چرا یهودیان از صهیونیسم میترسند

درسهای جنگ جهانی دوم
والنتین کاتاسانوف (Valentin Katasonov)، پروفسور، دکتر علوم اقتصاد، مدیر مرکز پژوهشهای اقتصادی «شاراپوف»- فدراسیون روسیه، پژوهشگر مسائل پشت صحنه
ا. م. شیری
چرا واقعیتهای مربوط به آزار و اذیت گستردۀ یهودیان در اروپای تحت اشغال نازیها تا سال ۱۹۴۳ مسکوت گذاشته شد؟
چنین عقیدهای هست که یهودیان و صهیونیسم تقریباً یکی هستند. میگوئیم یهودیان: منظورمان صهیونیسم است، میگوئیم صهیونیسم: منظورمان یهودیان است. اگرچه، البته، یهودیان از زمان ابراهیم (دو هزار سال قبل از میلاد) وجود داشتهاند و صهیونیسم به عنوان یک جنبش، در اواخر قرن نوزدهم، با برگزاری نخستین کنگرۀ جهانی صهیونیستها در سال ۱۸۹۷ در بازل شکل سازمانی به خود گرفت.
صهیونیسم (مأخوذ از نام کوه صهیون در اورشلیم)، طبق ویکیپدیا، «یک جنبش ملی- سیاسی است که هدف آن اتحاد و احیای قوم یهود در میهن تاریخیشان در سرزمین اسرائیل میباشد». اکثر نشریات در مورد موضوع صهیونیسم، این جنبش را به عنوان نمایندۀ منافع همۀ یهودیان جهان تعریف میکنند.
من صهیونیسم را در سالهای شوروی تقریباً به همین شکل درک میکردم. تا اینکه، وقتی در خارج از کشور بودم (عمدتاً در آمریکا، انگلستان، اسرائیل)، با افرادی ارتباط برقرار کردم که خود را یهودی میدانستند. و در کمال تعجب، معلوم شد که آنها خود را صهیونیست نمیدانند. علاوه بر این، آنها با احتیاط یا حتی آشکارا نگرش منفی نسبت به صهیونیسم داشتند. تصورات من در این باره که یهودیان و صهیونیسم دو روی یک سکهاند، از هم پاشید.
ضد صهیونیست بودن غیریهودیان قابل درک است. پیش از همه به این دلیل که صهیونیسم به عنوان ملیگرایی افراطی و حتی نژادپرستی تعریف میشود. ضد صهیونیستها کسانی هستند که هیچ نوع ملیگرایی یا نژادپرستی را نمیپذیرند. به خصوص با توجه به اینکه در قرن بیستم، ملیگرایی آلمانی هیتلر به تدریج به ناسیونال سوسیالیسم یا نازیسم تبدیل شد. سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۵، حتی صهیونیسم را به عنوان نوعی نژادپرستی شناخت (قطعنامه ۳۳۷۹ مجمع عمومی سازمان ملل متحد). ناگفته پیداست که صهیونیسم برای فلسطینیها و اعراب، که از زمان تأسیس کشور اسرائیل در سال ۱۹۴۸ به لطف تلاشهای صهیونیسم بینالمللی، آن را از نزدیک تجربه کردند، با فاشیسم مترادف شده است. از اکتبر ۲۰۲۳، دور جدیدی از «هولوکاست» در خاورمیانه آغاز شده است که در نتیجه، دهها هزار فلسطینی (کشته و زخمی) قربانی آن شدهاند.
پس، دلیل ضدیت کسانی که خود را یهودی میدانند یا «افرادی یهودیتبار» با صهیونیسم چیست؟
اول- آنها، درست مانند اکثر مردم سایر ملیتها، سیاست اسرائیل در قبال فلسطینیها و جمعیت عرب کشورهای همسایه را نسلکشی میدانند.
دوم- آنها میترسند که چنین سیاست اسرائیل و صهیونیستهای پشت آن، بتواند نگرش منفی غیریهودیان را نسبت به یهودیان در سراسر جهان برانگیزد. یعنی صهیونیستها به هر طریقی احساسات ضدیهودی را در سراسر جهان تحریک میکنند.
