موشک بالستیک قاره‌پیما چیست؟

همانطور که از نام موشک بالستیک قاره‌پیما پیداست، این سلاح‌ها…

مردم افغانستان حکومت قانونی می خواهند؛ نه زندانی به نام…

نویسنده: مهرالدین مشید امارت طالبان با اسلام بیگانه است و با…

اهدای کتب توسط دوکتور فیض الله نهال ایماق به کتابخانه…

 سه صد و شصت  و هشت  جلد کتاب به وزارت…

برتراند راسل،- صلح، سوسیالیسم، روشنگری

Bertrand Russel (1872- 1970) آرم بختیاری کوشش ناتمام برای کشف فرمول جهان.  راسل(1970-1872)،…

برای چهارمین بار از سپردن کرسی افغانستان در ملل متحد…

افغانستان بحیث یک کشور ، عضو دائمی سازمان ملل متحد…

سیاست‌های شیطنت امیز پاکستان علیه افغانستان

از گذشته هاکه بگذریم ،همین حالا کارزار تبلیغی و تحرکات…

بمناسبت روز بین المللی حمایت از حقوق اطفال 

نوشته  و گردآوری معلوماتی از بصیر دهزاد    امروز  ۲۰ نوامبر زور بین…

شیردروازه و آسمایی خصم افگن و هندوکش عقاب پرور! ما…

نویسنده: مهرالدین مشید ما هنوز خیلی قرضدار مردم مظلوم افغانستان هستیم چند…

څنگه یی

 شعر ملمع - شیر و شکر از دکتور ایماق شعر ملمع (…

ذهن ستم گستر 

رسول پویان  زمیـــن در آتـش خـودکامگان آز می سوزد  سـرا و مـزرع…

شناخت با 13 نوع سوگیری در داوری در عرفان

دکتر بیژن باران شناخت کارکرد مغز است که سوگیری در آن…

نتیجه انتخابات امریکا در ترازوی منافع ملی افغانستان

ا میرعبدالواحد سادات  متاسفانه در منجلاب پر جنجال کنونی که :اساس تراژیدی…

دین وسیاست

نوشته دکتر حمیدالله مفید در این پسین روز ها دیدگاه های…

موسم پیری

این نقد جای اگر نپذیری، کجا برم ؟  وین هدیه ام…

معاهده ی افتضاح بار دوحه؛ پروندۀ ناتمام افغانستان

نویسنده: مهرالدین مشید افزایش فشار سیاسی بر طالبان، یگانه گزینه برای…

ماردین ابراهیم

آقای "ماردین ابراهیم" (به کُردی: ماردین ئیبڕاهیم)، شاعر معاصر کُرد،…

وجدان ودادگاه آن 

***   داد گاه وجدان بامعراج عدالت اصدار حکم میکند ـ وتصمیم…

افتخار برکارمل واعضای حزبم!

امین الله مفکر امینی          2024-12-11! فــــــخر به پــــرچمدارانی رهی عدل وانصـــاف کـــــه نیست…

بازگشت به خوییشتن؛ گفتمان رسیدن به پویایی های فکر و…

نویسنده: مهرالدین مشید هر بازگشت آغازی برای برگشت به ارزش های…

«
»

چرا دیگر اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد؟

 منبع: سایت آینده را بساز

برگردان: آمادور نویدی

 چرا اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد؟

قسمت۶: ازهم گسیختن کارها (۹۱-۱۹۸۹)

خیلی از ما آرزومندیم که جهان را برای بهترشدن تغییر دهیم: شما درمیان معدود افرادی هستید که این‌کار را با موفقیت انجام داده اید.(جان میجر به میخائیل گورباچف، دسامبر ۱۹۹۱) (۱)

دوران نخست گورباچف تقریبا مهیج و الهام‌بخش بود؛ احساسی وجود داشت که دبیرکل جدید، دارای انرژی و خلاقیت و تعهدست تا اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را جهت خروج از رکود اقتصادی و سرخوردگی سیاسی رهبری کند. اما این هیجان اولیه در سال ۱۹۸۷ اربین رفت، و با دلهره و نگرانی جایگزین شده بود. رشد اقتصادی، که در سال ۱۹۸۵ نسبتا کُند بود، در آن‌موقع ضعیف بود، و حزب کمونیست فعالانه به حاشیه رانده شده بود. بسیاری از اعضای حزب و رهبران شروع به تعجب کردند – برخی آشکارا- که علی‌رغم ملاحظات یا انتظارات آیا پرسترویکا و گلاسنوست واقعا ایده‌های بزرگی بودند.(۲)

بااین‌حال‌، سال‌های ۱۹۸۷ تا ۱۹۸۹ بیزنس(کسب و کار) تقریبا هنوز در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی معمولی بود، مردم کار می‌کردند، حقوقشان‌را دریافت می‌کردند، و از استاندارد زندگی سطح زندگی قابل قبولی لذت می‌بردند.. دیوید کوتز، استاد اقتصاد اشاره می‌کند که «رفرم‌های اقتصادی رادیکال فزاینده سال‌های اواخر دهه ۸۰ مخرب بودند، اما رشد اقتصادی از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹ همچنان ۲/۲ درصد در سال بود. اقتصاد شوروی در کل دهه‌ها، از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۹ حتی یک‌سال هم ازنظر اقتصادی کوچک نشد.»(۳) بااین‌حال، از سال ۱۹۸۹، بادهای تغییر سرعت گرفت و منجر به توفان شد، قدرت تخریب آن گریبان توده ها را گرفت و آن‌ها را غافل‌گیر نمود و در نهایت سوسیالیسم شوروی را به ویرانه ای مبدل ساخت.

گورباچف و یارانش تا سال ۱۹۸۹ کودتای آرام خودشان‌را تکمیل کرند، قدرتشان را تحکیم نمودند، دشمنان و رقبا را از موقعیت‌های تأثیرگذار برداشتند، و مسیری باز جهت «سازمان‌دهی مجدد» خود پدید آوردند. آن‌ها اینک در کنگره نمایندگان خلق، یک نهاد قانون‌گذاری داشتند که کم و بیش از مهار سلامتی عقل سوسیالیستی که درغیراین‌صورت ممکن‌ بود توسط «محافظه‌کاران» و «تندروها» اعمال گردد، آزاد بودند. میدیا(رسانه) موفق شده بود که یک فضای سیاسی ایجاد کنند که در آن هر انتقادی از پرسترویکا بسادگی برچسب «استالینیسم» می‌خورد – کلمه ای‌که کاربردش دلالت بر بر قبول اغراق‌آمیز تبلیغات مک‌کارتی بود.

