نوروز نبودت
– بیژن باران
چه کنم با این همه گل و سرود
در نبودت در این بهار؟
چه کنم با خطرات
خیابان مخاطرات-
نبودت در کافه خاطرات؟
غم نبودت در شادی جشن
هزاره های باستانی دور؛
در پرده سفید افتاده بر باغ
بر ساعت ساکت گذر زمان
برف – صف حرف در جملات ساعات
بر حامل بی برگی باغ در سنفونی سکوت.
علاج غم نبودت
تداوم روزمرگی کار است.
برف بیرون مشاور آرامش است.
ندید نیمرخ ت در نور سربی پنجره
موج ماتم است؛ می پوشاند مرا.
صندلی تو را از اتاق به انبار بردم
تا یادآور جای خالی ت نباشد.
چگونه رفتی در سکوت سرد صبح
شب شوم نبودت مرا آچمز کرده؛
یادهایت پارک شده
در کوچه ی سرد خلوت-
بین موج ماتم رفتنت و جرقه شادی تحویل سال:
مرگ بخشی از زندگی است-
با یاد تو در زندگان.
یادت قلبم را گرم کند.
نبودت قلب بهار را سرد کند-
در جشن گل و بلبل باغ
شکوه شادی در راه.
خاطرات تو نسترن سرخی است در بهار
کنار دیوار
غرق گل رو به آفتاب-
یادآور شادی بودنت در غم نبودت است.
151118
زوج قو– بیژن باران
پرندگان کوچی
مهمان دریاچه اند؛
با آنها مهربان باید بود.
تقویم ایامند؛ چرخه فصول اند.
فرشتگان هوای مطبوعند
پرواز را بیاد آورند.
نوید آزادیند-
رهایی در آسمان آبی
تا تپه های غروب طلایی
بر می گردند با سحر
در سایه بید مجنون،
برای چرت صلات ظهر.
301115