شامِ

محمدعثمان نجیب غزل بود و همه جا بی نور یار یاران گرد هم بودند در آن نیمه شب تار گفتند مقدمت خیر باشد یار غزلسار واماندیم و وارفتیم و نیست ما را قرار گفتم به این حالید چرا و بی فروغ؟ گفتند کز ما مپرس و ز حال خود بگو رخسارترا نور نیست و چشمانت…
بیشتر بخوانید