استاد خیبرِ شهید هم بیاشتباه و خالصِ باالخیر نه بودند
پروندهی پیدای سیاسنگ و:
دیدِ دیگری از محمدعثمان نجیب
استاد اکرمِ عثمان، چپگرای منکر از خود و توبه کرده…
سپاس از برشنا خواهر. گپ و گفتِ نزدیک به یکونیم ساعت کم و بیشِ ما بسیار صمیمانه و با رعایت احترامِ متقابل پایان یافت. دیده به راهانِ درگیری احتمالی ببخشند. چون ما تقابلی نه داشتیم!! چه بسا که دریافتیم خدعهگرانی انتظارِ بروزِ خشونتِ ما بودند. چرا؟ برخیها از بدنگریها لذت میبرند. برای تکمیل یک نوشتهی زبانشناسی، سری زدم به برنامهی یک ساعتهی پرگارِ داریوش کریمی. ارچند مدام به آن ها مراجعه میکنم. برنامهی آموزندهی بررسی زبان فارسی به اشتراکِ استادان بزرگ ملایری و عاشوری، بانو احمدی و آقای رجبییان را دنبال کردم. آنان فقط برای بحث روی یک واژه، یک ساعت گذراندند و حسرت بردم. هریک از این گونه برنامهها را صد هزار تا بیشتر از یک میلیون و پنجصدهزار نفر دیدند. رفتم به صفحات علمی افغانستان، بیشترین سطح بینندهی آن ها از سه صد نفر تجاوز نه کرده، اما برنامه های کافی از شوی شار و نجیب بروت و کباب و شراب، موسیقی،شبزندهداری ها، برنامه های جوانفریب چند هزار بیننده داشتند که هیچ کسی برای شان نه نوشته تا جفنگیاتِ شان کمی کوتاه باشند. ولی یک مقالهی علمی یا تاریخی را نشر کنید، اول که تعداد خواننده از سه صد نفر در بهترین حالات بیش نیست. از آنجمله هم ۲۹۰ نفر برایت مینویسد تا کوتاه بنویسی. این است تفاوتِ ما و جهان. مردم استثنایی هستیم. برخی های ما پیامبر را هرچه خواستند میگویند. برخی ها زرتشت را پیامبر میدانند. برخی ها بومی های وطن را مهاجر و اشغالگران را بومی های وطن میدانند. برخیها جنایت را برای قومی بودن نادیده میگیرند. برخی های ما رهبری را به استهزاء میگیرند که خود برگزیده بودندِشان و دیروز خودخواسته و عاشقانه راه او را تعقیب میکردند. هیچ یکِ ما هم کتاب و تاریخ را نه قبول نه میخوانیم. بس که دور از فرهنگ و تاریخ ساختندِ مان و درگیرِ جنگ های هویتی اجباری مان کردند، یادِمان رفته است تا تشخیصِ تاریخ حتا تاریخِ دینی خود را از روایاتِ خودیها قبول کنیم. در امورِ ملی و کشوری گوشها و چشمان و اذهانِ مان جستوجو گرهای دریافتی از سوی همتباران و هم زبانان ماست. در بحثهای جهانی و برون کشوری یا مرتبط به کشور هم به خودی ها باور نه داریم و منتظریم تا هر روایت از دهنِ یک خارجی یا منبعِ خارجی گفته شود. مهم نیست که این خارجی بیسواد و دیوانه هم باشد. به همینگونه فراوان. یکی دگر از ناخوشایندی های روزگارانِ سیاسی تاریخی ما خلاصهی بیاخلاصهی پیگیری پروندههای گونهگونه در افغانستان بوده و هر کسی که منسوب به افغانستان است. همچنان دلگیری هایی اند که اگر ژنتیکی نیستند، ارثی هم نیستند. ولی وامگیری و کسبی حتمی اند. حالا مهم نیست که این یا آن پرونده چه محتوایی دارد. مهم ارزش نهدادن به آنهاست برای همهی امور در کشور. به خصوص که حالا بیشترین های ما اداها و اطوار های غربینشینی و اروپایی نشینی تجملی میکنیم. یکی ازاین بیماریها ترویج پدیدهی زشت و خودساز <حوصله نیست یا حوصله نه دارم است> اصطلاحاتی که مغز استخوان من را ریزریز میکنند. ما در کشور هایی زندهگی داریم که کارهای روزانه، کتاب، قلم و مطالعه در گونههای مختلف آن بخشی از زندهگیهای مردمان شان استند. فلاسفهها، نظریهپردازها، دل آسمانها و دریاها و بحرها را شکافتهها، ماه و ماهتاب و ستارهها و کهکشانها را تسخیر کردهها، بُخالت و تنگنظری ها را کنار گذاشتهها، من و شما و آن حوصله نهدار ها را پناه داده ها از همین کشور ها اند. پیروان بیشترین فلاسفهها که زادگاهها و آرامگاههای شان در همین کشور هاستند فعالان آنان مکتبهای سیاسی اهالی افغانستان اند. از سقراط و ارسطو و افلاطون تا مارکس و انگلس و لینین و از ملکه ها گرفته تا امپراطورهایی که مدام در گپ و گفت های ما حضور دارند، از همین سرزمین ها