سیمرغ رویا های من

نامه های من
سرگردانتر از نامه های کارو اند
عشق حقیقی درد قلب روحانیست
عشق دنیایی نام کاذبی برای وصال جسمی و کام برآوردی غریزهیی و شهوانیست
بخش سوم
نوشته ی محمدعثمان نجیب
پیش نوشت: دوستانی که حوصله علاقه دارند بخوانند، کسانی که علاقه نه دارند و نه
می خوانند، لطف کرده رعایت ادب کنند و مسکوت بگذرند. ممنون.
تذکر واجبی:
بر خلاف آن که در زنده گی رسمی و سیاسی و کاری و نظامی خود یک سطر یادداشت نه دارم، اما در زنده گیدنیای محبت خود همه را رو نوشت دارم که بیش ترین شان زمان و مکان خاص
هم دارند.
خداوند که خالق همه گونه های مخلوقات خودش است، درد قلب روحانی را در برتری های
برازندهی خلقت انسان آفرید، این درد درهمهی ما عجین شده و احساس آن بستهگی به توانایی های ریاضتی آدم ها دارد.
چنان احساس وقتی در وجودمان نهادینه شده و قله های بلند همت را می نوردد و مسخر
می کند که بیازارندمان و ما از آن بگذریمبا آن که میتوانیم نه گذریم.
ساختاری که پروردگار وجود مان را شکل داد، معجزهیی است نا مکشوف برای ابد و اما مقابل
دید ما.
قلب یکی از اجزای خاص کاربردی زندهگی و زنده ماندن هاست، زندهگی نه تنها برای خورد و
نوش و لذت بردن از لذایذ بی شمارزندهگی بل هم چنان برای تپندهگی های انسانی. عجب هم
نیست که انسان به منزلت بلند قلب در وجود خود پی برده، با آن کههنوز مفیدات بی شمار آن و هدف پروردگار از سپردن سکان حرکت دوران زندهگی ما به آن را نه می داند.
آن چی و آن چه منزلگاه ابتدایی دراکیت آدم برای ارزش قلب است، درک هدف کاربردی چند
منظورهی آن میتواند باشد. خاستگاه طینت آدمی که همان معنویت نگری و معنوی دوستی و معنوی زیستی است در عین حال عامل آرامش و تپایش روح آدمی هم است و داور با تشخیص
بی غلط نیک و بد و زشت نکوی انسان. این بحر ثروت خداداد و این مکان بیانتهای سرزمین
ناشناخته های وجود مان آمیزهیی ازتلاطم امواج گونهگون است که به سادهگی مهار نه میشوند، چون خشمگین گردند، غریونده دنبال قربانی گرفتن و بلعیدن ارواح انسان ها میروند و انسان
ها صدای هیبتناک آنان را میشنوند و میدانند در تلهی مرگبار آن غریو ها گیر میافتند، باز
هم بهسوی آنان میشتابند و سعی دارند برای اسارت یکی از دیگری گویسبقت جویند.
انسان در زندهگی بی اندیشهی معنوی فریاد های جانگداز قلب برای دوری از ناسپاسی ها را
نادیده می انگارد و تسلیم تمایلاتشیطانی میشود، آنجاست تمایلات روحانی و شیطانی بر
درندهگی یکدیگر می ایستند و معرکه برپا می کنند، خوشبخت قلبی است که مراقبهی روحانی همچو سد ذوالقرنین بی آسیب و بی عبور از اهریمنی به نام یأجوج و مأجوج مانع انجام گناه و
وسیلهی تبارز درد روحانی بر خواستشیطانی شده انگیزهی سرور می آفریند.
انسان معنویتگرا و عارف و یا حتا انسان عادی اما پارسا وقتی قلبی را فریادگاه درد جانگداز
ناسپاسی ها میبیند، یاهو گفته قلب خاطی را نهیب میزند که چرا چنان است و سرکش است و عنان از کف داده است و منزلت روحانیت را بر نزول شیطنت فدامیکند؟ اما قلب بی درد
رحمانی و شیفته به گناه شیطانی را پروایی نیست و هی دمار می کشد و در لجن زار گناه شناور
میشود. در آوردگاه حسابدهی هاست که قلب با احساس درد رحمانی مدهوش و مست و
متین و با وقار میدرخشد و در گوشهگوشه و در کوچه کوچهی عبور از گذرگاه ها حماسه
میآفریند و معنویت را ارمغان میدهد.