رهبری با استفاده از آزادی تازه بوجود آمده خود شروع  به اجرای رفرم‌های رادیکال‌تر، تعطیل‌ کردن همه آژانس‌های برنامه‌ریزی مرکزی، آزادی قیمت‌ها، ایجاد دادوستد مبتنی بر بازار بین جمهوری‌ها نمود که شرکت‌های سرمایه‌گذاری دولتی را به بقا یا مرگ در بازار آزاد مجبور ساخت. خیلی از تشکیلات اقتصادی بزرگ با قیمت‌های توافقی زیرزمینی به ایورتونیست‌های کاپیتالیست تازه بدوران رسیده فروخته شدند. این رفرم‌های ناگهانی، عجولانه، و وسیع بمنظور معرفی «دینامیسم» به اقتصاد بود؛ تا باصطلاح جهت ایجاد انگیزه  برای نوآوری و کیفیت در روح خلاق خفته مردم شوروی نفوذ کند. با قضاوت کردن علیه هدف ادعایی آن‌ها، رفرم‌ها بطرز چشم‌گیری موفق نبودند، و منجر به اولین رکود در تاریخ شوروی و کمبود وحشتناک محصولات کم‌حاشیه و قبلا سوبسیدی(یارانه‌ای) شد: اقتصاد شوروی از شرایط مشکلات شدید به وضعیت بحرانی تغییر کرد.» (۴)

اقتصاد با شروع دهه، سقوط آزاد داشت. با رشد نارضایتی و عقب‌نشینی اجباری حزب کمونیست اتحاد شوروی، سایر نیروهای سیاسی شروع به رشد نمودند. جدایی‌طلبان ناسیونالیست(ملی‌گرا) در جمهوری‌های غیرروسی قادر شدند بر نگرانی‌های فزاینده مردم در باره اقتصاد، موج‌سواری کنند. عوام‌فریبان روسی شروع به محکوم کردن روابط نابرابر درون اتحاد (شوروی) نمودند که چرا روسیه ثروتمندتر جهت حفظ شرایط زندگی در آسیای مرکزی کمک می‌کند. «رفرمیست‌های رادیکال» مانند بوریس یلتسین، که بشدت توسط میدیا و پول غربی حمایت می‌شد، توده‌های ناراضی را تحریک می‌کرد. اعتصاب به یکی از ویژگی‌های روزانه زندگی تبدیل شد. تهدید ضدانقلاب، که قبلا تصورنکردنی بود، بسیار واقعی شد.

زوال اقتصادی خطرناک

 وضعیت روبه وخامت اقتصادی و اجتماعی در سال‌های ۱۹۹۰-۱۹۸۹ را کوتز و وی‌یر این‌گونه توصیف می‌کنند:

«اتحاد شوروی با صف‌های طولانی روزافزون در خارج از فروشگاه‌ها، جیره بندی کالاهای بیش‌تر و بیش‌تری، و ناپدیدشدن کامل بسیاری از اجناس از فروشگاه‌ها روبرو شد. کم‌بود روبه افزایش کالاها تأثیرعمیقی بر فضای سیاسی، و تغییر آن از یک خوش‌بینی به یک بحران داشت. این امر کار را برای حامیان تغییرات رادیکال‌تر آسان‌تر کرد که به شنوایی جدی برسند.»(۵)

تولید ناخالص داخلی سرانه در سال بعد، تقریبا ۱۵ درصد کسری داشت؛ معلوم شد که ایمان کور رفرمیست‌ها به قدرت شفابخش ذاتی بازار گم‌راه کننده بود؛ سرمایه‌گذاری فروپاشید. «سرمایه‌گذاری ثابت با نرخ‌های حیرت آور ۲۱ درصدی در سال ۱۹۹۰ و تقریبی ۲۵ درصدی در سال ۱۹۹۱ کاهش یافت.

بدیهی‌ست که، آزادسازی قیمت‌ها منجر به احتکار و تورم شد، که بنوبه خود به کم‌بود شدید اقلام مصرفی روزانه، بویژه مواد غذایی شدت داد. آشکارترین نشانه‌ این امر ظهور صف‌های بدنام بود که در غرب درموردش بسیار گفته شد، و بطور طعنه آمیز از آن بعنوان مثالی از شکست سوسیالیسم استفاده می‌شد. کیران و کنی می‌نویسند:

«احتکار خصوصی توسط مصرف کننده و، مهم‌تر، احتکار عمومی توسط جمهوری‌ها و شهرها، نخست در ارتباط با غذا، و سپس سایر کالاهای مصرفی بطور چشم‌گیری توسعه یافت. قفسه‌های خالی از مواد غذایی که خیره کننده ترین و غبطه‌خورترین کم‌بود بود، منجر به خشم شدید عمومی شد و نتایج سیاسی، روانی و اقتصادی گسترده ای داشت.»(۶)

متحدان سوسیالیستی در اروپا، یک‌شبه در سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰، به رژیم‌های سرمایه‌داری حامی غرب تبدیل شدند، که منجر به ناهم‌آهنگی بیش‌تر در اقتصاد شوروی شد – زیراکه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بمدت طولانی از روابط تجاری متقابل با جمهوری دمکراتیک آلمان، لهستان، بلغارستان، مجارستان، رمانی و چکسلواکی بهره‌مند بود- هم‌چنین با ادراک روبه افزایش عمومی روبرشد که روی دیوار نوشته بود برای سوسیالیسم اروپایی. معدن‌چیان که از بحران اقتصادی بسیار ناامید شده بودند، طعمه عوام‌فریبی یلستین ازخودراضی و گروه هم‌مسلک وی شدند، که همه مشکلات را بگردن برنامه ریزی سوسیالیستی و «بوروکراسی خاص» می انداختند، اعتصابات بی‌سابقه ای را براه انداختند. این امر به بحران حقانیت کمک نمود. گورباچف چاره ای نداشت بجز دویدن بسوی بانک‌های غربی، که اتحاد شوروی  را سریعا با بدهی قابل‌توجهی روبرو ساخت.

«تندروترین» (یعنی سوسیالیست) شناخته شده در صحنه آن‌زمان، ایگور لیگاچف، وضعیت بی ثبات خطرناک سال‌های ۱۹۹۱-۱۹۹۰ را  چنین تصیف می‌کند:

«کم‌بود کالاهای مصرفی  شدیدا ضربه زد، و به نارضایتی مردم افزود. در جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی، تمایلات جدایی‌خواهانه تقویت شد. موقعیت اتحاد شوروی در صحنه بین المللی ضعیف شد. در کشور جنبش‌های سیاسی رشد کردند که هدفشان حذف سیستم شوروی و برقراری جامعه ای برمبنای الگوی غربی بود. با تکیه بر حمایت قدرت‌های خارجی، اقتصاد سایه(بازار سیاه)، ًنخبگان ً خلاق طبقه روشن‌فکر، و بخشی از دستگاه دولتی، با شیادی و عوام‌فریبی، بویژه در رابطه با امتیاز ناموجود نومن‌کلاتورا [یعنی انتصاب افراد حزبی به مناصب کلیدی]، این جنبش‌ها قادر شدند حمایت بخش خاصی از جامعه را کسب کنند.» (۷)

علی‌رغم همه‌چیز، اکثر مردم خواهان سوسالیسم بودند

«مردم ما هرگز به سوسیالیسم پشت نکرده اند. آن‌ها در واقع توسط عوام‌فریبی، و وعده‌های دروغین گول خوردند.»(۸)

