبری حزب کمونیست را بدست گرفت . گرباچوف در زمان که آندروپوف (یکی از رهبران تندخو و قاطع درمقابله با اهداف سیاسی و نظامی ایالات متحده آمریکا و پیمان نظامی ناتو) ، منشی کمیته مرکزی حزب کمونیست و صدر هیاٌت رئیسه شورای عالی اتحاد شوروی بود ، در کمیته مرکزی حزب کمونیست در ماسکو جا داده شد. گرباچوف بین سالهای 1985 و 1991 بحیث منشی عمومی حزب کمونست و بین سالهای 1990 و 1991 بحیث رئیس شورای عالی اتحاد شوروی ایفای وظیفه نمود. او تحصیل کرده دانشگاه دولتی ماسکو در رشته حقوق بوده و دارنده جایزه نوبل هم شناخته شد. وی در سال 1979 عضویت بیروی سیاسی آن حزب را کسب نمود. برگرفته و ترجمه از متن هالندی صفحه معلوماتی انترنتی ویکیپیدیا)
گرباچوف در شرایط رشد سریع داده شد و بلاخره بر اریکه قدرت تکیه نمود که از یک جهتی اقتصاد اتحاد شوروی در تناسب با رشد اقتصاد جامعه لیبرال غرب در درجه پائین قرار داشت و از جهت دیگر در برابر مقابله نظامی مستقیم یعنی گروه های تند رو اسلامی در افغانستان در گیر جنگ چند ساله بود و آن در شرایط که تنظیم های اسلامی تحت اداره و رهبری دستگاه های استخباراتی پاکستان، عربستان سعودی ، مصر و ایران و حمایت بی سرحد مالی و تسلیحاتی و همچنان فرستادن صد ها متخصصین جنگی و تسلیحاتی کشور های غربی عمدتاٌ استخبارات نظامی آمریکا ، انگلستان و چین ، در مقابل نیرو های نظامی شوروی میجنگیدند. تنظیم های جهادی و حلقات سیاسی ضد دولت وقت افغانستان در این زمان بدون استثناٌ و تفاوت که در تمام عرصه های سیاسی- نظامی در دامن دول و دستگاه های استخباراتی فوق الذکر ایجاد شدند، شکل گرفتند و با تمام امکانات مالی و تسلیحاتی به نیرو های منظم جنگی مبدل شدند. این گروه ها در تاٌمین روابط وسیع ( جنگی و استخباراتی) یعنی اخذ و دادن معلومات های سری دولتی ، گرفتن کمک های مالی و تسلیحاتی از طریق دستگاه های استخباراتی کشور های فوق الذکر هیچکدام در یک استثناٌ و تفاوتی قرار نداشتند.
گرباچوف قبل از آنکه بر اریکه قدرت تکیه زند و هنوز تحت رهبری چرنینکو در بیروی سیاسی حزب کمونست بود ، به یکی از فیگور های قوی سیاسی و حزبی تبارز نموده بود. وی در این زمان قویاٌ در جلب طرفداران خود در کمیته مرکزی تلاش مینمود وهمچنان افراد را که احتمالاٌ در آینده در رقابت و ضدیت با او قرار گیرند ، نشانی مینمود. گرباچوف در اوج تپش های زیرزمینی اش بصورت غیر مترقبه و قبلاٌ غیر پیش بینی شده در 15 دسامبر 1984 به انگستان سفر نمود و با مارگریت تاچر صدر اعظم وقت بریتانیا ( یکی از دوستان و حامیان پنو چت ، دیکتاتور خون آشام چیلی) دیدار نمود. همه دستگاه های اطلاعات جمعی غرب این سفر گرباچوف را غیر منتظره و غیر مترقبه و بدون کدام توضیح و توجیه خواندند. در 17 دسامبر 1984 مارگریت تاچر در مصاحبه اش با بی بی سی بیان نمود که وی علاقه زیاد به گرباچوف پیدا نموده است و وی میتواند با او ( گرباچوف) معاملات مشترک را انجام دهد.
