آرمان ضداجتماعی-ضد ترقی در عرفان
دکتر بیژن باران
آیا عارفان ضداجتماعی بودند؟ آیا رفتارشان با اختلالهای ذهنی فکری، روحی، شناختی، شخصیتی همراه بود؟ ضد اجتماعی ضد ترقی 2 نوع دارد: 1منفعل، گوشه گیر، افسرده، معتاد، اهل مطالعه، درونگرا. 2تهاجمی، بزهکار، با خشونت، ماجراجو، اهل دعوا چون خروس جنگی. نوع اول را جامعه مدارا کرده؛ نوع دوم با دادگاه، تیمارستان، زندان روبرو شود. دو عقیدهی شبهعرفانیِ موازی رشد کردند: 1-باور به قداست سلطنت. 2- تقدیرباوری. رمانهای کافکا هجوِ تقدیرباوری اند. پیام مدرن کافکا نه یأس، حرمان، زانوزدن در برابر «ضرورت»، که مقاومت، پیگیری، پیروزی برای تغییر بود.
عرافان با حساسیت در استبداد شرقی به ادبیات برای استعداد و بقای خود پناه بردند. برخی به هنرهای ظریف چون کاشیکاری، منبتکاری، طرح قالی پرداخته؛ در فرهنگ مانا شدند. قواعد زیباشناسی در آثار ادبی، هنری، جاپایشان در فرهنگ ایرانی باید حفاری شوند. عرفان از واقعیت، فقر جامعه، ابداعات علمی و کسبی، اصول پرسپکتیو یونانی گریخته؛ به تجریدات گل، دیوار، بلبل، ندبه، دعا، تزیینات پرداخت.
عرفان در سده 20 ایران باید پیگیری شود. از کار و نتیجه عارفان به سده 21 چیز ملموسی جز تاثیر مخرب بر فرهنگ ایرانی و عدم تطابق با معیارهای مدرن بجا مانده اند. بیان عاطفی، آمار عینیف تجارب ملل دیگر ایرانیها مکاشفه ای، توطئه ای بجای براهین عقلی برای نتیجه گیری بکار برند.
عرفان و ادیان در وحدانیت/ مونیسم جهان از یک حوهر یگانه آمده؛ پرستش خدای یکتا هم نظرند. در عرفانهای منتسب به ادیان، حقیقت وجود خدا ست. رسیدن به او غالباً با ریاضت و جذبه است. توجه به امور معنوی، زهد، پرهیزگاری، بیاعتنایی به امور مادی، بیتوجهی به دنیا- از ویژگیهای عمومی ادیان اند. در برخی ادیان مانند دین موسی زهد اندک است. ولی در برخی دیگر مانند مسیحیت، بودایی، تائوگرایی زهد قویتر است. در تورات، انجیل، قرآن، کلام بودا، لائوتسه، مانی، مزدک نیز زهد به وفور یافت شود.
به باور بسیاری، عرفان زاییده دین باشد. عرفان کشف پرسشهای بنیانی بشر با احساسات باشد. ولی به تازگی گویند: عرفان مادر دین است؛ با این توجیه که عرفان متعلق به قشر خاص و معدودی از افراد جامعه بشری باشد که با گوشهگیری، ریاضت، گذشتن از نفسانیات، تکیه بر احساسات و امور ماورائی به معنویات رسند.
ویژگی حماسه، دلاوری قهرمانان مردم نه شکوه شاهان است. عارف، هنرمند، شاعر بیزار از جنگ اند. نمونه: سوزندان حلاج، قتل عطار به خنجر مغولان، اعدام 1191 سهروردی، بنا به نقل شمس تبریزی. آنها صلح، آشتی، ستایش زیبایی، جلوگیری از غارت، منع کشتن، تجاوز، سوختن را تبلیغ کردند. در مینوی خرد: «آن کس به بهشت میرود که کین و دشمنی را از اندیشه دور دارد و با کسی دشمنی نکند.» جنگ و خونریزی را ستیزه با خدا خواندند. انوشیروان از بزرگمهر پرسید آن ده دیوِ در کمین انسان کدام اند؟ فردوسی البته بیماری، خرافه، فقر را از قلم انداخته؛ آنها را آز ثروت، جنگ، بدبختی خواند:
چنین داد پاسخ که آز و نیاز./ دو دیوند با زور و گردنفراز.
دگر خشم و رشک است و ننگ است و کین./ چو نمام و دوروی و ناپاکدین.