درحالی‌که اوضاع بد می‌شد، طبقه کارگر شوروی هنوز بصورت توده ای به باصطلاح دل‌خوشی‌های کاپیتالیسم جلب نشده بود. حتی با سطح زوال ایدئولوژیکی که بوقوع پیوسته بود؛ حتی با نفوذ زیان‌آور رسانه‌های ضدکمونیستی و دشمن؛ کارگران شوروی از دست‌آ‌ورهای پیشینیان خود که جهان را به لرزه درآورده بود و سوابق اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در همبستگی با مبارزات جهانی ضداستعماری و ضدامپریالیستی احساس غرور و سربلندی می‌کردند. اکثرشان افراد تحصیل‌کرده ای بودند که وفاداریشان بسادگی خریدنی نبود. خیلی‌ها درک می‌کردند که سبک زندگی لاکچری و بی‌خیالی که در فیلم‌های هالیوودی بتصویر کشیده می‌شود، معادلش رنج و عذاب و استثمار طبقات کارگرغرب و توده های تحت ستم جهان در حال توسعه است. درواقع، افراد زیادی در پایه‌های حزب کمونیست اتحاد شوروی موجود بودند که بشدت منتقد عقب‌نشینی از مارکسیسم – لنینیسم بودند، اما این‌ها دقیقا عناصری بودند که تحت گلاسنوست گورباچف از آن‌ها سلب حق رأی شده بودند و درخاتمه برکنار شدند.

دولت شوروی که در اواخر دهه ۱۹۹۰ با چالش ناسیونالیستی- جدایی‌طلبانه در کُل فدراسیون روبرو شده بود، جهت حفظ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی تصمیم به برگزاری رفراندوم گرفت- تنها رفراندوم در تاریخ شوروی.

در ۱۷ مارس ۱۹۹۱، مردم شوروی در سراسر کشور به پای صندوق‌های رأی رفتند تا پاسخ آری یا خیر به این سئوال بدهند:

«آیا شما حفظ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را بعنوان فدراسیونی مجدد از حاکمیت جمهوری‌های مستقل و برابر که حقوق و آزادی‌های کلیه ملیت‌ها را  کاملا تضمین کند، ضروری می‌دانید؟»

این همه‌پرسی توسط نهادهای حاکم در لیتوانی، لتونی، استونی، ارمنستان، مولداوی و گرجستان بایکوت شد، اما بقیه کشور با مشارکت ۸۰ درصدی  و ۱۴۷ میلیون رأی کُل بود. نتیجه این بود که اکثریت قریب به اتفاق بنفع حفظ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود: ۷۸ درصد بنفع  حفظ شوروی رأی داده بودند.

جالب این که نسبت آرای «آری» در روسیه اندکی کم‌تر(۷۳ درصد) ودر اکراین(۷۱ درصد) بود، اما در جمهوری‌های آسیای مرکزی بسیاربالا(بیش از۹۴ درصد در ازبکستان، آذربایجان، ترکمنستان، قزاقرستان، قرقیزستان و تاجیکستان) و بلاروس بود. این امر نشان‌دهنده اروپامحوری و ناسیونالیسم ارتجاعی درون روسیه واکراین بود که از شراکت دولت با آسیایی‌های«عقب‌افتاده» و«سربار» خشم‌گین بودند- تبعیضی که یلستین وسایرین با کارتش بازی کردند.

یلستین که متوجه شده بود مخالفت با برچیدن سوسیالیسم در جمهوری‌های آسیای مرکزی و قفقاز از حمایت فوق‌العاده کمی برخوردارست، و با این برهان که روسیه مستقل محیط بهتری برای نوع سرمایه داری بازار آزادی خواهد بود که وی درنطر داشت، بنابراین حرکت برای خودمختاری بیش‌تر روسیه را رهبری نمود. یلتسین در سال ۱۹۹۰ گفته است:

«خیلی زود بفکرم رسید که در سطح همه اتحادیه هیچ رفرم‌ رادیکالی وجود نخواهد داشت… و درنتیجه باخودم فکر کردم: اگر ارفرم‌ها در سطح همه اتحادیه انجام‌پذیر نیستند، پس چرا در روسیه تلاش نکنم؟» (۹)

حتی حامیان احیای کاپیتالیست باندازه کافی اعتمادبنفس نداشتد که از حذف کامل سوسیالیسم حرف بزنند، برای این‌که آن‌ها می‌دانستند که هرگز جهت اجرای نقشه‌هایشان نمی‌توانند یک فرمان توده‌پسند بگیرند. یلتسین آشکارا درباره کاپیتالیسم حرف نزد، فقط درباره شتاب رفرم‌ها، حذف امتیازات «نومن‌کلاتورا» و خاتمه دادن به انحصار حزب کمونیست اتحاد شوروی بر قدرت صحبت کرد. کوتز و وی‌یر می‌نویسند:

«یلتسین و هم‌مسلکانش فهمیدند که اکثریت قریب به اتفاق مردم روسیه نسبت به چشم انداز بازار آزاد کاپیتالیسم نظر مساعدی ندارند، اما اکثریت نسبت به انتقاد از رهبری حزب کمونیست، فراخوان جهت رفرم‌های سریع‌تر بازار، دمکراتیزه کردن، و خودمختاری بیش‌تر برای جمهوری روسیه، ‌‌‌‌‌خیلی خوب پاسخ میدهند» (۱۰)

کارگران شوروی خواهان حفظ و بهبود سوسیالیسم و حفظ اتحادیه بودند؛ انحلال اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در پایان سال ۱۹۹۱ در آن مفهوم عمیقا ضددمکراتیک بود. بهرحال، بحران و اغتشاش بحدی ریشه دوانیده بود که، درحالی‌که مردم ‌توانستند به سوسیالیسم رأی دهند، اما اکثریت جهت مبارزه برایش بسیج نشده بودند.

تعادل نیروها بنفع حامیان احیای کاپیتالیست

 ضدکمونیست‌ها، علی‌رغم لفاظی‌هایشان درباره «دمکراتیزاسیون»، بهیچ وجه علاقه ای به خواسته‌های مردم شوروی نداشتند. درعوض، آن‌ها تصمیم داشتند که بهرطریق ممکن، برنامه احیای کاپیتالیست خویش را به پیش ببرند. آن‌هاعمدتا بلطف پرسترویکا و گلاسنوست، هر دو انگیزه اقتصادی و اهرم سیاسی را جهت برچیدن سوسیالیسم، و تخریب اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی داشتند تا مردم خود را در یک بحران نامعلوم اقتصادی و اجتماعی درگیر سازند (که در مقاله بعدی این مجموعه به آن می پردازیم).