و اما قلب بی احساس درد رحمانی و آلوده به نگاه شیطانی است که با بانگ نهیب روز جزا
تهذیب میشود که چرا ناسپاس بودی تو ای انسان؟
و ای انسان صاحب قلب احساس درد رحمانی!
آن گاه تو حقیقت وجود دیروزت را مییابی که وجود و حضور تو نه صلابتی برای عشرت در
عشرتسرا و عشرتکده ها که امانتی بوده برای عبودیت و عبادت و پرستش الله «ج» و درک همان درد احساس وجودی و به جا کنندهی امر الالیعبدونی نه خاکسار و غمگسار
دنیایی دون.
وای بر ما بی خبران از خبر فردای امتحان.
مگر نه آن است تا احساس درد رحمانی بازدارندهی آن هدفی باشد که صاحب لقدخلقناالانسان
فیاحسنالتقویم بر ما واحب کرده است.
من اینجا عین نوشته هایی را نقل می کنم که مرتبط نزدیک به سه ده (سی) سال پیش بوده اند و غرض از آن ها ماندگاری های شان است.
زیبای من!
بیا خردورزی پیشه کنیم تا بدانیم در زیبایی های خلقت ما و آراستهگی های چی حکمتی نهفته است؟
به جای پیش نویس
خطاب به خوانندهی خوانا و دانای ما:
نویسندهگی و دستیابی به امری که ترکیبی از واژه ها به عنوان نگارش راستپیوند برای افادهی مفهومی، خواستی و آرزویینقش کاغذ بسازیم در حقیقت غدیرهیی « آوایی » است از صلیل نهاد مان
که گاهی میتوانند صنج گونه در دل ها بنشینند و یا زمانی خواننده را به صمت « خموشی »
دعوت نماید که در آن صورت صرفاًباید صناعت نویسندهگی را ارج گذاشت اما به آن دست نه
یازید.
آشنایی با اسلوب و شیوه های نگارش که بتوانند همگام تصریح هدف نگارنده، شیوایی و پذیرایی داشته باشند اصل اساسی درگزینش این راه است.
بزرگان و عرفای بی بدیلی که هر کدام شان شهکاری در عصر شان و شهکار های شان شکننده
های زمان های خود شان و بعداز خود شان است در جهان ما و کشور ما پا به هستی دنیا گذارده
اند. آنان یا در قید حیات حضور دارند و یا با افتخاراتی بدرودحیات گفته و کارنامه های شان در
این راستا ضیاء گستر ضمنی زندهگی رهروان و آموزگاران دنیای علم و معرفت است. در مقایسه و تناسب به ارزشمندی آثار گرانبار و ارزشناک قلم به دستان ادبا، فضلا و شعرای گذشته و
معاصر، اگر خود را قلم به دست یا نویسنده خطاب می کنم، به فکرم خیلی قبل از وقت است و عقوبت انگیز.
و اما:
اگر به بیان دیگر بتوانم میزبان سرگرمی لحظات زدایش ملال و اندوه شما و رو آوری تان برای
یادکرد از خاطرات خاطرخواهزندهگی تان با این کوتاه نبشتهگونه ها باشم، آنگاه دمی می آسایم.
اصل نامه نگاری کاریست دشوار:
از نگاشتن نامه ها و پارچه کوتاه ادبی، نگارنده می تواند با ریاضتی که باید داشته باشد مدارج
عالی این نکو خصیصه را بههمت پشتکار و الطاف کردگار یکتا بپیماید و تسخیر کند، در این راه کارجو باشد تا اگر وسیلهی کاربستن احساس نه می شود، رهنمایکارث برای خواننده نه باشد.