دهم آنک از کس ندارد سپاس./ به نیکی و هم نیست یزدانشناس.
عرفان شوق مردان در هادی سبزواری 1873 -1797 به تحقیر زن انجامید. مولوی حوا را مسئول حبوط آدم در خوردن و خوراندن میوه ی درخت خرد اسطوره ای خواند. در این حبوط آدم برای نجات انسان از بردگی یهوه، یک موجود وهمی، عبودیت تحقیرآمیز ازلی ابدی را نفی کرد. مانند سیزیف یونانی که آتش را به انسان داد. زئوس خدا مجازات او را محکوم به تکرار بردن صخره بر کول به قله کوه کرد. سعدی بندگی را نکوهش کرد: به دست آهک تفته کردن خمیر/ به از دست بر سینه پیش امیر.
مصلحان زیادی- برتر از همه سعدی- در فرهنگ ایران پند زیاد داده اند. اما انسان بیش از هر چیز از انسانهای زنده معاصر در خانواده، محله، شهر، کشور، در سطح بین المللی الگوبرداری کند. الگوی فاسدی در سطح کلان جامعه شبانه روز در خیابان و رسانه ها عرضه شود. یعنی ادعای اخلاق نظام را با عمل فساد، اختلاس، قلدری مردم قیاس کنند. در نیم قرن گذشته، با وجود داشتن همان گنجینه های ادبیات مملو از پند انسانگرا، اخلاق افت کرد. البته سستی قانون هم مزید بر علت است. یعنی پند حرفی بیاثر است؛ تقلید عملی از کودکی تا میانسالی درس عبرت است.
دلیل ساختاری تقلید پیدایش نورون های آئینه ای در مغز کودک است. آنها زبان، لهجه، نواختن ساز، رفتار اجتماعی، نزاکت، احترام به حقوق دیگران را با تقلید از الگوهائی زنده یاد گیرند. فرد شاهد رفتار آنها است. طی نزدیک به نیم قرن تمامی پند منتسب به امامان توخالی و بی حاصلی خودشان را با رفتار آخوند در قدرت به باد دادند که مدعی جانشینی امامان اند. یعنی ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. Taghi Kimyai-Asadi فب 060824 و 010624
نادرترین نوع شخصیت یعنی ۵٪ مردم را منطقدان نامند، آنها کنجکاو، تحلیلگر، خلاق، متفکر مستقل، تشنه دانش، عزلت طلب، حلال مسائل، متنفر از اربابان سیاسی، رئیس بالا سر، با توان تصمیم گیری منطقی نه احساسی، دلبخواهی هستند. نظامى گنجوى فحاشی به دیگران ناشی از فکر بد خواند: هرچه به دل هست ز پاک و پلید./ در سخن آید اثر آن پدید. عرفان مخالف علم، پیشرفت، فنآوری، رفاه عمومی است. عرفان تهاجمی مدرن در آثار شریعتی، دکتر سروش، رجوی دیده شود.
شریعتی جحته السالام/ آخوند شده؛ عرفان سده 20 را ترویج کرد. او در “چه باید کرد” و “شیعه” نوشت: “علم، به خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی لطمه میزند. تکنسین علمی مگر چه میسازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همهاش بیهوده است. بیتردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود. چه فایده از این هنر و از این دانش و علم؟ هیچ. این نسل ملتهب [لابد مریدانش] اساساً از هر چه به نام تکنیک، تکنولوژی، فلسفه، علوم جدید شدیداً نفرت دارد، چه این همه را آلتِ قتالهی خویش مییابد. من و همهی کسانی که در این خط مشی راه میسپارند، بیش از آنچه از ارتجاع و کهنگی بیزاریم، از تجددمآبی و تشبه به فرهنگ، تمدن، حتا خط مشی علم، هنر، ادب، فلسفه، سیاست، صنعتِ حاکم بر جهانِ امروز، بیزاریِ توام با دشمنی و کینه داریم.”
خود شریعتی بهجز کاربرد دستاوردهای علم و تکنیک در زندگی خصوصی مانند یخچال، رادیو، تلویزیون، تلفن، دارو، درمانِ پزشکی مدرن برای تبلیغات اندیشهاش از تایپ، چاپ، ماشین، بلندگو، ضبط صوت بهره برده؛ از هواپیما برای سفر، تحصیل در غربی که از آن بیزار بود، سود جست. اینگونه جهانِ بیعلم و تکنیکی که شریعتی در ذهن داشت، لابد انسانها باید دوباره به عصر غار نشینی بر میگشتند! یداله موقن “ذهنیت جهادی علی شریعتی” در “شیوههای اندیشیدن”، ص 352-339.