با کاربُرد واژه های کوتز و وی‌یر، نخبگان حزبی و دولتی- مقامات سطح متوسط و مدیران شرکت‌های سرمایه‌دگذاری که از امتیازات ارتباطات گسترده و آزادی‌های اقتصادی تازه یافته، جهت بدست گرفتن کنترل دارایی‌ها و درگیرشدن در تجارت و امور مالی بهره مند شده بودند، اجزای تشکیل دهندگان اصلی فشار برای احیای کاپیتالیسم بودند. انحلال اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به چنین افرادی(بهمراه بازی‌گران بزرگ‌تر در اقتصاد زیرزمینی) وعده محیطی کاملا غیرقانونی را داد که آن‌ها در آن قادر بودند بگونه ای باورنکردنی، البته بحساب ۹۹ درصد باقی‌مانده جمعیت، ثروت‌مند شوند. کوتز و وی‌یر درباره مکانیسم چگونگی پول‌دار شدن این افراد، و این‌که چرا آن‌ها این‌قدر خواهان تخریب سوسیالیسم بودند، بحث می‌کنند:

«حکم تجارت خارجی سال ۱۹۸۸درهای مهمی را جهت ثروت‌مند شدن باز نمود. قیمت‌های کم و کنترل شده اتحاد شوروی منجر به آن شد که بسیاری از اجناس شوروی، بویژه نفت و فلزات، اقلام صادراتی برای هرکسی‌که توانست به آن‌ها دست یابد، سود بالقوه ای داشته باشد. پس از این‌که این حکم درهای شرکت‌های خصوصی را به روی تجارت خارجی باز نمود، شرکت‌های صادرات – واردات  بطور قانونی و با شکل تعاونی‌ها تشکیل شدند، که سریعا شروع به کار تجارت صادراتی نمودند که بخشی قانونی، بخشی غیرقانونی، و بسیار سودآور بود. بیش از سه هزار شرکت این‌چنینی تشکیل شد…  در سال ۱۹۹۰-۱۹۹۱، گروه جدیدی از کاپیتالیست‌های خصوصی توسعه یافته بودند که عمدتا از طریق ارتباط با دنیای خارج ثروت‌مند می‌شد‌ند… هرگونه دوری از تغییر جهت‌ حامیان نوپای کاپیتالیستی، یا بازگشت به سمت ساختمان یک سوسیالیسم اصلاح شده، یا تلاش جهت حمایت از سیستم پیش از پرسترویکا، اساس تلاش‌های اقتصادی سودآور آن‌ها را تهدید می کرد. حرکت به سمت کاپیتالیسم جهت بقای بیزنس‌های جدید آن‌ها حیاتی بود.»

هیئت حامیان کاپیتالیست پول داشت، و پول برای نخستین بار به عامل مهمی در صحنه سیاسی شوروی تبدیل شده بود. معلوم شد که «انتخاب آزاد» چندان هم آزاد نبود، زیرا که کنگره نمایندگان خلق، جایی بود که با پول کارزارهای معروف و پرمخاطب و پوشش رسانه ای گسترده را خریدند. این امر برای اکثریت ساکت حزب کمونیست محیطی ناشناخته بود، زیرکه با این باور پرورش یافته بودند که رهبری سیاسی، یک مسئولیت و افتخاری‌ست که از طریق خدمت بمردم کسب می‌شود، و نه این‌که با شیوه های منزجرکننده خریده شود و بدست آید. این تغییر، با اصرار گورباچف بر حذف سهمیه نمایندگان طبقه کارگر، بدین معنا بود که «تغییر مهمی در درصد نمایندگان کارگران، کشاورزان اشتراکی و کارکنان اداری اتفاق افتاد: این تغییر از ۹/۴۵ درصد شورای‌عالی در سال ۱۹۸۴ به فقط ۱/۲۳ درصد در سال ۱۹۸۹ کاهش یافت.» (۱۱) نقطه مقابل این تغییر افزایش فوق‌العاده نمایندگی کارفرمایایی و روشن‌فکران بود.

با صف‌آرایی جنبش علنا ضدکمونیستی «روسیه دمکراتیک» در ژانویه ۱۹۹۰، عناصر حامی کاپیتالیست به نیروها ملحق شدند و حول یک برنامه سیاسی متحد شدند که بنظر می‌رسید سریع‌ترین مسیر ممکن را جهت رسیدن به مقصدشان انتخاب کرده اند. در انتخابات پارلمانی ماه مارس ۱۹۹۰، نامزدهای انتخاباتی روسیه دمکراتیک توانستند اکثریت کرسی‌های کلیدی، ازجمله در میان آن‌ها چندین شورای(مسکو و لنین‌گراد) را بدست آورند.

روسیه دمکراتیک در انتخاب بوریس یلتسین بعنوان رئیس پارلمان روسیه در ماه مه ۱۹۹۰، نیز نقش اصلی را بازی کرد. تا آن‌زمان، یلتسین بعنوان رهبر بلامنازع اپوزسیون ضدکمونیستی شناخته شده بود. وی که در ماه ژوئن ۱۹۹۰ از حزب کمونیست استعفا داد، متوجه شد که اختلاف‌هایش با گورباچف حل‌شدنی نیست: گورباچف، علی‌رغم تمام ناتوانی‌ها و لیبرالیسم خود، هنوز امیدوار بود که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و برخی عناصر سوسیالیسم را – برای نمونه بعنوان دولت رفاه حفظ کند.

«ما بخوبی از ضعف‌ها و مشکلات حل‌نشده خود واقف هستیم، اما نمی‌توانیم این واقعیت را فراموش کنیم که سوسیالیسم به هرکدام از ما حق (داشتن) کار و تحصیل، مراقبت‌های پزشکی مجانی، و دست‌رسی به مسکن را ارئه داده است. این‌ها ارزش‌های واقعی در جامعه ما هستند که حفاظت اجتماعی را برای انسان‌های امروز و فردا فراهم می‌سازند.»(۱۲)

یلتسین و هم‌مسلکانش که می‌خواستند با نئولیبرالیسم، «شوک درمانی» را پیش ببرند، صبرشان را با گورباچف از دست داده بودند. بیانیه‌های گستاخانه یلتسین علیه کمونیست‌های «محافظه کار»، عوام‌فریبی ناسیونالیستییش، و تصویری که به دقت (ولی کاملا غلط) از فسادناپذیری اش پرورش داده بود، از سال ۱۹۸۹ ببعد محبوبیت شگفت‌انگیزی برایش به ارمغان آورد. مرتجعین، امیدشان‌را به دستان متزلزل وی سپرده بودند.

کشورهای امپریالیستی کاملا مشخص کردند که کدام طرف هستند، و علنا اعلام نمودند که هرنوع حمایت برای اقتصاد روسیه از طریق بانک‌های بین المللی براساس برنامه اقتصادی خصوصی‌سازی و مقررات‌زدایی در مقیاس بزرگ پیش‌بینی می‌شود. «نجات روسیه» در این چارچوب، بمعنای پذیرفتن ظالمانه‌ترین نئولیبرالیسم بود.

