مرغان مهاجر!
امین الله مفکر امینی
دل خون، دیده گریان ، فکر پریشان است خدایا!
به عالم تنهایم داغ هجران است
داغ هموطنی کز تکاپو سرگران است
داغ ماتم زمادران، بر مزار طفلان بیگناه
داغ والدان با دیده های اشکریز برمزار فرزندان
هر طرف دیده گریان، دل پریشان بینی در وطن
گاه زظلم اربابان ستم و گهی قهرطبیعت وگهی این وآن
جملگی بینی چون میدان حشر در شوروفغا ن
لبخند ی اگر بینی ، زهر خندیست که نقش بسته بر لبان طفل و پیروبرنای وطن
نا امنی ها جای امن گسترده بر بستر میهن
چنین ملکی ندیده ای آغشته بخون و اشک
مگر جایگاه اینهمه الام ودرد میهن ماست؟
که دشمنان را بر آن منرلگاه و ماواست
چسان آرام گیرم در این کنج قفس من
که آب ودانه فراوان وستون هایش مطلاست
بنالم در این کنج قفس ز دام ودانه ای صیاد
مگر مبارزان صلحجو، بی بنیاد کنند خانه ای صیاد
مرا در واپسین دمهای زنده گانی اینست آرزو
که بدست مبارزان راه حق بر انداز گردد
لانه های دشمنان اقامت گزینند بر آستانه ای شان مرغان مهاجر
کزشکارصیادان ترک آشیانه نمودند بر بساط بیگانگان
بر بساط بیگانگان