دستمالچی در بیش از 400 صفحه، گسترده و ریزبینانه اندیشهی شریعتی را تحلیل کرد. محمود فلکی 1403
متن یادداشت دکتر شریعتی در ۱۳۵۴ این است: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همانجایی که 22 سال پیش، {قتل 3 دانشجو در دانشگاه تهران در} «آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، آنها را پیش پای نیکسون قربانی کردند! این سه یار دبستانی رضوی، قندچی، بزرگنیا هنوز مدرسه را ترک نگفتهاند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافتهاند، نخواستند – همچون دیگران – کوپن نانی بگیرند. از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند. سر در آخور خویش فرو برند.”
“از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند. اما این 3 تن ماندند تا هر که را میآید، بیاموزند، هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند. این «سه قطره خون» که بر چهرهی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی میتوانستم این 3 آذر اهورایی را با تن خاکستر شدهام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفس آورَند! اما نه، باید زنده بمانم و این 3 آتش را در سینه نگاه دارم.»
در آغاز سده 20، مارتین هایدگر نوشت: برای تعریف انسان میبایست به سنت، یعنی بدوران افلاطون و قبل از او برگشت که در ایران روشنفکران هپروتی مانند احمد فردید، جلال آل احمد، شریعتی برگشت به سنت را به صدر اسلام، گریز از نظم دست آوردهای تکنولوژی، حذر از غرب زدگی مانند انتخابات، حقوق بشر، رقابت تجاری، رفاه عمومی تعبیر کردند. تز کمربند سبز ایزنهاور به قلع و قمع سکولارهای چپ و ملی منجر شد. اصلاحات ارضیدهقاناند را به حاشیه شهرها گسیل کرد. بحران حاکمیت، رشد مساحد، تدریس شرعیات در مدارس به انقلاب 57 منجر شد. با این برداشت در جامعه طیف بنیانگرایان شیعی رشد کرد.
بخشی از روشنفکران علوم خوانده؛ در ادبیات کار کنند. نمونه: دکتر ارانی، ضیاء موحد، دکتر هشترودی. جامعه گنجایش دانشمندان جز آموزش نداشت. شعر از زبان هنر آفریند. “صور خیال” کدکنی دیداری با تصویر و استعاره مانند حافظ و گفتاری با وزن و قافیه مانند رودکی و سعدی اند. فرهنگ کل آداب و رسوم یک قوم است.
در ایران بازار چند هزار سال مالکیت و تجارت خصوصی را گرچه بیرمقتر از استبداد شرقی دربار پاسداری کند. در بازار انباشت سرمایه و در کشور انقلاب صنعتی نشدند. سرمایه داری دولتی در 150 سال گذشته پایه استبداد شرقی شد. دولت از خالصجات دربار به موقوفات بقاع متبرکه گذار کرد. روبنا هم به حکومت احزاب و شایسته سالاری نرسیده؛ قدرت سیاسی همان ایلخانی با وفاداری چاکران بجا ماند. خشکسالی، نبود دانشگاه، فنآوری عقبمانده، هجوم اقوام مجاور هم ناامنی و بی ثباتی را دامن زدند.
در استبداد شرقی خشکی و بیآبی تولید کشاورزی را در خودکفایی نگهداشت. مالکیت زمین عمدتأ خالصجات دربار/ دولت بود. تیول به سپاهیان، حکام، ایلخانها، پیشمرگه هایشان، خراج به صاحبقران/ ضل الله مرکزی بپردازند. قنوات را رعایا با بیگاری برای خرده مالکان مرمت کردند. آبرسانی برای باغات و کشاورزی محصول کافی برای بقا، تجارت ضعیف را پدید آورد. درویشی ضد کسب، عرفان زدگی نخبگان، خرافات عوام، در سده 20 با 2 انقلاب به مردمسالاری نرسید- مانند مکزیک، ترکیه، مالزی.
خدا خودش نیاز به عبادت انسان دارد تا خلق و خوی ش کوک باشد. چرا 15 خرداد امام شکست خورد؛ ولی بهمن 57 امام پیروز شد؟ زیرا شرایط عینی پساانقلاب سفید بهمن 41 دهقانان را به حاشیه شهرها کشاند. درویشی به عدم رشد منجر شود. بسطامی گفت: گفتم آباد توان ساخت دلم را. گفتا:/ حسن این خانه همین است که ویران ماند. فروغی بسطامی- صوفی عهد قاجار ثنویت، دگرهراسی، حکمی، با فاعل مجهول، بدون استدلال نوشت:
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند./ یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند.