ضدانقلاب در اروپا

  پشتیبانی شفاهی ریگان از جنبش‌های «حامی دمکراسی» در اروپا، هم‌راه با اشاره‌های آشکار گورباچف که اتحاد شوروی جهت حفاظت از متحدانش مداخله نظامی نمی‌کند، در سراسر منطقه، انگیزه فوق العاده ای به پروژه احیای سرمایه‌داری داد. درحالی‌که کمونیست‌ها در مسکو کاملا به حاشیه رانده شده بودند، عناصر حامی کاپیتالیست و حامی پرسترویکا در بقیه منطقه پیمان ورشو جرئت پیدا کردند. تشکیلات‌هایی که بخوبی حمایت مالی می‌شدند، قادر گشتند از بازاریابی ماهر وموضع‌گیری رادیکال استفاده نموده تا نارضایتی عمومی را به سمت جنبش‌های مقتتدر و بسود ضدانقلاب سوق دهند. بگفته مارگوت هونکر، مردم فکر می‌کردند که می‌توانند «هم‌زمان به دنیای پُرزرق و برق اجناس تحت کاپیتالیسم و امنیت اجتماعی سوسیالیسم برسند.»(۱۳)

در اوت ۱۹۸۹، متعاقب مذاکرات طولانی بین دولت لهستان و جنبش اتحادیه «همبستگی»(دریافت کننده نمک‌شناس کمک‌های مالی فراوان سازمان سیا و پاپ رهبر مسیحیان جهان)، رهبر ضدکمونیست، تادیوس مازوویکی به منصب نخست وزیری لهستان رسید، و لهستان اولین کشور سوسالیستی اروپایی بود که فروپاشید.

احتمالا دراماتیک‌ترین و سمبولیک‌ترین حوادث اروپا در جمهوری دمکراتیک آلمان  اتفاق افتاد، جایی‌که تظاهرات بزرگی برگزار شد، که نخست خواهان دمکراسی بیش‌تر بودند و از اقتصاد راکد شکوه داشتند. عناصر ضدکمونیست فرصت را مناسب دیدند و شروع به هدایت تظاهرات بسمت وسوی مطالبه اتحاد مجدد آلمان کردند- از این‌رو دلالت می‌کردند که مقامات جمهوری دمکراتیک آلمان(GDR) مسئول ادامه تقسیم آلمان هستند.

گذشته از این، ارزش اشاره دارد تا ذکر شود که تاریخ اولیه تقسیم آلمان و دیوار آلمان هم‌چنان به عمد بد جلوه داده می‌شود. در یالتا و پتسدام در مذاکرات درباره وضعیت متعاقب‌جنگ اروپا، اتحاد شوروی و متحدانش در حزب کمونیست آلمان(KPD) بشدت جهت ایجاد یک کشور آلمان واحد(متحد) اصرار داشتند که دارای انتخابات چندحزبی باشد، که از تسلیح مجدد آلمان ممانعت کند و متعهد به بی‌طرفی باشد. این روی‌کرد امیال هر دو مردم آلمان و نیاز اتحاد شوروی را جهت اجتناب از جنگ بزرگ دیگری برآورده می‌کرد. آمریکا و بریتانیا  که مشتاق حفظ جای پای ثابت نظامی در آلمان بودند، با نیروهای راست‌گرای منطقه غرب(ازجمله بسیاری از نازی‌های سابق) کار کرند تا کشور جداگانه ای در غرب آلمان برقرار سازند: در ماه مه ۱۹۴۹، جمهوری فدرال آلمان(FRG) تأسیس شد. فقط در آن‌زمان بود که جمهوری دمکراتیک آلمان(GDR) بعنوان یک کشور جداگانه و سوسیالیسم ایجاد شد. بعدا مرز برلین به نقطه اتصال اعمال امپریالیست‌های غربی علیه بلوک سوسیالیستی مبدل شد(بگذار هیچ‌کس فراموش نکند که، در سرتاسر این دوران، کاپیتالیسم برهبری آمریکا یک جنگ صلیبی هولناک و خشونت‌بار جهانی را علیه نیروهای مترقی، از کوبا گرفته تا کره، از ویتنام گرفته تا اندونزی، از گواتمالا تا کنگو براه انداخت). تنها دلیل ساخت دیوار برلین، تهدید دائمی جنگ بود. مارگوت هونگر اشاره می‌کند:

« پس از آن‌که غربی‌ها تصمیم گرفتند که یک رویارویی نظامی دیگر منتفی نیست، کمیته مشورتی سیاسی، که هیئت حاکمه کشورهای پیمان ورشو بود، در تابستان سال ۱۹۶۱ تصمیم گرفت که مرز برلین و مرز ایالتی غربی را ببندد. من فکر نمی‌کنم که کسی بتواند پیش‌گیری از وقوع جنگ جهانی سوم را خطا بنامد.» (۱۴)

ضدانقلاب در جمهوری دمکراتیک آلمان سریعا پس از آن‌که کشور مجارستان- که اینک در مسیر ورشن پرسترویکایش بخوبی ترقی کرده بود- مرزش را با اتریش برداشته بود. چندصد نفر از آلمان‌شرقی که توسط مقامات غربی بسیار تشویق شده بودند، از فرصت بدست آمده استفاده نمودند و از مرز اتریش- مجارستان عبور کردند و خودشان‌را به آلمان‌غربی رسانند. این امر منجر به پانیک در برلین شرقی شد. در ماه نوامبر ۱۹۸۹، جمعیت آلمانی در هر دو طرف برلین شروع به  برچیدن(تخریب) دیوار کردند. باتوجه به «واقعیت روی زمین» که توسط بازکرن مرز مجارستان ایجاد شده بود، و اجتناب شوروی از مداخله، مقامات در جمهوری دمکراتیک آلمان- که اینک در خطر و دودلی بودند، با کنار گذاشتن رهبری اریک هونکر – تصمیم گرفت که از سقوط دیوار برلین جلوگیری نکند. در طول یک‌سال، جمهوری دمکراتیک آلمان از روی نقشه جهان محو شد.

احزاب کمونیست در کشورهای لهستان، آلمان، مجارستان، چکسلواکی، بلغارستان و رومانی تا سال ۱۹۹۰ از قدرت برکنار شده بودند. بزودی آلبانی از این روند پیروی نمود و یوگسلاوی گرفتار سریالی از تجزیه‌طلبی‌های ناسیونالیستی و جنگ‌های وحشتناک شد. در فوریه ۱۹۹۱، معاهده امنیت جمعی ورشو فروپاشید، و چند ماه بعد شورای تعاون اقتصادی متقابل(مشهور به کومکان) منحل شد.

سقوط کشورهای سوسسالیستی در اروپای مرکزی و شرقی منحر به افزایش فشار قابل ملاحظه ای بر سوسیالیسم شوروی شد. در تجربی‌ترین سطح، ادغام اقتصادی تنگاتنگی بین کشورهای کومکان( CMEA- شورای تعاون اقتصادی) وجود داشت: مدل اقتصادی مشابهی بدین معنا بود که برنامه‌ریزی اقتصادی می‌تواند بین المللی شود. ناپدیدی ناگهانی شرکای تجاری اصلی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به معنای کاهش سرسام آور واردات و صادرات بود، که باعث کم‌بود ناگهانی کالاهای ضروری گوناگون شد.