سوم- یهودیانی که در دنیای قدیم و جدید زندگی میکنند، از محل زندگی خود کاملاً راضی هستند. آنها به خوبی با فرهنگ و محیط اجتماعی آمریکا، کانادا، انگلستان و سایر کشورهای اروپایی سازگار شدهاند، در حالی که محیط فرهنگی و اجتماعی اسرائیل را غیرقابل درک و حتی بیگانه میدانند. و بسیار نگرانند که صهیونیستها آنها را از «ادغامفرهنگی» «نجات» دهند. یعنی، ممکن است آنها را به زور به «سرزمین موعود»، سرزمینی که واقعاً نمیخواهند به آنجا مهاجرت کنند، انتقال دهند.
چهارم- برخی از یهودیان «منطقی» بر این باورند که تلاشهای صهیونیستها برای گردآوردن همۀ «قوم برگزیدۀ خدا» که در سراسر جهان پراکندهاند در یک مکان به نام «کشور اسرائیل»، این خطر را در پی دارد که «قوم برگزیده» موقعیت استثنایی امروز خود را از دست بدهد. این موقعیت استثنایی فعلی یهودیان با این واقعیت توضیح داده میشود که در اقتصاد، امور مالی، سیاست، فرهنگ و ایدئولوژی تمام یا تقریباً همۀ کشورهای جهان حضور دارند. و نه فقط حضور دارند، بلکه در آنها عهدهدار مناصب کلیدی نیز هستند. اما به نظر چنین یهودیان «منطقی»، صهیونیستها میتوانند «قوم برگزیده» را از قدرت و نفوذی که در حال حاضر از آن برخودارند، محروم کنند. یهودیان «منطقی» به صهیونیستها میگویند: «جستجوی کمال یا برتریطلبی میتواند به از دست دادن یا زوال آنچه که خوب و به اندازۀ کافی خوب است، منجر شود». و به صهیونیستها یک گزینۀ مصالحه پیشنهاد میکنند: ایجاد و تقویت خودمختاریهای ملی-فرهنگی اقلیتهای یهودی در کشورهای مختلف.
پنجم- یهودیان به ویژه مذهبی، یعنی یهودیان ارتدکس معتقدند که تأسیس اجباری کشور اسرائیل توسط صهیونیستها فقط میتواند به یهودیان آسیب برساند. این یهودیان بر اساس تورات (عهد عتیق) زندگی میکنند و بر این باورند که اسرائیل به عنوان یک کشور تنها زمانی میتواند و باید دوباره زاده شود که یهودیان با زندگی معنوی خود آن را بدست آورند. اما تأسیس اجباری کشور اسرائیل میتواند برای یهودیان به طرز غمانگیزی پایان یابد. نکتۀ قابل تأمل این است که اولین کنگرۀ جهانی صهیونیستها به رهبری تئودور هرتزل قرار بود در مونیخ برگزار شود. اما یهودیان ارتدکس آلمان و به ویژه مونیخ، مخالفت کردند. از این رو، این کنگره در بازل (سوئیس) برگزار شد. و پس از برگزاری کنگره در همان سال ۱۸۹۷، انجمن خاخامهای آلمانی بیانیۀ شدیداللحنی علیه صهیونیسم صادر کرد.
در سال ۱۹۱۲، یهودیان ارتدکس جنبش مذهبی-سیاسی بینالمللی «آگودات اسرائیل» (اتحاد اسرائیل) را تأسیس کردند که آن هم مخالف صهیونیسم بود. درست است که پس از سال ۱۹۴۸، «اتحاد اسرائیل» موضع خود را نرمتر کرد و حتی به طرف صهیونیستها گرایش پیدا کرد. اما امروز، بسیاری از کشورها دارای سازمانهای یهودی ارتدکس ضدصهیونیست خاص خود هستند.
دلایل دیگری نیز مبنی بر این وجود دارد که یهودیانی هم هستند که نسبت به صهیونیسم محتاط هستند یا حتی نگرش منفی دارند. اما، به نظر من، «افراد با ملیت یهودی» اغلب موضع منفی خود را در مورد صهیونیسم با اشاره به تجربۀ تلخ جنگ جهانی دوم توجیه میکنند. در اینجا میخواهم با جزئیات بیشتری در مورد این تجربه صحبت کنم.