هر دست که دادند از آن دست گرفتند./ هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند.
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند./ یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند.
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند./ یک زمره به حسرت سرانگشت گزیدند.
جمعی به در پیر خرابات خرابند./ قومی به بر شیخ مناجات مریدند.
یک جمع، نکوشیده، رسیدند به مقصد./ یک قوم دویدند و به جایی نرسیدند.
فریاد، که در رهگذر آدم خاکی ./ بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند.
همّت طلب از باطن پیران سحرخیز./ زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند.
زنهار، مزن دست به دامان گروهی./ کز حق ببریدند و به باطل گرویدند.
چون خلق در آیند به بازار حقیقت./ ترسم نفروشند متاعی که خریدند.
کوتاهنظر غافل از آن سرو بلند است./ کاین جامه بهاندازهٔ هر کس نبریدند.
مرغان نظرباز سبکسیر، “فروغی”/ از دامگه خاک بر افلاک پریدند.
ژان لیوتار گفت: “بزرگترین خیانتی که میتوانی در حق کسی بکنی این است که او را در یک امیدِ نشدنی و محال، حبساش کنی؛ بگذاری انتظار بکشد.” دجال آخرزمانی چون هیتلر، استالین، پال پات این کار را کردند. انسان “ماهی سیاه کوچولو” در دریای جامعه، شناور در دادههای تاریخی، محیطی، ذاتی است. کتاب، تلویزیون، شبکه های اجتماعی، دنیای مجازی آیفن، سینما، نمایش، تعزیه، دسته، دین، مدرسه، خانواده، دوست، همسایه، جامعه، منطقه، جهان مدام محتوا برای او تولید کنند.
مدرسه محتوا و شیوه بررسی را یاد دهد. محتوا روایات تاریخی، توصیف پشت کوهها باشد. شیوه، برخورد عینی، علٌی، مادی، نه غیبی است. نظرات، داوری، عاطفه فرد بر آن افزوده شوند.
بینایی با 95% اطلاعات ورودی، شنوایی، حواس دیگر به حافظه و مغز انسان داده های فیلتر شده رسانند. چون ظاهر متفاوت انسانها، ساختار و کارکردهای مغز شان در مداربندی، فوکوس/ تمرکز حافظه، استعداد، توان ژنتیک با الگوی ذاتی حافظه تفاوت داشته؛ دادهها با الگوی فردی فیلتر تکثر فکر، سیاق، رفتار پدید آوردند. در تجارب اجتماعی عاطفه، موقعیت، مخاطب شخصیت، فکر، بیان ظهور کنند. داوری، عبرت، کارما برای شان رفتاری آتی را برنامه ریزی کنند.
تجربیات عرفانی و فیزیولوژی مغز بررسی شدند. مایکل پرسینگر، دانشگاه لورنتیان، دربارهٔ رابطهٔ بین حس حضورِ خدا، ذاتها، نفوسِ دیگر با فعالیتهای مغز پرداخت. کلاهی به نام “خود کورِن،” بکار برده که یک میدان مغناطیسی را بر نقاط مختلف مغز متمرکز کرد. با ایجاد تغییرات خفیفی در این میدان، در نرمه گیجگاهیِ سامانه لیمبیک راستِ مغزِ افراد، فعالیت تصویر شد. برخی حضورِ موجودات یا ذاتهای بدون چهره و بدن را در اطرافِ خود حس کردند- گاهی یک ذات و گاهی چند ذات. حتی توانستند محل حضور آنها را نیز مشخص کنند.
تجربیاتِ همهٔ افرادِ یکسان نبود. برخی گفتند حضور خدا را حس کنند. برخی گفتند: حالت خلسه و سرخوشی داشتند. برخی احساس یگانگی با جهان کردند. از دید پرسینگر 3 محرک الکتریک، شیمی، زندگیِ اجتماعی نیز نرمه گیجگاهی را می توانند تحریک کنند. ثلث مردم نوعی حضور غیب را تجربه کنند که تصویر مغناطیس رایانه مغز شان نشان دهد.