افزایش موج ناسیونالیسم در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی

 تشدید تنش‌های ناسیونالیستی در دوران گورباچف شروع و تقویت شد، زیراکه وی نسبت به مسئله ناسیونالیستی به میزان قابل‌توجهی حساسیتی نداشت، اما بفکر پاک‌سازی آن‌هایی بود که از خط پرسترویکا پیروی نمی‌کردند. گورباچف با شکستن سنتی که پولیت بورو(دفتر سیاسی) و کمیته مرکزی می‌بایسی نمایندگانی از همه جمهوری‌ها داشته باشند، «روسی‌کردن» نهادهای مرکزی را نظارت نمود، که منحر به رنجش‌خاطر، تقویت خشم، و رشد شکایات از شوینیسم روسیه شد. جهت نمونه، رهبر بسیار قدرت‌مند آذری، حیدر علی اُف، که بوسیله آندروپوف به منصب معاون اول نخست وزیر اتحاد شوروی ترفیع یافته بود، بدون تشریفات در سال ۱۹۸۷ از پولیت بورو اخراج شد.(۱۵)

یکی دیگر از رهبران بلندپایه حزب از آذربایجان، نیکولای بایباکوف، در سال ۱۹۸۵ اخراج شد.(۱۶) دین‌محمد کونایف، رئیس پیش‌کسوت حزب در قزاقستان و عضو کامل بوروی سیاسی برای ۱۶ سال، نیز بعلت مشکوک بودن نسبت به پرسترویکا اخراج شد. جانشین وی بعنوان صدر حزب قزاقستان، گنادی کوبلین- یک روسی شد که هرگز در قزاقستان زندگی نکرده بود-  که این امر منجر به شورش در خیابان‌های پایتخت، آلماتی گشت (۱۷).

شرایط تأسف‌بار امور اقتصاد شوروی منجر به تحریک بیش‌تر جنبش‌های جدایی‌طلبانه ناسیونالیستی، بویژه در جمهوری‌های غربی شد. بین ماه‌های مارس و مه سال ۱۹۹۰، جدایی‌طلبان ناسیونالیست در انتخابات شورای‌عالی لیتوانی، استونی و لتونی غلبه یافتند؛ و هر سه جمهوری بی‌درنگ اعلام استقلال نمودند. اگرچه گورباچف مخالف استقلال ایالات بالتیک بود، اما وی درنهایت ترجیح به پذیرش استقلال آن‌ها گرفت تا این‌که اتحادیه را ازپیش ببرد و بدین‌وسیله دوستان تازه یافته اش در سطح بین المللی: یریزیدنت آمریکا – جورج اچ دبلیو بوش و هلموت کهل – صدراعظم آلمان را تحریک نکند.

جمهوری‌های باقی‌مانده برای اتحادیه در سال ۱۹۹۰، با نوشتن بر روی دیوار اعلام «حاکمیت»(و نه استقلال) کردند، و از کنترل قلمرو و منابع اقتصادیشان در آن دفاع نمودند. درواقع، این امر برای نخستین بار در ژوئن ۱۹۹۰، در جمهوری روسیه انجام گرفت- حرکتی غیرقانونی توسط یلتسین که دردرجه اول، انگیزه امیال شاهین‌های نئولیبرال سریع‌تر و فراتر از آنی پیش برود که گورباچف علاقمند بود در مسیر سرمایه‌داری گام بردارد.

سایر جمهوری‌ها به اعلان روسیه در نوع خود پاسخ دادند. کوتز و وی‌یر می‌نویسند: که تصویب قانون حاکمیت درروسیه

«اثری فوری و عمیق بر جمهوری‌های دیگر گذاشت، و سرشت انگیزه‌های ناسیونالیستی را که در جمهوری‌ها جریان داشت، تغییر داد. هرقدری هم که روس‌ها ممکن بود بر سیستم شوروی کنترل داشته باشند، اما ساختار اتحادیه، حداقل برخی از حفاظت‌ها و اختیارات، هم‌چنین امتیازات اقتصادی قابل توجهی را برای جمهوری‌های غیرروس ارائه می‌داد. جهت نمونه، موادخام وافر روسیه در سراسر اتحاد شوروی، ارزان ارائه شده بود. اما حالا جمهوری روسیه از حق خود بر کنترل منابع طبیعی و موقعیت آن‌ها حمایت می‌کرد. رهبران جمهوری‌هایی که قبلا تا اندازه ای ساکت بودند، اینک به یک‌باره قطع‌نامه‌های حاکمیتی تصویب کردند. تا اوت ۱۹۹۰، قطع‌نامه‌های حاکمیتی در ازبکستان، مالداوی، اوکراین، ترکمنستان، و تاجیکستان تصویب شده بود. حتی قزاقزستان وفادار نیز در ماه اکتبر همین مسیر را دنبال نمود.»

انحلال سیستم اقتصادی ادغام شده، تأثیر اقتصادی شدیدی داشت.

«از ابتدای سوسیالیسم دولتی شوروی، اقتصاد بعنوان یک مکانیسم بسیارادغام شده بنا شده بود. خیلی از تولیدات، ازجمله مخارج صنعتی حیاتی، فقط توسط یک یا دو شرکت سرمایه‌گذاری برای کل بازار شوروی ارائه می‌شدند. تنها سازنده پمپ‌های آب عمیق یک کارخانه درباکو بود. همه کولرهای اتحاد شوروی را یک کنسرسیوم تولید می‌کرد. حدود ۸۰ درصد محصولات صنعت ماشینی شوروی از یک منبع عرضه می‌شد. حال، از آنجایی‌که روابط سنتی عرضه شده بین شرکت‌های سرمایه‌گذاری مستقر در جمهوری‌های مختلف بعلت سیاست‌های خودمختاری تعقیب شده جمهوری‌های تازه مدعی مختل شد، بسیاری از حلقه‌های این اقتصاد بسیار ادغام شده شروع به تخریب کرده اند… این پروسه یکی از عواملی بود که موجب انقباض اقتصادی سال‌های ۱۹۹۱-۱۹۹۰ شد.» (۱۸)

بسیار ناچیز، خیلی دیر: حوادث ۱۹۹۱

 اعتماد اپوزسیون ضدسوسیالیست در اواسط سال ۱۹۹۱، روزانه رو به رشد بود. یلتسین در روز ۲۰ ژوئیه، فرمانی صادر نمود که هسته روسی حزب کمونیست را از فعالیت در إدارات دولتی و محل‌های کار در جمهوری روسیه ممنوع می‌کرد.(۱۹) این امر برای همه آشکار بود که این فرمان جهت به چنگ‌گرفتن قدرت و با هدف خاتمه دادن به حزب کمونیست اتحاد شوروی و برقراری روسیه بعنوان یک کشور مستقل(کاپیتالیستی) بود.

با دیدن این‌که کشورشان بسمت و سوی فراموشی پرت می‌شود- و این امر که گورباچف نه اراده و نه توانایی نجات اتحاد شوروی را داراست – گروهی از مقامات بلندپایه  خودشان‌را سازمان‌دهی کردند که کنترل کشور را بدست گیرند و وضعیت اضطراری را با چشم انداز توقف رفرم‌ها و با پی‌گیری همه اقدامات از انحلال اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی جلوگیری نمایند. این مقامات خودشان‌را تحت نام کمیته دولتی جهت حالت اضطراری (SCSE) سازمان‌دهی کردند. در میان آن‌ها برخی از رهبران بلندپایه دولت، ازجمله گنادی یانایف (معاون رئیس جمهور)، والانتین پاولوف (نخست‌وزیر)، بوریس پوگو(وزیر داخلی کشور) و دیمیری یازوف(وزیر دفاع) بودند. فرمانده کل ارتش، والنتین وارنیکوف و رئیس ک گ ب(KGB) ولادیمیر کریوچیکوف به آن‌ها پیوستند.