صهیونیستها در عمل نشان دادهاند که چگونه با یهودیان رفتار میکنند. و این عمل، قانعکنندهتر از انواع استدلالهای نظری، یهودیان را علیه صهیونیسم تحریک میکند. آثار زیادی در مورد فعالیتهای صهیونیستها در آستانه و در طول جنگ جهانی دوم منتشر شده است. اما بسیاری از کارشناسان معتقدند که جامعترین کتاب، کتاب شبتای بتسالئل بنزوی به شمار میرود (او در سال ۱۹۰۶ در امپراتوری روسیه متولد شد و در دهۀ ۱۹۲۰ اتحاد جماهیر شوروی را ترک کرد). این کتاب بیش از ۵۰۰ صفحهای تحت عنوان «صهیونیسم پسا-اوگاندایی در دادگاه: بررسی عوامل اشتباهات جنبش صهیونیستی در طول هولوکاست»، اگر چه در سال ۱۹۷۷ در تلآویو منتشر شد، اما برای مدت طولانی مسکوت گذاشته شد و تیراژ آن ناچیز بود. بسیاری از مردم تنها پس از انتشار کتاب به زبان انگلیسی در آمریکا در سال ۱۹۹۱ از وجود آن اطلاع یافتند، اما نویسنده تا آن زمان در قید حیات نبود.
اگر عنوان کتاب میگوید که نوعی صهیونیسم «پسا-اوگاندایی» وجود داشته است، پس «اوگاندایی» نیز وجود داشته است. دومی [اوگاندایی]، نسخهای از صهیونیسم است که از طرف تئودور هرتزل حمایت میشد. او معتقد بود که یک دولت یهودی میتواند در هر جایی که فرصتی برای تأسیس آن وجود داشته باشد، تشکیل شود. اصلاً لازم نبود که آن را به فلسطین، جایی که یهودیان عهد عتیق زمانی در آن زندگی میکردند، گره بزنیم. چندین گزینۀ ممکن برای اسکان مجدد یهودیان وجود داشت. مشهورترین گزینه اوگاندا بود. در چهاردهم اوت ۱۹۰۳، جوزف چمبرلین، وزیر مستعمرات انگلستان، برنامهای مبنی بر اسکان مجدد یهودیان در شرق آفریقا به هرتزل، رئیس جنبش صهیونیستی ارائه داد. او موافقت کرد. اما این گزینه مخالفانی داشت که اصرار داشتند: «فقط فلسطین!» پس از مرگ هرتزل در سال ۱۹۰۴، «صهیونیسم پسا-اوگاندایی» غالب شد. یهودیان از هر کشوری میتوانستند فقط به «سرزمین موعود» (فلسطین) مهاجرت کنند نه به جای دیگر!
شبتای بتسالئل بنزوی در سراسر کتاب خود که بر اساس واقعیتها نوشته شده است، این فکر را مطرح میکند که برای صهیونیسم «پسا-اوگاندایی» هدف اصلی (و در واقع تنها هدف) تأسیس کشور یهودی در همان مکانی بود که زمانی اسرائیل عهد عتیق واقع بود. و نجات یهودیانی که در آلمان تحت حکومت هیتلر مورد تبعیض قرار داشتند، برای صهیونیسم تنها در صورتی اهمیت داشت که آنان آمادۀ مهاجرت به فلسطین باشند.
یکی از رویداد مهم در آستانۀ جنگ جهانی دوم، کنفرانسی بود به نام «اویان» (برگرفته از نام محلی در فرانسه) که در ژوئیۀ ۱۹۳۸ به ابتکار فرانکلین روزولت، رئیس جمهور آمریکا برگزار شد. در این کنفرانس نمایندگان ۳۲ کشور شرکت داشتند و بررسی کمک به پناهندگان یهودی تحت فشار رژیم هیتلر در آلمان، اتریش و چکسلواکی موضوع اصلی آن بود. در ابتدا، صهیونیستها علاقهمندی زیادی به این کنفرانس نشان دادند. اما برخلاف انتظارات آنها، شرکتکنندگان کنفرانس، همدردی نامناسبی (از دیدگاه صهیونیستها) با یهودیان تحت آزار و اذیت نشان دادند و آمادگی خود را برای پذیرش پناهندگان یهودی در کشورهای خود اعلام کردند. اما صهیونیستها انتظار داشتند کنفرانس فقط از طرح انتقال «یهودیان آواره» به فلسطین حمایت کند. اگر چه شرکتکنندگان در کنفرانس این گزینه را رد نکردند، اما آن را تنها راهحل تلقی نکردند. پس از این، نگاه صهیونیستها نسبت به کنفرانس تغییر کرد. آنها مهاجرت یهودیان به آمریکا و سایر کشورهای جهان را تحریم کردند و خواستار آن شدند که حتی هیچ پولی از بودجۀ کمک به پناهندگان یهودی، صرف امور غیر از مهاجرت به فلسطین نشود.