اند. کما این که صادر کننده های بیشترین جنایات بشری هم از قرونِ وسطایی تا امروز هم همین ها اند. ولی هیچگاهی در هیچ تاریخی و در هیچ نشریه یا جریده یا اثری نه خوانده ایم که کسی به سببِ دراز بودنِ یک نوشته ایرادی یا دلتنگییی ابراز کرده باشد. چون آنان ارزشها را به ارزش میانگارند و سرنوشت های شان را در مباحثی گره خورده میدانند که از حیات سیاسی نظامی یا اقتصادی اجتماعی شان در گذشته و حالِ شان روایات دارند. صد البته که تشخیصِ درست از نادرست ها هم وابسته به کاوشهای هوشی شان است. به هر رو، پسا انتشارِ کتابِ پروندهی ناپیدا بود که برخی شخصیت های پنهان در لباسِ انسان چهره از نقاب بهدَر کردند. هر کسی خواست به طریقی دلی را بشکند تا اگر دلی را به دست آورد و در پهنای لفاظیها و تاختن ها به خصوص برضد مرحوم ببرک کارملِ بزرگ یا مرحوم محمود بریالی یا شادروان مادر اناهیتا جنایات خود را کتمان کنند. برای خواهرم برشنا گفتم، وقتی کتاب را میخوانم، یادم میآید که ادې مرحومهی ما هر زمانی جنازهیی را میدیدند یا برای همدردی با خانهوادهیی میرفتند، به جای گریه برای ماتمِ مُردهیی که به خاطر آن به ماتمکده رفته بودند، هی فریاد و جیغ و ناله گریه سر میدادند و میگفتند: ( وای خانی بابیم، وای بیدرک جوانهمرگم، وای جان بیکَسِم…) پروندهی ناپدید هم همان قصهی گریهی ادې من را دارد. تفاوت در آن تعددِ ادې هاست. یکی از این ادې ها شادروان دکتر اکرم عثمان اند. صریح میگویم که ادې های داستانپرداز کتابِ سیاسنگ به خاک پای ادې من هم نه میرسند.
وقتی سیاسنگ سَرِ سخن را با استاد اکرمِ عثمان باز میکنند، برای جلب توجه خواننده، همان سخنِ سخیفِ دکتر صاحب عثمان را در رویهی (۲۰۷) عنوانی میگنجانند این چنین:
( خیبر، کلکِ ششمِ حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. ).
محتوای بحث به صورتِ کامل استاد خیبر را مبرا از گناه نه دانسته و ایشان را وابستهی سراپا تسلیم به داود خان میدانند. به روایتی که دکتر صاحب اکرم عثمان کرده اند، طرح انحلال جناح پرچم حزب به نفع داودخان، از خود داودخان بوده. البته مجری تعمیلِ امر استاد خیبرِ شهید را وانمود کرده اند. موردی که هر راوی پیشا و پسا دکتر صاحب عثمان به نوعی اشاره کرده اند. پس اینجا مخالفت، حق و صلاحیت کاملِ شادروان ببرک کارمل به عنوان رهبر حزب بود. چهگونه؟ میشد همه آرزو ها و مرام و اهداف یک حزب مترقی با نفوذ اجتماعی و نظامی و سیاسی در کشور را فدای وعدههایی میکردند که نه به مرام شان سازگار بودند و نه به اساسنامهی شان. مزید هم این که تجربهی عدول از تعهد حتا قرآنی هم درج کارنامه های خانهوادهی مستبد سلطنتی بود. درک من این است که این کتاب همهی ما را در خطِ اجبار یک طرفه میکَشاند تا ناگزیر تنها پیش برویم. استدلال پوچ برگرد دوباره هم کارا نیست که آقای سیاسنگ وعدهی آن را داده اند. مهم این است بپرسیم، درست است که هر کسی یک کتاب یا یک اثر را از دید خود ارزیابی میکند. ولی چرا؟ در این مورد مشخص همه راویان استاد خیبر را عاملی برای تنها انحلال جناح پرچم حزب به نفع داود خان میدانند. دلایلی هم که از نام استاد خیبر عنوان میشوند، بسیار ابتدایی اند. چنین دلایل برای مکتب سیاسی دارای اندیشههای بلند فلسفی و جهانبینی منحصر به فرد اصلاً کارگر نیستند. این شهادت ها نشان میدهند که استاد خیبر چندان بیگناه و خالصِ باالخیر هم نه بوده اند. چهگونه ممکن است که همزمان در رهبری یک حزب طراز نوین با اهداف معین باشی و تقلای ارتقاء به عضویت دفتر سیاسی اش را داشته باشی و از سویی هم در تضعیف ساختن آن به نفع شخص و نظام حاکم در کشور تلاش کنی؟ آیا میشود که همزمان هم پرنده بود و هم خزنده؟ برای استاد بایستهی درک این بود که برداشتن هرگام برای هرگونه گذشت به نفع داود خان فقط پایه های ساختاری شکل گرفته به خون دل خود شان و دگر رهبران را دچار لرزانندهگی و سر انجام سقوط میکرد…
ادامه دارد…