کهن افسانه ها
رسول پویان
برآمد آفـتاب از مشـرق دل در سحـرگاهان
شب یلـدای تار زلف هجـران را دهـد پایان
خروس صبحدم درگوش یلداشب می خواند
که طفل آفتاب آورده با خود برف ویخبندان
کلاغ پیر غرغر می زنـد برشاخۀ خورشید
ولی با چنگ زهره میسراید بلبل خوشخوان
کلاه و نیزه وخورجین و رخش تیزگام آرید
که بهـرام فـلک یاری کـنـد با رسـتم دسـتان
دل ازشیر ورخ ازخورشید عالمتاب میگیرم
قمر افشان کنم تا مشتری را درشب هجران
هـلال مـاه را بـا تـاق ابـرو می کـنم تـشبـیه
که یـزدان سخن تیرادب را می دهد جولان
من و دل تا که بـر عـرابۀ خورشـید بنشینیم
زکیوان بگذرد در لحظه یی گردونۀ گردان
کلاه مهـر بـر سر می نهد پـیـر خـرد آن دم
که در جـام جـم دوران ریـزد بـادۀ رخـشان
فلک از ناوک مژگان عاشق کرد تیرش را
که آب زندگی ازسنگ خارا می زند فوران
نماد شادمانی را صلیب رنج و غم بشکست
قـرون تـیـرگی شـد جانـشـین پـرتـو زروان
نیابی در زمین و در زمان هرگز جانداری
اگر خورشید نورافزا شود از دیده ها پنهان
نـزاده مـادر لای و لـجــن هـرگـز انـسـانی
ز قعـر تیرگی ها کی برآیـد مهر نورافشان
بشررا درتنور نفرت ونفرین وجنگ افکند
بـه نـام دهـشــت یَـهُـوَه و جبّاری و فـرمان
کتاب سوزی تمدن را به قعـر تیرگی افکند
کتابخـوانی کند دنیای انسان را نـور افشان
ندارد حاصلی کشتار و ویرانی بجر نفرت
ولی عشق ومحبت شهردل رامیکند عمران
بـه جای قبله و دیـوار زاری کعبۀ دل سـاز
که حکم مطلق و افراطیت آورده در میدان
طلسم تنگ باورهای مطلق را ز بن بشکن
به زنجیر بسته روح ومغز آدم را درزندان
دل اهـریمنان تا صخرۀ تاریک شب گردید
خـدای مهـربانی هـا کـنـد روشـن دل پاکان
ز اشـک دیـدۀ میترا کـشم تصویر اشـکانی
که حماسـی کنم باعهد وپیمان نقل پارسایان
برآمد ازدل مشرق زمین مهر جهان افروز
نگیرد درغـروبستان طلوع شـرق دل پایان
در آیین خرد قـربانی و کشتار انسان نیست
مدارا و صفا و صلح و شادی میکند درمان
به جای تیغ خونین دانش و ابزار کار آورد
به جای کینه ونفرین، جشن ونیکی وآرمان
شکـوه گـنج تاریـخ و تمدن را کنون دریاب
که دارد ریشه اقلیم خراسـان در دل باستان
زمهر وماه و ناهید و عطارد قصه ها گفتند
بچنگ زهره دربزم فلک آرم طرب جویان
سـرود ورقص وموسیقی کند شادان دلها را
نیارد جنگ و افـراط و ستم جز دیدۀ گریان
دل افـسـانـه پـرور در خـیــالات کهـن دیـدم
همـیشـه بحـر مـوّاج تخـیّـل در سـر انـسـان
کهن افـسانـه ها را با نگاه بکر و نـو خوانم
که عشق وعقل ودانش را کنم پیغمبردوران
پر از احساس ومهر وعاطفه سازید دنیا را
جهانی درتکامل را نگردر حرکت وجریان
کتاب باز هستی را اگـر با چشم دل خوانید
هزاران باب بگشاییدوبی حدوحساب عنوان
24/12/2023