زمانی‌که گورباچف در ۱۸ اوت، در تعطیلات در کریمه بود، تانک‌ها در مسکو بحرکت درآمدند و حالت اضطراری اعلام گردید. کمیته دولتی جهت حالت اضطراری در ۱۹ اوت فراخوانی را برای مردم شوروی صادر نمود و اشاره کرد که «نیروهای افراطی پدید آمده اند که مسیر انحلال اتحاد شوروی، سقوط دولت و به چنگ‌گرفتن قدرت به هر قیمت را اتخاذ کرده اند» و رفرم‌های اقتصادی را که منجر به «کاهش شدید استانداردهای زندگی اکثریت قریب به اتفاق مردم و شکوفایی احتکار و بازار سیاه (اقتصاد سایه» شده بود را محکوم کردند.(۲۰) این فراخوان قول داد که طبقه کاپیتالیست درحال ظهور را سرکوب کند و در مورد آینده فدراسیون یک بحث سراسری را شروع نماید.

بهرحال، رهبری کمیته دولتی در حالت اضطراری سریعا به پشیمانی حاد مبتلا شد، طرح خود را جهت حمله به پارلمان روسیه کنار گذاشت و هیچ تمایلی جهت استفاده از زور در حمایت از اهدافش نشان نداد. آن‌ها حتی ابتدایی‌ترین وظیفه مقدماتی، یعنی قطع تلفن یلتسین را هم انجام ندادند. گائو دی، سردبیر روزنامه مردم و عضو ارشد حزب کمونیست چین، در آن‌زمان نوشت که کمیته دولتی در حالت اضطراری «می‌بایستی بسادگی یلتسین و گورباچف را قبل از این‌که آن‌ها کار دیگری انجام دهند، دستگیر می‌کرد، درست همان‌کاری را که ما با باند چهار نفره انجام دادیم… شما نمی‌توانید مؤدبانه از ببر پوستش بخواهی- یا شما آن‌را می‌کُشید و یا وی شمارا می‌کُشد.»(۲۱)

کریوچیکوف در ۲۱ اوت به کریمه پرواز نمود تا سعی کند که گورباچف را متقاعد سازد که مُهر تأئيدش را به کمیته دولتی در حالت اضطراری بزند و جهت پیش‌گیری‌ از برنامه های یلتسین به آن‌ها بپیوندد. «گورباچف با وی ملاقات نمی‌کند. گورباچف در ساعت ۲:۳۰ صبح روز ۲۲ اوت با هواپیمای ریاست جمهوری بهمراه معاون رئیس جمهور، روتسکوی(متحد یلتسین، که با هواپیمای دیگری به فوروس رسیده بود)، و کریوچیکوف به مسکو یرمی‌گردد. کریوچیکوف قبول کرده بود که براساس قولی که بعنوان یک رفیق برابر با گورباچف حرف بزند، در هواپیمای ریاست جمهوری پا می‌گذارد. بهرحال، پس از فرود هواپیما، کریوچیکوف بوسیله مقامات شوروی دستگیر شد. گورباچف در بازگشت به مسکو، قدرت رسمی را از سر گرفت، اگرچه قدرت واقعیش بسرعت بدست یلتسین سُر می‌خورد. در ساعت۹ بامداد روز ۲۲ اوت، وزارت دفاع شوروی تصمیم گرفت که پرسنل خود را از مسکو خارج سازد، و این نمایش عجیب و غریب خاتمه یافت.»(۲۲)

در کُل، این اقدامی کاملا ناهم‌آهنگ و مردد بود. همان‌گونه که گنادی زیوگانف، رهبر حزب کمونیست فدراسیون روسیه، سال‌ها بعد در بیانیه ای درباره مرگ گنادی یانایف اظهار داشت:

«اگر آن‌ها قاطع ترعمل می‌کردند، کشور متحدمان حفظ شده بود.» (۲۳)

لیگاچف نیز بطور مشابهی فرمود:

«آن‌ها دلیرانه تلاش کردند که اتحاد شوروی را حفظ نمایند. چنا‌‌ن‌چه قرار باشد نقد شوند، این بعلت بی‌ثباتی و دودلی آن‌ها بود.»( ۲۴)

یلتسین سریعا از حوادث رُخ داده جهت پیش‌برد موقعیت خویش و تسریع سرنگونی سوسیالیسم بهره‌برداری نمود. رهبری حامی کاپیتالیست در پارلمان روسیه بلافاصله تلاش جهت کودتا را محکوم نمود، و حامیانشان را جهت دفاع از کاخ سفید مسکو (حمایت پارلمانی) فراخواند، جایی‌که سخن‌رانان بی‌پرده و جسورانه، بدون تلف‌کردن وقت بیش‌تر، خواهان خاتمه دادن به سوسیالیسم بودند.

«اآشکار شده بود که این آخرین رویارویی بر سر این امر بود که کدام سیستم در کشور غالب خواهد شد. معاون رئیس جمهور روسیه، الکساندر روتسکوی به انبوه مردم گفت که «یا ما باید مانند بقیه دنیا زندگی کنیم، یا ما هم‌چنان خودمان‌را  ًانتخاب سوسیالیستی ً و ًچشم انداز کمونیستی ً بنامیم، و مثل خوک‌ها زندگی کنیم.» معاون ارشد سابق گورباچف، الکساندر یاکوولیف، و وزیر امور خارجه شواردنادزه، که کمپ گورباچف را ترک کرده بودند، در کاخ سفید به انبوه مردم پیوستند.»(۲۵)

تصویر یلتسین نشسته بر بالای یک تانک در خارج از پارلمان روسیه بعنوان‌ نیروی محرکه موتور تبلیغی وی عمل کرد، و در صفحه‌های تلویزیونی و صفحات اول رونامه های کُل کشور و سراسر جهان ظاهر شد. در داستان‌سرایی رسانه‌های ‌جریان اصلی، وی دمکراتی شجاع، و قهرمان همه چیزهای خوب و اصیل بود. همان‌گونه که کیران و کنی نوشته اند، تأثیر نهایی بحران اوت این بود که:

«بوریس یلتسین را قادر ساخت تا قدرت کامل را در روسیه به چنگ آورد، حزب کمونیست اتحاد شوروی ناپویا را حذف نماید و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را از بین ببرد. این کودتای واقعی بود.»(۲۶)

 جریان بی‌وقفه فاجعه

حوادث با شکست و زندانی کردن کمیته دولتی در حالت اضطراری  با سرعت نور پیش می‌رفتند.  یلتسین در ۲۳ اوت، جهت تعلیق شاخه حزب کمونیست روسیه اصرار داشت. گورباچف در ۲۴ اوت،  حزب کمونیست اتحاد شوروی را منحل کرد و از مقام خود بعنوان دبیرکل استعفا داد(اما مقام خود را بعنوان رئیس جمهور کشور حفظ نمود). یلتسین یک‌روز بعد دستور داد تا دارایی حزب کمونیست روسیه به پارلمان روسیه واگذار شود. پرچم (سرخ) شوروی در خارج از کرملین با پرچم روسیه جای‌گزین شد. هیچ چیز معناداری از جمهوری شوروی باقی نماند.