بسامد وقوع تجربیات عرفانی، پژوهش دیوید حی در ۱۹۷۹ نشر شد. از افراد پرسیده شد: آیا تجربه عرفانی داشتهاند یا خیر؟ ۲۹٫۴٪ پاسخ مثبت دادند که از آنها ۲۰٫۲٪ حضورِ یک ذات، حسِ وحدت با هستی یا ذاتی دیگر را تجربه کردند. یعنی 1 پنجم گروه موجود غیبی را در تصویر مغز شان داشتند.
در لفاظیهای عرفان، نتیجه، جهانشمولی، کاربرد، مستقل از یک عارف در زمان- مکان خاص مطرح نیستند. البته با تشریح ساختار و کارکرد مغز تمام این لفاظیها بازی با زبان است. وگرنه دل، مغز، حواس، وجدان دیگر اجزای سخت یا نرم مغز شناخته شده اند. عرفان نیاز به دانشگاه، کارخانه، کتابخانه، استادان، دانشجویان ندارد. عارفان در خانقاه به ریاضت، مکاشفه، غور پرداخته؛ فکرها را قرقره/ بیان کند- با استعداد ادبی. آنان گرایش عرفانی را بر دانش عقلی و فلسفی ترجیح دهند. برای کشف حقایق، راه، شهود، وجدان را لازم دانند. آیا شک در عرفان جایز است یا عضو شکاک را مرتد خوانند؟
معرفت نزد صوفیه، فقط از جانب خدا در وحی، الهام، کشف به عارف رسد. معرفت عرفانی، نوعی شناخت است که از دل سرچشمه گیرد. ابزار آن، تزکیه و تصفیة روح است. از سنخ معارف حصولی نیست. بلکه معرفتی وجدانی شمرده؛ حضوری با کشف و شهود با عنایت خدا حاصل شود. یافتنی و تردیدناپذیر است. گرچه هیچ برهان عقلی، نظری، تجربی ندارند. امنتاع از لذات ربطی به به پردازش مغز ندارد.
پیروان مهرپرستی/ میتراییسم زیر را بالاترین مقام روحانی «مغ» 7مرحلهٔ توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، رضا، توکل در سلوک گذر کنند. 7 وادی عطار اینها یند: طلب عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر، فنا. کشتنِ نفس در عرفان تجرید قربانی گوسفند/گاو شد. نیز استعاره از فدا کردن لذت است. قربانی گاو نماد نفس اماره در عقاید سهروردی است. سنایی سده 11م در غزنه، این مناجات را نوشت: ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی./ نروم جز به همان ره که توام راه نمایی.
دین مانی ۲۱۵–۲۷۶م آمیزهای از زرتشتی، مسیحی، بودایی، عرفانٔ یونانی، اساطیر باستان بود. برای مانی از جدال روشنایی و تاریکی جهان پیدا شد. در پایان این 2 جدا شده؛ روشنایی بر تاریک پیروز شود. این یک حکم بدون دلیل از نیت خوب است. یک مانوی باید کمک به این جدایی کند. پایهٔ آن بر نیکی و بدی است. برگزیدگان برای سفر و تبلیغ بین توده ها کوشیدند.
باید وجود خویش را از بدی، فساد، تاریکی پاک کنند؛ برگزیدگان از لذات این جهانی چون زن خواستن، گوشت خوردن، شراب خوردن، مال گردآوردن، خود پرستی حذر کند. باید بین برگزیدگان دین و نیوشاییان یا از پیروان ساده در سبک زندگی مانند رهبری کاتولیک و پیروان فرق گذاشت. مانوی، تصوف، برخی نحله های مسیحی به ریاضتهای هندی شباهت دارند. مانویت با کلمات اسلامی در عرفان بازسازی شد. مندایی، صابئین خوزستان به مناسک مانی و یحیای تعمیدی نزدیکند.
مکاتبه بین پادشاهان میتانّی، مصر، آشور؛ کهنترین راهنمای تربیت اسب، پیماننامه میتانّی و هیتّیها بجا مانده اند. میتانی در عراق و سوریه بین 1500 و 1240 ق.م. سلطه داشته؛ با مصر مراوده داشت. هیتّیهای ساکن ترکیه این قوم را «هوری» و قلمرو شان را «سرزمین هوریها» نامیدند. هوروس خدای مصر باستان به «هور» اوستایی خورشید نزدیک است. «هو» در یا هو/ یا او بمعنی ای خدا درویشان در خدا حافظی مخفف این واژه میترایی اوستایی است.