بن گوریون، یکی از صهیونیستهای برجسته و اولین نخستوزیر اسرائیل آینده، آشکارا اظهار داشت: «وظیفۀ صهیونیست نجات «بقایای» اسرائیل در اروپا نیست، بلکه نجات سرزمین اسرائیل برای قوم یهود است». این نقل قولها و بسیاری از نقل قولهای مشابه را میتوان در کتاب بسیار جالب و آموزندۀ تام سِگو، مورخ اسرائیلی، با عنوان «هفتمین میلیون: اسرائیلیها و هولوکاست» (نیویورک: هیل و وانگ، ۱۹۹۳) یافت.
ضمناً، شبتای بتسالئل بنزوی معتقد است که صهیونیستها سهم بزرگی در آزار و اذیت یهودیان توسط هیتلر داشتهاند. حتی قبل از شروع جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹، رهبر صهیونیسم جهانی، حییم وایزمن، در بیست و یکمین کنگرۀ صهیونیستی در ژنو، علیه آلمان اعلام جنگ کرد. این بیانیه در ۲۱ اوت ۱۹۳۹، یعنی ده روز قبل از شروع رسمی جنگ جهانی دوم، در روزنامهها منتشر شد. واضح است که بیانیۀ وایزمن از طرف هیچ دولتی صادر نشده بود. اما شبتای بتسالئل بنزوی توجه عموم را به این واقعیت جلب میکند که وایزمن در حالی این بیانیه را از طرف تمام یهودیان صادر کرده است، که نمایندۀ همۀ یهودیان نیست. او فقط صهیونیستها را نمایندگی میکند. همانطور که اسرائیل شامیر، روزنامهنگار روسی-اسرائیلی، در کتاب خود با عنوان «نفرین قوم برگزیده» (مسکو: الگوریتم، ۲۰۰۶) مینویسد، بیانیۀ وایزمن «بعداً به نازیها اجازه داد تا بگویند که «یهودیان جنگ را آغاز کردند».
بطوری که شبتای بتسالئل بنزوی متذکر میشود، اولین کشتار یهودیان در آلمان در ژوئیه ۱۹۴۱ ثبت شد [پس، ادعای آزار و اذیت و کشتار در سالهای سی یعنی باد هوا. م.]. این اقدامات بطور مخفیانه انجام میشد. هر چند این موارد پنهان میماندند، اما صهیونیستها قطعاً از آن مطلع بودند و به دلایلی سکوت کردند. مسکو نیز از آن مطلع شد. در مارس ۱۹۴۲، نامههای ویاچسلاو مولوتف، کمیسر امور خارجۀ خلق شوروی در مورد قتلعام یهودیان (در مجموع حدود ۱۰۰ هزار نفر) در روزنامههای شوروی و خارجی منتشر شد. بزرگترین آنها کشتار در بابی یار بود [بابی یار: منطقهای در شمال غرب کییف. م.]. رسانههای تحت کنترل صهیونیستها این اطلاعات را رد میکردند یا ادعا میکردند که تعداد قتلها بهطور چشمگیری اغراقآمیز است. یا میگفتند قتلها رخ داده، اما قربانیان یهودی نبودهاند (شبتای بتسالئل بنزوی به دهها روزنامه از این دست اشاره میکند). این موضع عجیب صهیونیستها به این دلیل بود که آنها میخواستند با رایش سوم بر سر انتقال سازمانیافتۀ یهودیان اروپایی به فلسطین به توافق برسند. طبق توافقات قبلی، قرار بود یهودیان اروپایی از ترس انتقامجویی بیرون رانده شوند، نه از ترس قتل. رایش سوم سعی کرد قتل یهودیان را انکار کند و تنها از افزایش مرگ و میر یهودیان در اردوگاهها به دلیل کمبود غذا و بیماری صحبت میکرد.
اما نمیتوان کشتارهای جمعی (و همچنین افزایش واقعی مرگ و میر در اردوگاهها) را پنهان کرد. در ژانویۀ ۱۹۴۳، صهیونیستها مجبور شدند این را بپذیرند. انگلوساکسونها (انگلیس و آمریکا) از آنجائیکه تحت تأثیر شدید صهیونیستها بودند با بیمیلی پذیرفتند. اما سیاست صهیونیستها در این باره نیز هیچ تغییری نکرد. آنها همچنان اعلام میکردند که هیچ پولی برای کمک به یهودیانی که قصد دارند از اروپای تحت اشغال هیتلر به مکانی غیر از فلسطین مهاجرت کنند، اختصاص نخواهند داد.