(برگرفته شده از سایت انترنتی مارگریت تاچر فوندیشن به زبان انگلیسی).
گرباچوف در این سفر اش به انگلستان گوئی که همان کلاه شپوی ونستنون چرچل را بحیث روپوش و برای طرح و تطبیق پلان های روی دستداشته اش به عاریت گرفته بوده باشد.
گرباچوف بعد از فوت یوری آندروپوف در فبروری 1984 دیگر در سدد تسلط سیطره قدرت و یگانه التراناتیف قدرت بعد از چرننینکو گردید ، کسی که یکی از سیمبولیک ترین رهبران شوروی سابق بوده است. گرباچوف با استفاده از کرکتر ضعیف وی موضع خود را به حیث یک حاکم کودتا چی مستحکم نمود.
گرباچوف بعد از آنکه در 11 مارچ 1985 بحیث منشی عمومی حزب کمونیست اتحاد شوروی جابجا شد ، در طرح و عملی یک نفشه دقیقاٌ تنظیم شده آغاز نمود و کار های زیر را در چهار سال بعدی انجام داد:
2 جولای 1985 شورادنازی را به عوض آندری گرومیکو بحیث وزیر خارجه و گرومیکو را بحیث شخصیت سمبولیک در سمت رئیس شورای عالی تعین نمود.
15 اکتوبر 1985 سیاست تحت نام ” شفافیت و بازسازی” را اعلان کرد.
6 مارچ 1986 تصفیه بزرگ در دورن حزب و در کنگره 27 حزب کمونیست.
30 می 1987 بر کناری مارشال سرگی ساکالوف وزیر دفاع بعد از نشست یک هواپیما در میدان سرخ و متعاقباٌ تصفیه بزرگ در قوای مسلح اتحاد شوروی.
18 می 1988 آغاز برگشت عساکر اتحاد شوروی از افغانستان.
1 اکتوبر 1988 بر کناری آندری گرومیکو از مقام ریاست شورای عالی و جانشین شدن خودش در راٌس دولت اتحاد شوروی ، ولی با قدرت و اقتدار بیشتر. همچنان ادامه تصفیه در حزب کمونیست و دستگاه دولت.
1 دسامبر 1988 قانون اساسی جدید که حدود قدرت و صلاحیت های گرباچوف را حتی از حد قانون اساسی دولت سوسیالستی قبلی هم بیشتر ساخت تا وی تحت نام و شعار های باز سازی و شفافیت همه دستگاه دولت و حزب کمونیست را بکام خود بچرخاند . این دو شعار بدون شک یک رو پوش بر یک دیکتاتوری سازمانداده شده و قبلاٌ تنظیم شده را بیان مینمود.
7 دسامبر 1988 گرباچوف در بیانه اش در مقر ملل متحد بازگشت 500000 عسکر شوروی را از کشور های اروپای شرق اعلان نمود.
26 مارچ 1989 در انتخابات برای کنگره حرب کمونیست 20 فیصد کادر های حزبی را به حساب تنقیص تصفیه نمود. و در ادامه آن در 25 اپریل 1989 110 کادر رهبری را از کمیته مرکزی حزب از وظایف شان سبکدوش نمود.
25 می 1989 کنگره حرب کمونیست با تعدیلات در قانون اساسی وی را به صفت رئیس دولت و با صلاحیت های بیشتر که در قانون اساسی قبلی وجود نداشت تعین نمود.
19 سپتامبر 1989 باز هم تصفیه و پاکسازی حزب از وجود مخالفین.
