یازدهم سپتامبر؛ مبارزه با تروریسم یا چرخه معکوس تحول در افغانستان

نویسننده: مهرالدین مشید
حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ نه تنها سیاست خارجی ایالات متحده را دگرگون ساخت، بلکه سرنوشت افغانستان را نیز وارد مرحلهای تازه کرد. ایالات متحده و متحدان غربی با شعار «مبارزه با تروریسم» وارد افغانستان شدند تا طالبان را سرنگون سازند و القاعده را نابود کنند. اما بیست سال پس از این مداخله، سقوط کابل در اگست ۲۰۲۱ و بازگشت طالبان به قدرت، این پرسش بنیادین را پیش رو میگذارد که آیا یازدهم سپتامبر نقطه آغاز مبارزه با تروریسم بود یا آغاز چرخهای معکوس که افغانستان را دوباره به کام تروریسم، فراتر از نقطه ی صفری فرو برد و این کشور را به جولانگاه ی خطرناکترین گروههای تروریستی جهان بدل کرد.
یازدهم سپتمبر رویداد خونین در تاریخ بشری است که اکنون از آن ۲۴ سال می گذرد. در این روز چهار طیاره بوسیلهٔ ۱۹ جنگجوی عرب که ۱۲ تن آنان شهروندان سعودی بودند ٬ امریکا را مورد حمله قرار دادند. طیارهٔ اولی برج اول تجارت جهانی را کوبید و ۱۷ دقیقه بعد طیارهٔ دومی بر برج دومی اصابت کرد طیارهٔ سومی پنتاگون را مورد حمله قرار داد که طیارهٔ چهارمی بنا بر برخورد میان تروریست ها و سرنشینان طیاره در شهر پنسلوانیای امریکا سقوط داده شد . این ۱۹ تن از امارات متحد عربی ٬ مصر ٬ لیبیا و سعودی بودند – این طرح را خالد شیخ محمد در سال ۱۹۹۹ برای اسامه پپیشنهاد کرد و او با وی موافقت نکرد و اما در سال ۲۰۰۱ آنرا مورد تایید قرار داد و شیخ به عملی کردن آن اقدام کرد و کار آموزش پیلوت ها را محمد عطا در امریکا به عهده گرفت. در این حمله بیش از همه مرکز تجارتی جهان آسیب دید. این مرکز در یک زمان ظرفیت نگاهداری۱۰۰۰ موتر را در پارک خود دارا بود، ده شبکهٔ تلویویزیونی در منزل بالایی آن فعالیت داشتند. پنج کمپنی بزرگ و ۶ بانک کلان در منازل پایانی و اکسپرس بانک در منزل سوم آن فعالیت داشتند.در این مرکز ۵۰ هزار نفر مصروف کار بودند که مساحت مجموعی آن ۳ ملیون ۲۰۰ هزار متر مربع بود. اکنون در این ساحه با هزینهٔ ۷۰۰ ملیون دالر در هشت هکتار زمین آبدهٔ یاد گاری اعمار شده است. در این حادثه ۳۰۰۰ امریکایی کشته شدند. در این مکان گروند زیرو محلی است که دو طیاره در آنجا برخورد کردند. خسارات این حادثۀ در حدود 555 ملیارد دالر ارزیابی شده است. در مورد چون و چند این حادثه نظریه های گوناگونی وجود دارد و اما هنوز هم گوشه های پنهان و معما های این رخداد ناگفته و ناافشا شده باقی مانده است. هرچه بود، این حادثه پای امریکا را به نبرد ناکامی کشاند که پایان آن جز شکست، پیروزی ای نداشت. ممکن از این جنگ حلقه های خاصی سود مالی بردند؛ اما مردم امریکا در این جنگ بازنده شدند.
مبارزه با تروریسم از شعار تا واقعیت
امریکا پس از حادثۀ یازدهم سپتمبر با به پرواز درآوردن هواپیمای اف بی 52 و با ریزش بمب های سنگین بر مراکز مهم نظامی طالبان در افغانستان پس از چهل روز توانست تا طالبان را سقوط بدهد. امریکا به انتقام این حادثه توانست تا جبهۀ بزرگ حهانی برضد تروریزم را که روسیه، چین، ایران و پاکستان نیز شامل آین بود، تشکیل بدهد. تبلیغات غول رسانه یی امریکا در کنار شتابزده گی های سیاستمداران کاخ سفید توانست تا تمامی کشور های جهان برضد تروریزم در کنار امریکا بسیج شوند. این در حالی صورت گرفت که گفته هایی وجود داشت که دست کاخ سفید و صهیونیزم جهانی را در آن دخیل می شمردند؛ اما بوش توانست حتا با یک تهدید مشرف را هم به این محور بکشاند که بعد ها با احیا، بسیج و تجهیزطالبان انتقام تهدید بوش را پاسخ داد. امریکا توانست، طالبان را که میزبان رهبران القاعده بودند، پس از چهل روز از قدرت برکنار کند و حکومت موقت افغانستان با حمایت جامعه جهانی شکل گرفت. در ظاهر، این روند نویدبخش استقرار دموکراسی، نهادسازی مدرن و امنیت پایدار بود؛ اما امریکا در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کرد و درگیری های امریکا در عراق و بعدتر در سوریه، فرصتی برای استخبارات پاکستان بود که طالبان را بازسازی نمود.