ﺳﻴﺮ آﺗﺶ زرتشت ﺗﺎ تجرید نور در اشراق ﻋﺮﻓﺎن دیده شود. آیا 7 تا از 10 دیو آز، نیاز، خشم، رشگ، ننگ، کین، نمامام، ناپاکدین، ناشکر، کلک فردوسی بر اصول مانوی عقل، فهم، هوش، تفکر، تامل، نور، تاریکی، یا 10گانه دوستی، بردباری، خرد، راستی، آشتی، شادی، مهربانی، خوش خلقی، پاکدامنی، عفت یا 7 مرتبه میترایی پدر/ پیر، مهرپویا، پارسا، شیر، جنگی، نامزد، کلاغ/ پیامآور بودند؟ ویکی. https://www.worldhistory.org/trans/fa/1-845/
عارف سده 11م هرات، خواجه ع انصاری؛ در فرق علم و معرفت گفت: علم بر دلیل متکی بوده؛ در آن، هیچ نوع جهل و شکی یافت نمیشود. دلیل را 2 گونه نقلی مثل کتاب، سنت و عقلی مانند برهان دانست. او علم را به 3 رتبه بخش کرد: 1جلی با حواس ظاهری و باطنی به دست آید. قضایای بدیهی مثل مشاهدات، وجدانیات، مشهورات در این مقوله گنجند. 2خفی، علمالوارثه در قلوب پاک و دلهای ابرار روید؛ دلهایی که از هر گونه علایق دنیایی، ارتکاب شهوات، گناهان پاکند. 3لدنی یا علم اعطایی غیر از علم حصولی اکتسابی که به ادراک شهودی اطلاق شود؛ با ویژگی وصف ناپذیری. علم بر تجربه و شک بنیان داشته؛ گاهی نفی هم شود.
عرفان حاصل تجلیات الاهی است که هنگام رفع حجاب عین عبد و رعیت رخ دهد. سپس معرفت را در قسمت پایانی کتاب خود، در نهایت آورد. این به اعتقاد وی، معرفت فوق علم است. او معرفت را چنین تعریف کرد: “عملیات ذهنی به دست آید. معرفت برای قلب و با تجلیات الاهی حاصل شود. معرفتی سخن گوید که نه از درس، بحث، مطالعه، فکر، اندیشه به دست آید؛ نه با حس و تجربه؛ بلکه کسب آن فقط از سیر، سلوک، تزکیة باطن ممکن است. اگر از ادراکات نباشد؛ از تخیل و هذیان آمده؛ ربطی به واقعیت ندارد. ویکی.
پس معرفت تزکیه باطن را برترین است. معرفت و شناخت خواند. کتاب مقدس و سنت الهیات بماناد. رسیدن به حقایق، فقط از راه کشف و شهود قلبی دسترس پذیر اند. این نتیجه نه با ریاضت فکری و علمی، بلکه با تزکیه نفس به دست آید. علم به عقل، استدلال، تأملات/ درنگها ربط دارد. عارفان، علوم حاصل از مکاشفات و مشاهدات را به نتایج حاصل از براهین عقلی ترجیح دهند. نقد النصوص، ص 267. مولوی در مثنوی معنوی، ج 1، دفتر دوم ص 250 گفت:
آینة دل چون شود صافی و پاک/ نقشها بینی برون از آب و خاک.
هم ببینی نقش و هم نقاش را/ فرش دولت را و هم فراش را.
حیدر آملی سده 14م تفاوت بنیانی حکمت، کلام، عرفان را در روش تحقیق آنها دانست: موضوع این 3 علم، به یک حقیقت بر گردد. در حکمت، دستیابی به معارف حکمی از راه برهانهای عقلی، مقدمات قیاس، ترتیبات منطقی امکانپذیر است. در کلام، وصول به معارف، بر ادلة عقلی و شواهد نقلی استوار بوده، از این راه، عقاید درست را از نادرست تشخیص دهند. داور معیار درستی کیست؟ این معارف غیر تجربی ناسودمند و”حقایق” کلامی چیستند؟ بچه دردی می خورند؟ همه ادعای فردی یا در نهایت محفلی در اعصار ماضی اند. این گونه نثر و شعر ادبیات تخیلی برای حظ خواندن است. همانجا.