(برگرفته شده و ترجمه از متن هالندی ویبسایت ویکیپپدا)
با این تصفیه حزبی و صالاحیت های بی حد دیگر وی ، بدون درد سر از موجودیت مخالفین، آغاز به ادامه و تطبیق سیاست خارجی اش یعنی آغاز فروپاشی اتحاد شوروی و سیستم جهانی سوسیالستی نمود، فروپاشی یک سیستم که بعد از جنگ دوم جهانی به آبستن گرفت و در دهه های 60 و 70 شکل گرفت و به بخشی از سیستم اقتصادی، سیاسی و نظامی جهانی مبدل گردیده بود . در واقعیت امر بعد از ختم جنگ جهانی دوم همان طوریکه پلان مارشال اقتصاد کشور های اروپای غرب را از عمق بحران اقتصادی بیرون کشید، سیستم بلاک شرق نیز تحت پلان همکاری و بازسازی بین دهه های 60، 70 و 80 به مدارج ترقی و انکشاف در چهارچوب تقسیم کار سیوسیالستی میان این کشور ها رسیده بودند.
گرباچوف توانست در مجموع همان معامله را با غرب انجام دهد و به تطبیق همه جانبه پلان اش دست یابد که نه تنها سیستم را در هم پاشید بلکه هیچ الترناتیف که در همان مقطع جاگزین یک اقتصاد از هم پاشیده میتوانست میگردید ، را ارائه نکرد. با تسلط خلای قدرت، اقتصاد و سیاست در مجموع در قدم اول اتحاد شوروی به بحران بزرگ مواجه گردید در قدم دوم رکود آنی اقتصادی تمام کشور های بلاک شرق را فرا گرفت و در نهایت بحرانات اجتماعی را به وجود آورد که دیگر بحران قدرت و اعتماد بر سیستم زمینه قیام های اجتماعی را به وجود آورد.
گرباچوف در همان احساسات ” خون گرم” که امید به نجات و وعده های داده شده یعنی ورود سیل آسای ملیارد ها دالر از آمریکا و اروپای غرب داشت و خود را ناجی و قهرمان داستان تلقی میکرد، دریافت که از جانب غرب فقط بحیث ” لته چرکین ” مورد ” استفاده یکبار” قرار گرفته و دیگر قابل دور انداختن ” در بیرل کثافات ” است. او که با غرور جهان را از زیر همان کلای شپوی ” چرچیل گونه” اش میدید، فقط با ارسال مواد لوکس در بازار های روسیه به استقبال غرب قرار گرفت. در بحران سالهای 1989-1991 در مغازه های شوروی عمدتاٌ روسیه در هر جای لباس های شیک ، شامپاین و کونیاک فرانسوی و غیره لوازم لوکس اروپای غربی که چشم های مردم را خیره میکرد، با وفرت ولی با قیمت کمر شکن وجود داشتند در حالیکه مردم برای یک قرص نان، یک کیلو گوشت و یک لیتر لبنیات باید برای دو الی سه ساعت در صف های دور و دراز استاده و به امید رسیدن نوبت میبودند، ان ضرورت های اولیه که مردم شوروی قبلاٌ به حساب ” کپیک و یا روبل” در عالم وفرت نعمات مادی عادت داشتند. …. ادامه دارد.
گرباچوف و وظایف ختم ناشده و ادامه تطبیق پلان
گرباچوف با تصفیه های چندین دوره ئی در حزب کمونست و دستگاه دولت از یک جانبی موقعیت خود را تقویه نمود بلکه حلقه بزرگ از چهره های جدید را در ماورای سیاست و پلان خود جابجا نمود و حدود عملیات های سیاسی و اپراتیفی اش را به طرف کشور های دیگر اروپای شرقی آغاز نمود. او تا سرحدی حدود صلاحیت های خود را وسیع ساخت که همتای وی یا ” روی دیگر سکه” یعنی ادوارد شواردنازی در 20 دسامبر 1990 از موقفش بحیث وزیر خارجه شوروی استعفا نمود و از تسلط دیکتاتوری گرباچف هوشدار داد. گرچه این چهره یکی از فیگور های اصلی فروپاشی شوروی بود و ممکن هدف وی جای پا پیدا کردن در دولت جدید گرجستان بوده باشد که همانطور هم شد. علاوتاٌ تمرکز قدرت در وجود گرباچوف حتی در تضاد با شعار دموکراسی غربی بود ولی وی هیچ گاهی مورد انتقاد غرب قرار نگرفت بلکه سیاستبازان وقت غرب پیوسته وی را بحیث قهرمان داستان و ناجی اروپای شرق میدانستند.
