دیوانگی هوش آفرین!
سَری باشد، ریشه اش زدل
به خیر و شر کسان، نه مایل
چو خدمتِ حق، به خلق الله
که اوست آفتاب، بهر ذره شامل
مسیح جان زجانان، هم پیامش
به تمکین شده، رهِ عرش حاصل
زدیوانگی دل و جوهرِ جانش
که عاقلان دید، حجت خویش باطل
به سیه و سپید، کاندر روز و شب
در زمان بی زمان، چو حالست زدل
غریب خود شد و بیرون بیرونیتر
که هرچه درتو، بتو شود فاضل
نمی بینی که برق دلست بگفتار
چو تو سنگ به سینه و آن جاهل
فقیری رمز عشق، درس بی زبانست
که تحریرش نور و بدلها نازل