با تاسف که واقعیتها مسیر دیگری را پیمودند، فساد اداری، وابستگی شدید به کمکهای خارجی، اختلافات داخلی، و ناکامی در ایجاد یک دولت ملی مقتدر، پروژه مبارزه با تروریسم را از درون تهی ساخت. طالبان به تدریج بازسازی و نیرومند شدند.
طالبان در جاده سازی فرمان های کرزی مبنی بر وضع محدودیت ها مانند، منع تلاشی خانه ها و فیر های توپخانه ی ثقیل بر طالبان، برای مذاکره با طالبان تشویق شدند تا آنکه مقام های امریکایی در سال ۲۰۰۸ با طالبان وارد گفت و شدند. این گفت و گو ها در واقع آغاز بازی جدید نه تنها با طالبان؛ بلکه با گروه های تروریستی بود. هرچند فرار مرموز اسامه از دست سربازان امریکایی در توره بوره و جابجایی او در نزدیکی پایگاه ی نظامی پاکستان در هیبت آباد پاکستان و بعد کشته شدن او در سال ۲۰۱۱ اراده ی مبارزه با تروریسم را زیر پرسش برد. کشته شدن اسامه از نظر امریکایی ها معنای به هدف رسیدن آنان را داشت و اوباما جدول زمانی خروج سربازان امریکایی از افغانستان را ترتیب کرد؛ اما این پلان ناتمام ماند تا آنکه اوباما باب گفت و گو های رسمی با طالبان را گشود و ترامپ در دور نخست ریاست جمهوری خود، معاهده با طالبان را بشر رساند و بایدن آن را عملی نمود. معاهده ی دوحه در واقع معنای کوبیدن آخرین میخ بر تابوت جمهوریت بود که این تراژیدی با فرار غنی در تبانی با شبکه ی حقانی و استخبارات پاکستان، با حاکمیت طالبان بسر رسید.
هرچند سقوط جمهوریت یک شبه صورت گرفت؛ اما این سقوط از قبل ها آغاز شده بود؛ از دستور های منع عملیات ها بر ضد طالبان تا دادن ششصد میلیون دالر و ساختن پایگاه ها برای آنان در لوگر و بالاخره رساندن آنان تا پشت دروازه های کابل در موجی از فساد گسترده ی اداری ادامه یافت تا آنکه غنی ماموریت ناتمام کرزی را تمام نمود. با تاسف که واقعیت های جامعه ی افغانستان، از قبل ها نه تنها با فساد گسترده؛ بلکه با تقلب های سازمان یافته از مسیر دموکراتیک خارج شده بود. فساد اداری، وابستگی شدید به کمکهای خارجی، اختلافات داخلی، و ناکامی در ایجاد یک دولت ملی مقتدر، پروژه مبارزه با تروریسم را از درون تهی ساخته بود. طالبان در این بستربه تدریج بازسازی شدند و بالاخره اجازه ی ورود به ارگ را دریافتند. چنانکه در زمان تشکیل کابینه ی طالبان، در کنار فیض حمید رییس استخبارات پاکستان، مقام های استخباراتی امریکا نیز حضور داشتند.
دلیل عقب گرد امریکا
هزینه های هنگفت مبارزه با تروریزم بود که این کشور را از نگاۀ اقتصادی و مالی زمینگیر نمود و کسر بودجۀ این کشور را به 1300 ملیارد رساند . بسیاری از بانک ها ، مراکز مالی، شرکت های بزرگ ، موسسات تولیدی و صنعتی و کمپنی های بزرگ موتر سازی چون فورد ، جنرال موتورو … خسارات زیادی را متحمل شدند که از دولت امریکا خواستار سی ملیارد دالر برای نجات از ورشکستگی های خود گردیدند که دولت تا حال برای آنها 17 ملیارد دالر کمک نموده است . ورشکستگی های شدید اقتصادی از آنرو جامعۀ امریکا را فراگرفت که این مبارزه ساحۀ وسیعی از قلمرو های اسلامی وفرا اسلامی را در جهان دربر گرفت . امریکا تنها درعراق و افغانستان مصارف زیاد نظامی را متحمل نگردید ؛ بلکه سالانه 297 ملیون دالر برای نظامیان پاکستانی نیز می پرداخت تا این کشور بتواند در مبارزه باتروریزم مصرف نماید. اما بعد ها از پرداخت 156ملیون دالرازپرداخت 55 ملیون دالرآن اباورزید و در ضمن امریکا بیشتر از 8 ملیارد دالر برای پاکستان کمک های غیر نظامی نیز کرد.