گرباچوف در 5 دسامبر 1989 به اشتباه مداخله شوروی در چکوسلواکیا (1968) اعتراف و آنرا محکوم نمود. این حرکت و تبارز وی در واقعیت دادن زیگنال برای آغاز تحرکات سیاسی بود که در قدم اول بحرانات سیاسی و در قدم دوم فروپاشی حکومت های سوسیالستی را با عث گردید. سال 1990 سال تحریک اپوزیسیون های کشور های اروپای شرقی بود که به تعقیب هر سفر و بیانیه گرباچوف در جمعیت مردم ، دولت های سوسیالستی در چکوسلواکیا، مجارستان ، بلغاریا و دولت های داخل اتحاد شوروی یکی پی دیگری از هم میپاشیدند . گرباچوف در فرو پاشی دولت جمهوری دموکراتیک آلمان شرق و وحدت دو آلمان بدون کدام عکس العمل در حالت ” خموشی علامت رضا ” قرار گرفت. درسفر اش به آلمان شرق برای اولین بار به علامه تحریک به قیام مردم و چراغ سبز به فروپاشی دیوار برلین ، بالای این دیوار به اشتیاق منظره برلین غربی را به تماشا گرفت
در آخرین قدمه های تطبیق پلان تنظیم شده اش و در عمق بحران جامعه شوروی وی به امید وعده های داده شده جامعه اروپائی و هفت کشور بزرگ صنعتی و اقتصادی جهان در 16 جولای1990 دستگاه رادیو و تلویزیون دولتی را از انحصار دولت برون ساخت و در 19 اکتوبر همان سال تطبیق پلان بازار آزاد ( اقتصاد مارکیت ) را اعلان نمود. این چهره ” دل خوش کرده به کمک های میلیارد دالری” در اوج تشویق های غرب ، تحفه تشویقی جایزه نوبل را در 17 اکتوبر 1990 بدست آورد.
گرباچوف بدون شک یک پلان را تنظیم و عملی نمود که ابتکار ادامه و تطبیق آن دیگر از دست هایش و از حدود قدرت و صلاحیت دیکتاتورمنشانه اش خارج و بدست آمریکا و جامعه اروپائی افتاد.
گرباچوف با تمام جراٌاٌت و پرروئی و اطمینان بر پشتیبانی آمریکا و جامعه اروپائی توانست وظیفه خود را در فروپاشی سیستم سیاسی اتحاد شوروی و بلوک سوسیالستی شرق انجام دهد. وی همچنان تمام همکاریهای اقتصادی و پیشتیبانی از تعداد از کشور های مربوط جهان سوم را بصورت آنی قطع نمود، در حالیکه این کشور ها بیشترین همکاریها و کمک های بلاعوض را از اتحاد شوروی بدست میآوردند که بر بنیاد آن در مسیر رشد و انکشاف اقتصادی یعنی بعد از رهائی از بند استعمار ، قرار گرفتند.
پلان گرباچوف فقط پلان بحران و فروپاشی بود که دامنه آن از کشور شوروی ، کشور های اروپای شرق و کشور جهان سوم که خود را در یک رشد نسبی اقتصادی بخصوص ” اقتصاد مادر” در میآفتند، را در بر گرفت. او با ایجاد بحرانات اقتصادی – اجتماعی و سیاسی و همچنان تسلط روحیه عدم اعتماد به آینده در کشور های فوق الذکر در موقف کسی قرار گرفت که با ختم نقش اش ، بخش بعدی را وا گذاشت به ادامه و انجام وظایف استخباراتی آمریکا و اروپای غرب. این همان نقشه تسلط سیاست تک قطبی است که عملی گردید و به حیث یک واقعیت موجود در جهان و سیاست جدید مبدل گردید.
