انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر پیامدها و عواقب پیروزی و بر زمین افکندن آن

بخش دوم
بخش دوم- علت یا علل شکست انقلاب اکتبر
ا. م. شیری
۱۷ آبان- عقرب ۱٣۹۵
انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر برغم تمامی دستاوردهای خارقالعاده و اعجازگونهاش، بویژه، در دوره سی ساله رهبری یوسف ویساریونویچ جوگاشویلی (استالین- همرزمانش او را در جوانی «کُبا»= شکست ناپذیر مینامیدند)، در سال ۱۹۹۱ مانند اولین انقلاب کارگری تاریخ- کمون پاریس در خون غلطید و بخاک افکنده شد. اتحاد جمهوریهای سوسیالیستی شوروی از هم گسست.
لازم به یادآوری مؤکد است که امپراطوری دروغ سعی کرد شکست انقلاب کبیر اکتبر را بدون خونریزی و تنها بدست عوامل داخلی ضدانقلاب قلمداد نماید. اما، چنین ادعایی چیزی جز یک دروغ آشکار و جعل وقایع نیست. شکست انقلاب اکتبر برعکس پیروزی بدون خشونتش، قطع نظر از مصایب و پیامدهای فاجعهبار دیگرش، در پی خشونتهای دهشتناک و کشته شدن بیش از یک میلیون نفر و جنگزدگی و آوارگی بیش از ۱۲ میلیون نفر میسر گردید.
البته چنین درکی اشتباه است هر گاه تصور شود که انقلاب اکتبر در سال ۱۹۹۱ سرکوب گردید. واقعیت امر این است که در آن سال نکبت فقط تیر خلاص بر پیشانی مبارک انقلاب شلیک شد. چرا که بسیار پیش از آن تاریخ، باند خائن و تبهکار تروتسکیستی در سیمای نیکیتا خروشچوف پس از مرگ استالین در ۵ مارس سال۱۹۵۳، در جریان کنگرههای بیستم (ماه فوریه سال ۱۹۵۶) و بیست و دوم (ماه اکتبر سال ۱۹۶۱) و سخنرانی محرمانه سراسر کذب خروشچوف در خصوص مبارزه با «کیش شخصیت استالین»، «بمبهای» تأخیری در زیر ساختمان سوسیالیسم و اتحاد جمهوریهای سوسیالیستی شوروی تعبیه کرد که بواسطه اخلاف شاخص این باند- میخائیل گارباچوف، الکساندر یاکولییف، باریس یلتسین، یگور گایدر و عدهای دیگر در آن سال منفجر گردید. با گذشت زمان واقعیتهای انکارناپذیری گواهی از آن میدهند که یگانه علت تأخیر در انفجار بمبها، شالوده استوار، دوام و استحکام فوقالعاده ساختمان سوسیالیسم و پشتوانه خلقی آن بود.
بسیار از احزاب، سازمانها و یا شخصیتهای منفرد سعی میکنند برای «حراست» از نزهت و پاکیزگی مارکسیسم- لنینیسم خروشچوف را سمبل رویزیونسیم (تجدیدنظرطلبی) قلمداد نموده و افشای آن را بمثابه مبارزه برعلیه رویزیونیسم تعریف نمایند. اما پیروان این دیدگاه متوجه نیستند که خروشچوف همانند «استاد اعظمش» تروتسکی، نه درکی از مارکسیسم- لنینیسم داشت و نه تصوری از سوسیالیسم علمی. او یک ماجراجو و احتمالا مأمور بود همانند اغلب پیروان تروتسکی، که در جنگ جهانی دوم و جنگ کبیر میهنی در جبهه فاشیزم سرمایهداری بر علیه اتحاد شوروی می جنگیدند. حتی در سالهای اخیر اسناد و مدارک زیادی حاکی از رابطه و پیوند پنهانی او با وینستون چرچیل، نخست وزیر انگلستان و شعبه مبارزه با کمونیزم سازمان جاسوسی- خرابکاری این کشور (ام آی ۵) منتشر گردیده است. اگر چه این مسئله بعلت ممانعت لئونید ایلیچ برژنف از محاکمه خروشچوف و بسنده کردن به حبس خانگی مادامالعمر او هنوز تا آخر روشن نیست، اما تعلق وی و اخلافش به جریان متزلزل و ماجراجوی خرده بورژوازی تروتسکیستی و حتا وابستگی برخی از آنها، از جمله، الکساندر یاکولییف طراح و مغز «متفکر نوسازی»، به سازمان سیا یک واقعیت آشکار است.
در همه حال، پس از آن که تیرخلاص انقلاب اکتبر در سال ۱۹۹۱ زده شد، امپراطوری رسانهایی و «نظریهپردازان» امپریالیسم و ارتجاع جهانی سر سگ به دهان، بیوقفه، از شوق «فروپاشی» اتحاد شوروی از نقشه سیاسی جهان و شکست سوسیالیسم، در میدان خالی و بیرقیب به جستوخیز پرداختند، سرمایهداری «پیروزمند» را پایان تاریخ اعلام نمودند. البته، تا اینجا هیچ مشکلی نیست. چرا که آنها به اقتضای ماهیت و طبیعت خود عمل کردند و هنوز هم میکنند.
مشکل اما، آن مدعیانی بوده و هستند که قبل از هر گونه تحقیق و بررسی مستقل، بدون ارائه هیچگونه سند و مدرک، بی هیچ استدلال و منطق، بدون تأمل و تعقل، فقط بر اساس دادههای جعلی امپراطوری دروغ، «فروپاشی» سوسیالیسم را سند اثباتی پیشداوریها و احکام از قبل صادرۀ خویش اعلام نمودند و هلهلهکنان صحت «نظرات» خود را جار زدند.