رویکرد گزینشی صهیونیستها در حمایت از پناهندگان یهودی موضوعی است که به هر طریق ممکن تابو شده است. معلوم میشود که برای صهیونیستها، یهودیان به درجات یک، دو و سه تقسیم میشدند. صهیونیستها به یهودیان «درجه یک» در اسرائیل نیاز داشتند. قطعاً یهودیان شوروی که کاملاً و بهطور نهایی با ایدئولوژی کمونیستی «فاسد» شده بودند، جزو این دسته نبودند. بالاتر از همه، صهیونیستها به یهودیان سالم و قوی نیاز داشتند که میتوانستند و باید در ارتش دولت اسرائیل آینده خدمت کنند. همچنین، یهودیانی که دانش و تجربۀ حرفهای برای ساختن اقتصاد اسرائیل آینده داشتند. در نهایت، یهودیان ثروتمند که در جایی خارج از آلمان و سایر کشورهای اشغالی سرمایه داشتند. یهودیان پیر، بیمار و بدون حرفه و سرمایه،برای صهیونیسم «ارزش» نداشتند. در بارۀ رویکرد گزینشی صهیونیستها برای نجات یهودیان در کتاب فوقالذکر تام سِگو، «هفتمین میلیون» میخوانیم: «رهبران سازمان یهود توافق کردند که اقلیت قابل نجات باید به خاطر نیازهای پروژۀ صهیونیستی در فلسطین انتخاب شود».
هانا آرنت، نویسنده و فیلسوف مشهور آلمانی-آمریکایی با ریشههای یهودی (۱۹۰۶-۱۹۷۵)، در طول جنگ جهانی دوم به طور جدی به مسائل فاشیسم و کشته شدن یهودیان پرداخته است. او با اشاره به ارتباط صهیونیستها و فاشیستها، معتقد بود که کشتار یهودیان با تلاش مشترک آنها انجام گرفته است. وی در کتاب خود تحت عنوان «آیشمن در اورشلیم» (۱۹۶۳)، انفعال شگفتآور «شورای یهودیان» (یودنراتها) را که مأمور حفاظت از یهودیان در برابر حملات نازیها بود، مورد توجه ویژه قرار داده است. آرنت خاطرنشان میسازد که گاهی آنها حتی در جنایات نازیها علیه یهودیان سهیم بودند. او این تناقض تاریک را این گونه توضیح میدهد که دو سوم «یودنراتها» تحت مدیریت صهیونیستها بودند. تقریباً همین موضوع را اشعیا ترانک، تاریخنگار یهودیتبار لهستانی-آمریکایی، در کتابش با عنوان «یودنرات: شوراهای یهودیان در اروپای شرقی تحت اشغال نازیها» که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد، بیان میکند. از جمله، در صفحۀ ۱۴۱ این کتاب نوشته است: «طبق محاسبات فرایداگر، اگر یهودیان از دستورالعملهای شورای یهودیان پیروی نمیکردند، نیمی از آنها میتوانستند نجات یابند».
با توجه به موارد فوقالذکر، جای تعجب نیست که اکثریت قریب به اتفاق افرادی که در جهان خود را یهودی میدانند، نه تنها از صهیونیسم حمایت نمیکنند، بلکه به شدت از آن میترسند. و شجاعترین آنها با صهیونیسم مبارزه میکند.
ممکن است برای خواننده این سؤال پیش آید که چرا در عنوان مقاله گفته شده است که هدف سازماندهندگان جنگ، تصرف قدرت جهانی بود. اما در مقاله گفته میشود هدف صهیونیستها تأسیس کشور اسرائیل بوده است؛ دولتی که در سال ۱۹۴۸ تأسیس شد و امروزه از نظر بسیاری معیارها، نمیتوان آن را یک کشور بزرگ دانست. بگزارش «ویکیپدیا»، اسرائیل در حال حاضر از نظر مساحت در رتبۀ ۱۴۸، از نظر جمعیت در رتبۀ ۹۲ و از نظر تولید ناخالص داخلی واقعی در رتبۀ ۵۱ قرار دارد. با چنین شاخصهای محدود و اندک دولت یهودی، چگونه میتوان دربارۀ قدرت جهانی سخن گفت؟ اما صهیونیستها در این مورد منطق خاص خود را دارند.
١۶ خرداد- جوزا ١۴٠۴