در 22 جنوری 1991 که کشور و مردم شوروی در عمق بحران اقتصادی دست و پا میزدند، جامعه اروپائی از دادن کمکهای مواد غذائی و وعده دادن پول داده شده شان اباٌ ورزیدند و آنرا به حالت تعلیق در آوردند.
در 17 جولای روشن گردید که وعده کمک های چندین ملیارد دالری هفت کشور صنعتی جهان که توسط گرباچوف تقاضا شده بود، عملی نشد و این یکی از علل تعین کننده فروپاشی شوروی تلقی میگردد. با آغاز قیام های سازمانداده شده در سه جمهوری های پری بالتیک دیگر نا توانی گرباچوف دریک پلان عملی شده برایش به مانند درد دندان محسوس بود. وی به مانند یک پارچه چرکین و یکبار استفاده شده در برابر بند ریگی که توان مقاومت موج های غول آسای توفان گونه بحری را نداشت، خود را یکه و تنها در یافت وهم در یافت که قمار بزرگ را به حریف مکار باخته است. او دیگر بازنده در برابر چهره معاملگر و الکولیست مانند بوریس یلتسن هم قرار گرفت. هر گونه تلاش برای حفظ آن صلاحیت های دیکتاتورمنشانه اش که با خدعه و زوز و اتکا به غرب در قانون اساسی شوروی وارد ساخته بود که حزب کمونیست، دولت مقتدر شوروی و قانون اساسی را دچار تغیر های وسیع ساخت ، تیر های در آب خورده بودند.
از این ببعد جهان دیگر یک قطبی شد، امریکا رستم میدان سیاست های بین المللی گردید . پیمان ناتو را دیگری رقیب نظامی چون پیمان دفاعی وارسا قابل محاسبه نبود. اتحاد شوروی برای همیشه از بین رفت، جنگ سرد بعد جدید را گرفت و دستگاه اقتصادی و موسسات بزرگ تولیدی کشور های اروپای شرق میدان چور و چپاول شرکت های برزگ غرب گردید.
گرباچوف در 26 دسامبر 1991 از پست ریاست دولت اتحاد شوروی استعفا نمود و دیگر بحیث یک سیاستمدار سرگردان و طرد شده به اساس خدمت به رقبای قبلی اتحاد شوروی و از طرف آنان به مسئولیت یک نهاد کوچک بین المللی منسوب و بعداٌ با تشکیل یک حرب سیاسی لیبرال دموکرات در روسیه دیگر رستم زمان نه بلکه بحیث یک فریب خورده زمان میگفت که: ” من هرگز تصمیم به فروپاشی شوروی نداشته ام” که غرب هم او را در این ادعا اش همراهی میکرد ولی یکبار دیگر به طرح، تطبیق ، ادامه و انجام پلانهای وی باید تعمق و دقت نمود که چگونه این پلانها دقیق و سنجیده شده عملی گردید و جهان به سیاست و فعالیت های توسعه طلبانه غرب و بخصوص آمریکا و انگلستان تسلیم داده شد. اساسات پنجگانه همزیستی مسالمت آمیز که در اساسنامه ملل متحد تسجیل یافته و یکی از سنگ پایه های حفظ صلح و ثبات بین المللی محسوب میگردید، دیگر به طاق نیسان گذاشته شد و دوره نفوذ و تسلط سیاسی و نظامی غرب و ناتو آغاز گردید.
گرباچوف از دنیا رفت ولی یک دنیای بزرگ نفرت را از آن خودش ساخت و خود و پشتیبانان بی افتخارش ک به سیاست سازشکارانه او دل بسته بودند نیز یکی پی دیگیر قربانی اهداف معامله گرانه این سیاتباز خود خواه و از خود زاضی گردیدند.