اگر نقطهنظرات این طیف رنگینکمانی از تخریب سوسیالیسم و اتحاد شوروی را بصورت سرفصل ارائه دهیم، مجموع آنها عبارتند از:
ــ ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیستی؛
ــ برنامهریزی مرکزی اقتصاد؛
ــ مشکلات اقتصادی؛
ــ حاکمیت تک حزبی و فقدان دموکراسی؛
ــ تن دادن به مسابقه تسلیحاتی؛
ــ جنگ افغانستان؛
ــ تسلط رویزیونیسم بر حاکمیت سیاسی اتحاد شوروی و تحول آن به سوسیال- امپریالیسم؛
ــ جنگ «سرد».
بحث را با نگاهی گذرا به سرفصلهای فوق پی میگیریم:
ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیستی
طراحان ادعای فوق به عمد فراموش میکنند، که بلشویکهای اتحاد شوروی پس از پیروزی انقلاب اکتبر، بویژه در دوره رهبری خردمندانه استالین موفق شدند، علاوه بر بازسازی و ترمیم ویرانیهای عظیم سه جنگ- جنگ جهانی اول، جنگهای طولانی داخلی با حمایت مستقیم چهارده کشور خارجی و جنگ کبیر میهنی، کشور پهناور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را به جایگاه یکی از دو قدرت جهانی سیاسی، اقتصادی، صعنتی، علمی، نظامی ارتقاء دهند بطوری که هیچ مشکل جهانی بدون مشارکت مستقیم آن حل و فصل نمیشد.
آنها همچنین موفق شدند ریشه بیکاری، بیمسکنی، بیسوادی را بخشکانند، امکانات تحصیل و آموزش رایگان از ابتدایی تا بالاترین مدارج، بهرهبری از طب و مراقبتهای پزشکی و حتا استراحت رایگان و بیمه همگانی از نطفه تا گور بدون کمپانیهای کلاهبرداری بیمه فراهم نمایند.
بنا بر این و بنا بر گواهی تمامی واقعیتهای جامعه سوسیالیستی اتحاد شوروی، این ادعا کمترین قرابتی با واقعیت ندارد و بطور کلی نمیتوانست مبنای تخریب سوسیالیسم باشد. طرفه اینکه، اگر ناکارآمدی اقتصادی میتوانست باعث از هم پاشیدن یک نظام اجتماعی- اقتصادی بشود، نظام سرمایهداری توأم با بحرانهای ساختاری، ایجاد لشکر انبوه بیکاران، خانهبدوشان، فقرا، گرسنگان و قربانیان میلیونی سایر مفاسد اجتماعی اعم از اعتیاد، فحشاء بطور کلی نمیتوانست شکل بگیرد.
برنامهریزی مرکزی اقتصاد
مخالفان برنامهریزی مرکزی اقتصاد نمیتوانند بپذیرند که اقتصاد بدون برنامه بطور کلی اقتصاد نیست و بدون مدیریت آن از یک مرکز واحد، به هرج و مرج در تولید، اضافه تولید و انباشت برخی کالاها، کمبود و نارسایی برخی کالاهای ضروری دیگر منجر میگردد. برنامهریزی مرکزی اقتصاد در واقعیت امر، تقسیم کار در عرصه تولیدات داخلی یک کشور نیز هست. با این وصف، برنامهریزی مرکزی اقتصاد در اتحاد شوروی نه باعث بروز مشکلات اقتصادی در اتحاد شوروی گردید و نه میتوانست چنان مشکلاتی ایجاد نماید که باعث نابودی کشور شود.
مشکلات اقتصادی
مشکلات اقتصادی اتحاد شوروی هیچ گاه، حتی در دورههای ترمیم و بازسازی ویرانیهای عظیم سه جنگ ویرانگر و پرکشتار به چنان درجه حاد و غیرقابل حل نرسید که بتواند بر سرنوشت انقلاب و کشور تأثیر بگذارد و مسیر آن را دگرگون سازد. طرفه اینکه، اگر رشد اقتصادی امپریالیسم آمریکا در دهه آخر موجودیت اتحاد شوروی برابر سه درصد بود، رشد اقتصادی کشور شوراها در همین دوره ۴ و نیم درصد را نشان میداد. گذشته از این، اگر مشکلات اقتصادی بتوانند موجب نابودی یک نظام اجتماعی- اقتصادی بشوند، در این صورت، نظام سرمایهداری با مشکلات عدیده، بحرانهای ادواری خود باید خیلی وقتها پیش محو و نابود میشد. قاعده وقتی قاعده شمرده میشود که همه شمول باشد نه اینکه در اینجا عمل بکند، در آنجا نه.
وانگهی، مشکلات اقتصادی سامانه سرمایهداری چه در دوره حیات اتحاد شوروی و چه پس از آن تا امروز جلو چشم عموم است: بحران ساختاری غیرقابل کنترل و حل، لشکر عظیم بیکاران، خانهبدوشان، فقرا، گرسنگان و… در اینجا سؤال مطرح میشود: چگونه «آن» بر زمین افتاد، «این» ایستاده ماند؟ چرا اتحاد شوروی از نقشه سیاسی جهان محو گردید اما کشور سرمایهداری نه؟ آیا کشورهای سرمایهداری مشکلات اقتصادی نداشتند و امروزه هم ندارند؟ پاسخ سؤال روشن است: ادعاهای مبنی بر «مشکلات اقتصادی علت نابودی سوسیالیسم و اتحاد شوروی بود»، هیچ ارتباطی با استدلال و منطق علمی ندارد.
این بخش بحث را با در نظر گرفتن حوصله و فرصت علاقمندان برای مطالعه و اظهار نظر، در اینجا به پایان برده، ادامه آن را به بخش بعدی موکول میکنم.
ادامه دارد…