کودکی عارف از نرمال، تربیت، طبیعت، ذات/ سرشت آغاز شود. نوجوانی با معلم، عرفان، دین، کتاب، سفر روبرو شود. کارکردهای نرمال مغز اینها یند: تخیل، کنجکاوی، هیجان، حافظه، ادراک، کلام، منطق، جذبه جنسی، بیان. مغز کنجکاوی، شک، هیجان دارد.
در عرفان، معارف از راه کشف و شهود، بر قلب عارف القا شوند. تازه، آن هم با تجلی خدا، با توجه به مراتب قلب عارف، از آن به «وحی، الهام، کشف» تعبیر شود. ی
در مراحل مادون عارف پیر، به مادون رتبه اش القا نشود. آنچه نزد عارفان مطرح است: رجحان معرفت حاصل از مکاشفات و مشاهدات بر نتایج به دست آمده از براهین عقلی است؛ زیرا نزد آنان در باب معرفت، اصالت با شهود، وجدان، حضور است. این مدار بسته با نقل قولهای غلط سردرگمی، اتلاف عمر یک نخبه است که انباشت پذیر و بهره دار برای جامعه نیست. همانجا
عین القضاة را در 33 سالگی به تهمت الحاد و زندقه در همدان در 525 هجری دار زدند. او برای عقل این اندازه کاربرد را پذیرفت: عقل، برای اثبات واجب الوجود توان دارد؛ گرچه از درک حقایق امور الاهی یعنی ماورای طبیعت ناتوان است. امور عرفان غیب با تخیلات عارف در بیان ادبی فاخر یک مدار بسته فردی اند. به طبیعت، فضا، جامعه، تمدن ربط ندارند؛ در کتابخانه عتیق مدفون شده؛ در دانشگاه برای کنجکاوی برخی پیر و جوان تدریس شوند. لذا برای بشر مفید نیستند. کاش این آثار در دانشکده های روان شناسی، جامعه شناسی، برای تحلیل این استعدادهای ادبی، تحلیل بیماریهای روانی، ضرر به مدرنیسم بررسی شوند. عطار به مقایسه عقل و دل اشاره کرد:
عقل اندر حقشناسی کامل است./ لیک کاملتر ازو جان و دل است
گر کمال عشق میباید تو را/ جز ز دل، این پرده نگشاید تو را.
گرچه او بهرهگیری از علوم عقلی برای بیان حقایق عرفانی و شهود کشفی، امکان دارد، چون با واسطه و بالعرض است، ممکن است با خطا، شک، توهم آغشته شود. از اینرو برخی این حقایق را بیانناپذیر و انتقال ناپذیر دانند. لذا عرفان گسترش پذیر نیست. با مرگ عارف و حلقه او مکاشفات هم ناپدید شوند. رک رمضانی.
او اتحاد عقل و دل را به صورت اصل پذیرفته؛ عقل کل یا کلی را که بالاترین مرتبه عقل است، به اولیا اختصاص دهد؛ شاید بتوان ادعا کرد. قرآن، از بالاترین مرتبة عقل به «لب و بصیرت» تعبیر کند. در روایات، از آن به عقل مؤید به نور، و حجت باطن تعبیر شد. عقل در صورتی که درست عمل کند؛ حقایق، در حد توان ادراکیاش باشد؛ آن با حقایق قلبی پیوند خورد. مولوی در این باره گفت:
ای خنک آنکس که عقلش نه بود./ نفس دستش ماده و مضطر/ پریشان بود.
بند معقولات آمد فلسفی/ شهسوار عقل عقل آمد صفی./ برگزیده
عقل عقل ند اولیا و عقلها/ بر مثال اشتران تا انتها. رک رمضانی.
اگر در سرزنش عقل ابیاتی از مولوی یا حافظ دیده شود، عقل مؤید حق نیست؛ بلکه عقل مشوب و جزئی است. در صورتی که عقل جزئی انسان، به تأیید نور الاهی برسد، سالک اهل طریقت را به حقایقی والا رهنمون سازد. حقایق عرفانی از حقایق عقلی برتر و بالاتر اند. در مقام محاضره قلب به حالت حضور دست یابد. مکاشفه، نوعی حضوراست که با بیان، وصف پذیر نباشد. سالک پس از ریاضت و مجاهدات نفسانیه به آن رسد. شهود، رؤیت حق به حق است. مولوی به شهود اشاره کرد:
هر که را جان از هوسها گشت پاک/ زود بیند قصر و ایران سماک/ ماهی.
ای برادر تو نبینی قصر او/ زآنکه در چشم دلت رُسته است مو.
