گذری بر زندگی و اشعار بانو روژ حلبچهای شاعر کُرد عراقی
به قلم زانا کوردستانی
■■■
بانو “روژ محمد لایق حسن” مشهور به “ڕۆژ هەلەبجەای” در سال ۱۹۷۲ میلادی در شهر حلبچه به دنيا آمد و اکنون ساکن سلیمانیه، و معلم زبان کردی است.
وی که از نسل چهارم شاعران نوگرای کوردستان است، بیش از بيست سال، در زمينهی ادبيات کردی فعاليت دارد، و در دو دوره، برندهی جايزهی جشنوارهی گلاويژ شده است.
کتابشناسی:
– شبح رد پای يک اندوه – ۱۹۹۸
– نه صدای دروازهای، نه خویشاوندی کسی – ۲۰۰۰
– تا خواب روشن است بخواب – ۲۰۰۳
– او مناجاتی است در چشمها – ۲۰۰۶
– پاييزی که پالتويی زمستانی به تن دارد – ۲۰۰۸
– موطنم، سرزمینی بیمار است – ۲۰۱۷
و…
نمونهی شعر:
(۱)
چکار کنم از دست عشق و دلداگی؟!
اکنون در زمانهای ماندهایم
که حتا نه کودکان، نە فرشتگان و نه مجانین
لبخند بر لبشان نمینشیند چه برسد به ما!
عشق اهل کجاست؟!
گلی ساقهاش شکسته،
هیچکس به صدای آب گوش نمیدهد،
پر و بال شعر شکسته،
از نی، حکایتی بر نمیآید،
هیچکس حکمت چراغ را نمیداند،
اسم من و تو بر همەی موجودات است،
اگر عشق نباشد، من مسافر در دوراهی ماندهام
تو دیگر هیچ مگو…
(۲)
میان تاریکای یک کوچه،
ماه میگرید،
بر جنازهی دراز کشیدهی دخترکی!
(۳)
آه ای مرگ، کجایی؟!
زنی، قطره قطره
جانش میچکد!
(۴)
سیل از حرکت میماند،
در مسیر نوک کوه
یک صخرهی بزرگ!
(۵)
مه و غبار
نفسهای ماه
در دسامبر گرفت!
(۶)
از هر چه تخته سنگ بیزارم،
چه آنها که سنگمزار شهیدان و اموات میشود
چه آنها که دیوار زندان…
یا که گاهی مجسمهای از یک دیکتاتور که
دو راهی آزادی را میبندد…
(۷)
میان لبخندهای تو سوز سرما هست،
سردی تو مرا از پای در آورد،
کاش گریهای از راه برسد!
(۸)
فانوس، در گوشهای دیوار، نجوا میکند:
– اگر تاریکی نباشد، من دیگر ارزشی ندارم؟!
من هم میگویم:
– اگر کردستان نباشد،
من، درد آوارگیام را کجا به حراج بگذارم؟!
(۹)
چون زنی یاغی بشود،
قطره به قطره، اشکهایش را
میان زنبیلاش میگذارد و
تنهایی را میفروشد
برای معشوقهای!!
(۱۰)
ذریهی نان به خوشههای گندم خواهد رسید،
اين است حكمت، اوهام كشتزار!
دودمان طناب نیز باز میگردد
به سايهسار چوبهی دار،
كه زیر فشارش، گلوی آزادی هقهق میزند!
و اين است معرفت، سرزمين ترس و وحشت…
شعر: روژ حلبچهای
ترجمهی اشعار: زانا کوردستانی