یلتسین در اوایل نوامبر، فرمان ۱۶۹ را صادر کرده، و حزب کمونیست اتحاد شوروی را کاملا ممنوع نمود. وی این حرکت را براین اساس توجیه نمود که «روشن شده است که تازمانی‌که ساختارهای حزب کمونیست اتحاد شوروی وجود داشته باشد، هیچ ضمانتی وجود ندارد که یک کودتا یا کودتاهای دیگری بوقوع نپیوندد.» (۲۷) این توجیه کاملا ریاکارانه بود، زیراکه یکی از دلایل کلیدی عجله تلاش کمیته دولتی در حالت اصطراری جهت احیای حکومت سوسیالیستی در روسیه بخاطر فرمان اجرایی یلتسین جهت محدود کردن فعالیت‌های حزب کمونیست بود. بهرحال، اینک هیچ فرد شجاع و قدرت‌مندی در رهبری باقی نمانده بود که در بولوزر بورژوایی یلتسین کارشکنی و خراب‌کاری کند.

یلستین مذاکرات جهت توافق برای یک اتحادیه جدید را بی اساس پنداشت و عمدا به سمت و سوی اعلام استقلال روسیه گام برداشت. در ظاهر، وی در روز ۸ دسامبر، با رؤسای جمهور اوکراین و بلاروس، لیونید کراچوک و استنیسلاو شوشکویچ، جهت گفت‌گوهای غیررسمی ملاقات نمود. در این ملاقات، رؤسای جمهور و مشاورانشان پیش‌نویس سندی (معروف به توافق‌نامه بلاوژا)  را تهیه می‌کنند- و مطلقا، بدون هیچ اختیار قانونی- انحلال اتحاد شوروی را اعلام می‌کنند:

«اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، بعنوان یک مشمول حقوق بین‌الملل و یک واقعیت ژئوپولیتیکی، درحال خاتمه دادان به موجودیتش است.» (۲۸) خاطرات شوشکویچ از این بحث، تا اندازه‌ای این آگاهی را می‌دهد که چقدر به نکات دقیق و ظریف قانون اساسی توجه شده است:

«یلتسین گفت، آیا موافقید که اتحاد شوروی به موجودیتش خاتمه دهد؟» من گفتم اوکی و کراوچوک هم گفت منهم اوکی.» (۲۹)

حتی گورباچف هم از ماهیت فراقضایی و فوری این اعلامیه شوکه شده بود.

«تقدیر دولت چندملیتی رانمی‌توان با اراده رهبران سه جمهوری تعیین نمود. این امر تنها باید با ابزار قانون اساسی، با شرکت همه دولت/کشور‌های مستقل و بادرنظرگرفتن اراده همه شهروندانشان تصمیم‌گیری شود… فوریتی که با این سند ظاهر شد، نیز باعث نگرانی جدی است. این سند نه توسط جمعیت و نه توسط شوراهای‌عالی جمهوری‌هایی که بنام آن‌ها امضاء شده بود، مورد بحث قرار نگرفته بود. حتی بدتر از آن، این سند در لحظه ای ظاهر شد که پیش‌نویس قرارداد استقلال برای دولت‌/کشورهای اتحادیه، توسط شورای دولتی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی آماده شده بود، و مورد بحث پارلمان‌های جمهوری‌ها بود.» (۳۰).

همان‌گونه که دربالا بحث شد، جهت انحلال شوروی در جمهوری‌های آسیای مرکزی و قفقاز حمایت کمی وجود داشت، اما ادامه اتحاد شوروی بدون پرُجمعیت‌ترین و برجسته‌ترین بخش آن امکان‌پذیر نبود.

یک هفته بعد، توافق بلاوژا بوسیله رهبران جمهوری‌های باقی‌مانده بتصویب رسید. بالاخره، گورباچف در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ استعفا داد. یلتسین بسادگی، بدون هیچ ملاک قانونی یا چارچوب قانون اساسی، ارگان‌ها و اموال دولتی شوروی را به روسیه انتقال داد، و در روز ۳۱ دسامبر، اتحاد شوروی  دیگر بطور رسمی وجود نداشت. این ‌کار یلتسین یک کودتای واقعی بود. کشوری بزرگ برخلاف اراده اکثریت به اتفاق مردمش، توسط رهبران فرصت‌طلب و توطئه‌گر از نقشه جهان حذف شد. این چیزی نبود جز یک فاجعه.

در قسمت هفتم این سلسله مقالات به بررسی عواقب تخریب شوروی، درهردو قلمرو اتحاد جماهیر سوسیالیستی سابق و در جهان گسترده تر می‌پردازیم. 

برگردانده شده از:

Why doesn’t the Soviet Union exist any more? Part 6: Things fall apart (1989-91)

منابع:

  1. Financial Times: EBRD drew up debt-for-nuclear swap plan as Soviet Union fell
  2. See part 5 of this seriesfor an extensive discussion of perestroika and glasnost. 
  3. David Kotz: One Hundred Years after the Russian Revolution: Looking Back and Looking Forward, International Critical Thought, October 2017 
  4. David Kotz, Fred Weir, Revolution From Above – The Demise of the Soviet System, Routledge, 1997 
  5. ibid
  6. Roger Keeran, Thomas Kenny: Socialism Betrayed – Behind the collapse of the Soviet Union, International Publishers, 2004 
  7. Inside Gorbachev’s Kremlin: The Memoirs Of Yegor Ligachev, Westview Press, 1996 
  8. My Russia: The Political Autobiography of Gennady Zyuganov, Routledge, 1997 
  9. Cited in Keeran and Kenny, op cit
  10. Kotz and Weir, op cit
  11. Sam Marcy: Perestroika: A Marxist Critique, WW Publishers, 1990 (Introduction
  12. Interview in Pravda, 22 June 1987, cited in Marcy, op cit(Chapter 10
  13. Workers World: Interview with Margot Honecker
  14. ibid
  15. BBC News: Obituary: Heydar Aliyev
  16. New York Times: Nikolai K. Baibakov, a Top Soviet Economic Official, Dies at 97
  17. Almaty was at the time known as Alma-Ata 
  18. Kotz and Weir, op cit
  19. New York Times: Yeltsin Bans Communist Groups in Government
  20. Cited in Keeran and Kenny, op cit
  21. Cited in David Shambaugh, China’s Communist Party – Atrophy and Adaptation, University of California Press, 2008 
  22. Keeran and Kenny, op cit
  23. Al Jazeera: Leader of failed Soviet coup dies
  24. Ligachev, op cit
  25. Kotz and Weir, op cit
  26. Keeran and Kenny, op cit
  27. UPI: Yeltsin bans Communist Party
  28. New York Times: Texts of Declarations by 3 Republic Leaders
  29. BBC News: New light shed on 1991 anti-Gorbachev coup
  30. Statement made on 9 December 1991, cited in Gorbachev: On My Country and the World, Columbia University Press, 2000 

?Why doesn’t the Soviet Union exist anymore