چشم دل از سوء علت پاک کن/ تا ببینی قصر فیض “من لَدُن”/ “از نزد” خدا.
*
شاعر چندین وجه دارد که جنبه عرفان یکی از آنهاست. لذا نکات آموزنده، تصویر زمانه اش، آرایه های ادبی، شگردهای خلاقانه، حظ آور در اشعارش پیدا شوند. نمونه: رودکی، سعدی، سپهری. عرفانمنفعل، با عشق، محفلی از 2 شاعر سده 20 سپهری، مشیری آید.
سهراب سپهری 1307-1359 واژه های عرفان سپيدار، خواب خدا، عشق به اندازه پرهای صداقت، گل تنهايی، فواره جاويد، اساطير زمين، ترسی شفاف، لانه نور را در سده 20 در شعر و نقاشی منظره ای ردیف کرد. سوار سهراب پیر مغان و رهبري است كه رازها را از تيرگي برهاند. خود كليدي است تا خانة دوست را پيدا کند. لطافت او به عالم ماده نيز سرایت کند: “به تاريكي شنها بخشيد.” سپيدار پاكي معنوي و طبيعي تداعي کند. خانه دوست کجاست؟ آغاز شود:
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثی كرد
رهگذر شاخه نوری كه به لب داشت
به تاريكی شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداری و گفت:
نرسيده به درخت
كوچه باغی است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
سپهری مثلث عارف-نقاش -شاعر بود؛ نقاشیهای ش حالت عرفانی او را به بیننده القا کنند. برخی از 7 وادی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر/ فنا در عرفان عطار مترادف اند. برخی دیگر از این واژه ها در شعر “من به مهمانی دنیا رفتم”، آمده اند. با محور جانشینی سوسور معرفت = دانش، مذهب شیعه = توحید، رفتن = در طلب، شک = حیرت:
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله ی مذهب بالا.
تا ته کوچه ی شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی.
آیا سپهری در سفر شرق طومار تورفان از ترکستان شرقی، یافته های مصر علیا در 1969، تکه هایی از آثار مانی 216-274م صاحب کتاب ارژنگ را در ترجمه انگلیسی دید؟ احکام مانی ثنویت نیک/ شر، پارسایی، اعراض، روزه، تقوا، نور برای رستگاری اند. مانی تقاطع عقاید زرتشتی، مسیحی، بودایی بود. شعر شاسوسا از مجموعه آوار آفتاب به مراقبه و عزلت بودا اشاره دارد:
كسي روي خاكستر بالهايم راه ميرود
دستي روي پيشانيام كشيده شد، من سايه شدم.
عقاید بودایی در خاورمیانه در مجمسه بودا از سده 6 ق م در بامیان افغانستان نمایان شود. بودایی دین بیخدای 300 میلیون، مجموعه ای از سنن، باورها، وردها، اعمال از آموزه های بودا از 566 ق م نپال ست. این شاهزاده 45 سال سراسر هند را پا زده؛ در 486 ق م در 80 سالگی مرد. او “درمای” منور را در دعاها، چرخه زندگی، پیدایش جهان، اخلاق، مراقبه، احکام زندگی خوب، ذن تبلیغ کرد. ذن بودا پیوستن به طبیعت را ترویج کند.
مشیری 1305-1375 جنبه های عرفان را در غزلهایش گنجاند. او واژه های عرفانی زیر را بکار برد: وحدت، عشق الهی، عبودیت، تجربه، تحول، راهبرد روحانی. مشیری پاسخ شعر سپهری را داد:
من دلم ميخواهد
خانهاي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي ميخواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلها ست
شرط آن داشتن
يک دل بيرنگ و ريا ست.
منابع. 2024/09/15
https://www.mehrnews.com/news/1482512 عرفا-بیشترین-تلاش-را-در-اخلاقیات-داشته-اند-تفاوت-عرفان-و-اخلاق
مجتبی کریمیان و 3 مولف بررسی عرفان در اشعار فریدون مشیری.
پرویز دستمالچی 2021 “دشمنان آزادی”، برلین، نشر گردون، چاپ دوم.
حسین تنهایی 1386 جامعه شناسی عرفانی در اندیشه عرفای مسلمان، ناشر: بهمن برنا.
محسن فرشاد: سازگاری اندیشه های مولانا با تئوری کوانتوم. تئوری تکامل و تفکرات مولانا، مفهوم تقارن در علم و اشعار مولانا، کل نگری در علم و اندیشه های مولانا.