بربنیاد گزارش های بین المللی هشت سال جنگ در عراق از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ و هفده سال جنگ در افغانستان از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ و جنگ امریکا در سوریه اضافه تر از چهار سال از سال ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸ بیشتر از ۷ تریلیون دالر را هزینه کرده است و هرچند گزارش هایی هزینه های جنگ امریکا در افغانستان، عراق و سوریه را تا سال ۲۰۱۶ بیشتر از ۶.۳ تریلیون دالر ذکر کرده اند که از این جمله بیشتر از ۳۴ میلیارد آن را پاکستان به نام مبارزه با تروریزم صرف تجهیز، تمویل و آموزش تروریستان کرده است.
هزینههای مالی مستقیم نظامی امریکا در جنگ افغانستان از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱، بیش از ۲ تریلیون دلار ذکر شده که میلیاردها دالر صرف عملیات میدانی، تدارکات، هواپیماهای بدون سرنشین، تجهیزات زرهی و پایگاههای نظامی شد. از این میان حدود ۱۴۵ میلیارد دالر برای بازسازی افغانستان، از جمله آموزش نیروهای امنیتی افغانستان، پروژههای زیرساختی و کمکهای توسعهای اختصاص یافت که بیشتر آنها حیف و میل شدند. این جنگ برای امریکا تنها هزینه های هنگفت مالی بر جای نگذاشت؛ بلکه هزینه های انسانی، اجتماعی، روانی، سیاسی، جیوپولیتیکی، بی اعتباری امریکا نزد دوستان اش و تقویت روحیه ی رقبای جهانی این کشور سنگین تر از آن بود. به همین گونه کشور های دیگری هم که در مبارزه با تروبریزم خود را آسیب پذیر میدانستند ، از امریکا کمک های مالی واقتصادی دریافت کردند. این جدا از مصارف نظامی امریکا است که این کشور مبالغ هنگفتی را برای کشور های آسیای میانه چون ازبکستان ، قرغزستان ، تاجکستان وغیره پرداخت.
اختلاس ، کلاهبرداری، حقه بازی و استفاده جوی آنقدر دربین قرار دادی های امریکایی وشرکای آنها زیاد بود که به مثابۀ ستون پنجم ضربۀ شدید مالی را برپیکر مبارزه با تروریزم وارد کرد. چنانکه اسوشیتت پرس به نقل از واشنگتن پست (10)گزارشی را ازبخش تفتیش ونظارت کمیسیون سنای امریکا پخش نمود که هزاران میل سلاح های مختلف امریکایی درافغانستان ناپدید شدند. عوامل باد شده دست به دست هم داد تا آنکه چرخه ی معکوس تحول در افغانستان شکل گرفت.
چرخه معکوس تحول
پس از سقوط طالبان، با حضور آمریکا و ناتو، امید ها برای ملتسازی، دموکراسی و توسعه در افغانستان زنده شد. میلیاردها دالر هزینه شد، انتخابات برگزار گردید، قانون اساسی تصویب شد؛ اما این روند باز هم به چرخهی معکوس انجامید؛ فساد ساختاری، تقلب های سازمان یافته ی انتخاباتی، ناکارآمدی حکومت، اختلافات قومی و خروج آمریکا، افغانستان را دوباره به دست طالبان سپرد. وضعیت کنونی طوری است که طالبان که بهظاهر «ثبات» آوردهاند، در حقیقت افغانستان را به سمت انزوای جهانی، فقر، عقبماندگی و سرکوب اجتماعی بردهاند. در این مرحله، هر حرکت برای اصلاحات یا آزادی، با واکنش سرکوبگرانهی طالبان مواجه میشود و چرخهی معکوس تکرار میگردد.