دستیازیدن به چنین کاری که طرح گونه های ادبی یا، یادکردی از خاطرات محبتآمیز زندهگی و به سخن دیگر رو آوری سوی آموزش چی گونهگی نگارش نامه ها به شیوه های عاشقانه و ادبی
توأم تبلور خاطرات ضمیر و روان انسان در دنیای عشق و دوستی «دنیایی» متناسب به وضع
ناهنجار موجود جامعهی ما قبل از وقت است و کار آمد نیست. اما واقعیت دیگر آن است که
انسان در هر حالت جدا از عشق، عاطفه، محبت و صمیمیت نه میتواند باشد و زیست نماید.
افزون بر آن که نه میتواند، ندایملکوتی نهادش نیز از او میطلبد تا به چیزی و به کسی که
عشق دارد، محبت دارد و صمیمیت دارد و آن را می ستاید و وجودش را کارگشای زندهگی خود
میپندارد، ارج فراوانی داشته باشد.
برای شاعر، نویسنده و قلم به دست بالاتر از این چیزی وجود نه دارد که کارگزار بی تصنع نیایش و ستایش از الهام و الاههی معنوی زندهگی اش باشدواز واژه ها ترکیب « آیه های آسمانی » نهد و نثار کار سازش کند.
من در این راستا اولین تجارب ام را عملی مینمایم و همت می گمارم تا چیزی بنویسم و آن را
اندوخته های عشق خویش بنامم، عشقی، محبتی، صمیمیتی و عاطفهیی که واقعاً لطیفه است در زندهگیام، لطیفهی پذیرفتند و بازگو کننده برای همه.
ماهوار زندهگیام می داند که او با ظهورش در زندهگی من مولود هلالی است و بی روشنایی اش
نه میتوان زندهگی را به سر برد.
وقتی گام به جمعبندی نگاشته هایی برداشتم که اگر نه می توانند رهنمایی برای نگارش متون عشقی و ادبی باشند اما می توانند خاطراتی از یک حادثه در زندهگی انسان باشند شاد شدم. کاربرد
واژهی حادثه این جا نه به مفهوم صرفاً تراژدی بودن و عواقبغیرقابل انتظار آن بل به مفهوم
همه فرود و فراز آن و به مفهوم همه گوارا بودن و گاهی شتابزدهگی آن هم است.
دقیق به یاد آوردم که این سطور و کوتاه نبشته ها عاری از نقیصهی نگارندهگی نیستند و من که گامگذار تازهی رهروان دنیای ادب هستم، چه
جوابی برای منتقدین و باریک اندیشان عرصهی علم و معرفت کشور خواهم داشت و کدام عنوانی برای مبرهن بودنامری که این نگاشته ها صرفاً مبین احساسات و گرایش های انسانی و عاطفی من به عشق و محبت است، نه تبارز شخصیت منبرای این که خود را گویا نگارنده قلم داد
نمایم وجود خواهد داشت؟
پنداشتم هر ادیب و قلم به دست کشور با مرور این مقدمهگونه می تواند بی تأخیر دریابد که
متهجد این نگاشته های کوچک رهسپار دنیای عشق و محبت است که توانسته و فکر کرده
می تواند ماتمزدهگی عشق اش را در سطوری بیان نماید.
غالباً سعی به عمل آمده که نگاشته گونه ها پیامی و محتوایی در قبال داشته و یا ختمی که بیان کلی مفهوم باشد در آن ها تصویرگردد.
قبل از نگارش متون که گاهی به شکل طرح، زمانی به عنوان نامهیی و وقتی هم به گونهی جوابی چوکات بندی شده است توجه برآن بوده تا علل و انگیزه و زمان و مکان آن
توضیح و تصریح مختصر داده شود.
مثال: (… لحظهیی در سکوت …)، این بیان آغاز پیوند عشق و محبت است با کسی که برایش
دل سپرده شده است.
به هرترتیب آرزو دارم این گزیده که بی تردید عاری از نقیصه نیست با همه نقایص نهفته
اندر محتوای آن حکایتی باشد برایشما از روز های دشوار دوستداشتنی و خاطره انگیزی که در
زندهگی دنیایی عشاق رو می نهند.
حوصلهمندی تان آرزوی من است.
محمد عثمان نجیب
ادامه دارد…