معروف آقایی

زندهیاد “معروف آقایی”، روز دوم بهمن ماه ۱۳۴۴ خورشیدی، در روستای وهزنی شهرستان نقده دیده به جهان گشود.
وی در زادگاهش تحصیلات را تا پایان دورهی متوسطه ادامه داد، و بعد به همراه خانواده به شهر اشنویه نقل مکان نمود.
با تأسیس انشارات صلاحالدین ایوبی و آغاز به کار ماهنامهی سروه، در این نشریە، شروع به چاپ و نشر اشعار و مقالات خود نمود، تا اینکە در سال ۱۳۶۷ رسماً به عضویت شورای نویسندگان این نشریە در آمد.
این شاعر محبوب، در آبان ماه سال ۱۳۷۷، در مسیر بازگشت از مراسم تشیع جنازه “مینا خانم”، همسر “قاضی محمد”، در مهاباد، در اثر سانحهی رانندگی درگذشت.
پیکر این شاعر گرانقدر در مقبرةالشعرای مهاباد به خاک سپرده شد.
از مارف آقایی، دفتر شعری بنام «زمین سخت و آسمان دور» چاپ و منتشر شده است.
┄┅═✧❁❁✧═┅┄
◇ نمونهی شعر:
(۱)
نمیدانم که چالهی تنهایی چه اندازه عمیق است
ولی هرچه بیشتر فرو میروم
بیشتر به اوج میرسم!
خدایا! تو تنهای آسمانی و
من تنهای زمین،
کجایی که به دیدنت بیایم؟!
(۲)
[برف]
آدمی که بمیرد
در کفنی سپید میپیچندش.
طبیعت که بمیرد
زیر برفی زمستانی،
پنهانش میکنند.
(۳)
برگ،
تنها یکبار پرواز را میچشد
در پاییز،
از شاخه تا زمین…
من هم تنها یکبار زندگی خواهم کرد
از گریههای هنگام تولد
تا
گریههای بستر مرگ.
(۴)
خاک،
قدرت کوچ را ندارد،
این است، راز ماندن دائمی من،
در این سرزمین!
من و تو، زمین سبز و آسمان آبی هستیم
تو مست و خرامان در میانهی زمین و آسمانی
زمین سخت و آسمان دور!
و من گرفتار
مابین سنگ و بارانم.
(۵)
گونههایم،
برگهای زرد پاییزیاند
از شاخسار درخت زندگی ریختهاند!
لبهایت،
دو لالهی واژگونند
و بر روی برگ پاییزی خم نمیشوند.
(۶)
در میان ابرها پنهان شوی، چون باران میبارانمت!
به میانه گردباد بچرخی، متوقفش خواهم کرد
ماهیوار، در پناه امواج قرار بگیری،
بیرونت میکشم.
فقط اگر در آیینه قلب دیگری ببینمت
هیچ از دستم ساخته نیست،
نمیتوانم بشکنمش…
(۷)
وقتی پدر شدم
و همسرم اسم دختر را “شبنم” نهاد
من در دفتر اشعارم،
نام شعر “شبنم”م را عوض کردم،
مگر میشود،
اسم دو فرزندت یکی باشد؟!
(۸)
کو چراغی،
که باد نتواند خاموشش کند؟!
کو شکوفهای،
که هرگز خزان نبیند؟!
کجاست انسانی،
که سرنوشت نتواند به کام مرگ بفرستند؟!
(۱۰)
آن هوا نیست،
این آخرین نفسهای گل سرخ است!
آن باران نیست،
این اشکهای در هم آمیختهی کودکی خوابیده در گهواره و
پیری نشسته بر لب قبر است.
این برف نیست،
آن بال پروانههای پر کنده شده است!
این تگرگ نیست،
آن سر سپید کبوتریست
که سرزمین تنش را رها کرده است.
این شعر نیست،
آن روح و جان و روان شاعریست
که تک تک و چکه چکه میریزد و
هیچکس احساسش نمیکند.
(۱۲)
دیدار تو چه سخت است
حتا وقتی که با منی.
گم کردنت چه دشوار،
حتا وقتی
که از منی دوری…
(۱۳)
نمیدانم که گودال تنهایی چقدر عمیق است!
لیکن، هر چه بیشتر فرو میروم،
سقوطم بیشتر است.
خداوندا!
تو تنهای تنهایان آسمانی و
من تنهای روی زمین!
به کجایی که به دیدارت بیایم؟!
گردآوری و نگارش و ترجمهی اشعار:
#زانا_کوردستانی