«چرخهی معکوس تحول در افغانستان» یعنی هر بار که تاریخ این کشور به نقطهی تغییر میرسد، بهجای جهش رو به جلو، سقوطی دوباره رخ میدهد. این چرخه بیشتر ناشی از سه عامل چون؛ دخالت قدرتهای خارجی، تعدد و تضاد هویتهای قومی و مذهبی و نبود نهادهای پایدار و فرهنگ سیاسی مبتنی بر مدارا بوده است. در این میان ناکامی ملتسازی بزرگ ترین ضربه به پیکر جامعه ی افغانستان بوده که پروژه ملتسازی غربی در افغانستان بیشتر جنبه نمادین داشت تا واقعی؛ جامعهای متکثر و شکافزده نتوانست یک پارچگی ملی پیدا کند. خروج شتابزده آمریکا از افغانستان این چرخه ی معکوس را شتاب بیشتر بخشید. خروج نظامیان آمریکایی و ناتو بدون توافق جامع سیاسی، سقوط سریع دولت را تسهیل کرد و افغانستان را دوباره به نقطه آغاز بازگرداند.
چرخه معکوس تحول در افغانستان، محدود به مرز های این کشور نبوده؛ بلکه فراتر از مرزهای این کشور پیامد های داشت و دارد. این چرخه تنها منجر به تقویت دوباره طالبان و بازگشت ایدئولوژی بنیادگرا به قدرت نگردید؛ بلکه منجر به کاهش اعتماد به کارایی مداخلات نظامی آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی نیز گردید. بازتعریف مفهوم تروریسم در سیاست جهانی؛ از تهدید «فراملی» به تهدید «محلی ـ منطقهای» نیز از پیامد های این چرخه ی معکوس است. امریکایی ها در یک محاسبه ی نادرست جمهوریت غنی را که به نماد فساد ساختاری، تمرکزگرایی ناکام، و فاصله شدید دولت ـ ملت، بدل شده بود؛ پادزهر یا آنتی تز جمهوریت تلقی کردند؛ اما نسخهشان واپسگرایانهتر و ضدانسانیتر بود؛ زیرا طالبان نه پادزهر جمهوریت غنی، بلکه سم مضاعف آن بودند که بجای درمان، جامعه ی افغانستان را بیشتر مسموم کردند.
نتیجهگیری
یازدهم سپتامبر را میتوان نقطه ای دانست که آغاز «مبارزه با تروریسم» بهجای ریشهکن کردن افراطگرایی، به بازتولید آن انجامید. افغانستان، بهعنوان آزمایشگاه این سیاست، به جای حرکت رو به جلو، گرفتار چرخهای معکوس شد؛ چرخهای که جنگ را به جای صلح، طالبان را به جای جمهوریت، و ترس را به جای امید بازگرداند. حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نقطه عطفی در سیاست جهانی آمریکا بود که «مبارزه با تروریسم» به دکترین اصلی آمریکا تبدیل شد و افغانستان نخستین میدان اجرای آن برگزیده شد. هدف آن ریشهکن کردن القاعده و طالبان و ایجاد یک افغانستان آزاد و دموکراتیک بود؛ اما در نتیجه ی یک تناقض آشکار سیاسی به جای توجه به ریشههای افراطگرایی (فقر، بیعدالتی، جنگهای نیابتی، استفاده ابزاری از مذهب)، تمرکز بر مکانیکیترین شکل مبارزه چون؛ بمباران، اشغال و ایجاد یک دولت وابسته گردید. در نتیجه این سیاست، خود به عامل بازتولید افراطگرایی بدل شد٫
یازدهم سپتامبر بهجای آنکه نقطهی آغازی برای بازاندیشی جهانی در مورد عدالت، توسعه و ریشههای خشونت باشد، بهانهای شد برای نظامیسازی جهان. آمریکا و متحدانش جنگ را بهعنوان آخرین چاره تلقی کردند، در حالیکه جنگ خود عامل گسترش افراطگرایی شد. نتیجه اینکه افغانستان بهجای آنکه «نماد مبارزه با ترور» شود، به «نماد شکست در مبارزه با ترور» بدل گشت. این سبب شده تا افغانستان به آزمایشگاه ی شکست بدل شود و چرخه ی معکوس تحول در این کشور شکل بگیرد و به جای صلح و بازسازی، جنگ طولانی و بیپایان؛ به جای جمهوریت، دموکراسی نیمبند و پر از فساد؛ به جای امید به توسعه، ترس از آینده و فرار گستردهی نخبگان و در نهایت، بازگشت طالبان، یعنی برگشت به نقطهی اول پس از دو دهه هزینههای عظیم، تحقق پیدا کند. یازدهم سپتامبر را میتوان سرآغاز پارادوکسی دانست که «جنگ علیه ترور» در واقع به معنای تداوم ترور شد. افغانستان در این میان نه تنها به جلو نرفت، بلکه گرفتار چرخهای معکوس شد که در آن طالبان دوباره زاده شدند، جنگ ادامه یافت، و امیدهای مردم به یاس بدل شد. 13 سپتامبر 25
پایان