بینش تاریخ
رسول پویان
قـصـۀ روزگار می گـویم
دم به دم بار بار می گویم
از کهـن دورۀ تمـدن سـاز
با هـمه افـتخـار می گـویم
مهـر مـیتـرا و آذر دل را
شـعـلۀ مـانـدگار می گویم
ماد و ایلام و سومِروبابل
گلـبن ریشـه دار می گویم
رازهــای دل اوســــتـا را
نغـمۀ کـشـتـزار می گـویم
سروِپرشاخ وبال دیرن را
سـنبل نـوبهــار می گـویـم
فکروکردارو گپ نیکو را
صلح ابـزار کار می گویم
کس نـریـزد خـون قربانی
مهـر پروردگار می گـویم
خوی نیکان بُـوَد اهورایی
اهریمن را فگار می گویم
افـتخـارات عهـد اشـکانـی
سخن از شهسوارمی گویم
نقش مانی فتاده بر تصویر
از کهـن یـادگار می گـویـم
بافت دیـرپای این تمدن را
جـلــوۀ اعـتـبـار می گـویم
یاد تـندیـس خـوب بـودا را
در دل کهـسـار می گـویــم
داســـتـان قـدیــم کـوشـانـی
رنگ هندی نگار می گویم
از ورارود تـا میان رودان
قـالی نـقـشه دار می گـویـم
هری و پارسـه و مداین را
یار سُغـد و تخـار می گویم
سندوآمووگنگ وکارون را
حـرکـت پـایـدار می گـویـم
شور دریای زرد وولگا را
جـنـبش اقـتــدار می گـویـم
در مسـیر تمـدن و تـاریـخ
شـرق را نامـدار می گویم
جـام جـم شـیشۀ سکندر را
چـشـم آیـیـنه دار می گویم
غرب مدیون شرق میباشد
حـق را آشـکار می گـویـم
از تمـدن جـهـان شـده آبـاد
کار را کـردگار می گـویـم
تیغ خونخوارراغلاف کنید
جهل را شرمسار می گویم
تیغ خونین خشم شیطان را
زهـر دنـدان مـارمی گـویم
در بیان خشکِ خـون آلـود
همه از جور خار می گویم
ذهـن انسان را به بند کشند
از تجـاوز، دمار مـی گویم
خشم خونخوارۀ تعصب را
کُـشتن و انتحـار می گـویم
عشق ومستی وعقل دانا را
زیـنت مرغـزار می گـویـم
عـصر تیموری هـریـوا را
با می خوشگـوار می گویم
دورۀ تـارِ جنگ و یغـما را
بـا دل داغــدار مـی گـویــم
جنگ تحمیلی چهار دهه را
بد تر از شـام تار می گـویم
جهل طالب تیغ افراط است
بـر هـمه مگـبــار می گـویم
طالب ارکین و نفرت آورده
من ز عشق ونگار می گویم
او که با نام دیـن کند کشتار
من ز الطاف یـار می گـویم
بشکند ساز دل اگر صد بار
باز از چنگ و تارمی گویم
جام شوق و طرب بشکسته
از لـب میگـسـار می گـویم
طالـب ابـزار امریکا بـاشـد
در قـطر از قـرارمی گـویم
تا دیمو و کراسی طالب شد
زان دروغین شعارمی گویم
قـول امـریکا و پاکـستان را
سـخت بی اعتبار می گـویم
ظلـم طالـب و اوج اسـتـبداد
خـفه سـازی فشار می گویم
از حقوق برابـر زن و مرد
دور دنیا بـه جـار می گـویم
همه حق و حقـوق را کُشتند
از ستم، حـال زار می گویم
ذهن افـراط رابه جان شرق
تیر و تلـوار و دار می گویم
اندریـن بـازی بـزرگِ کـور
فتنه را پیش قطار می گـویم
وهم بیمارِ جهل و افراط را
خون و تار و غبار می گویم
محو علم وتمدن آسان نیست
هردم از نور و نارمی گویم
دانش و عقل و فکر آزاد را
روح عـزّ و وقـار می گویم
بـینـش دیـرسـال تـاریـخ را
گنج گـوهـر نـثـار می گویم
نظم نو پر ز درّ وگوهر باد
هـان! از ابتـکار می گـویـم
بـا زبـان تـمــدن و تـاریــخ
از خـراسـان دیار می گویم
زیب افـغـانسـتان امروزیـن
نظم مـردم شـعار می گـویم
راه بهتر جـز ایـن نمی بینم
زان سبب پرشرارمی گویم
قدر خود را اگر نیکو دانید
ارزش بی شـمار می گـویم
میهـن پـر گلان رنگارنـگ
بـاغ فـردا و پـار می گـویم
شب سرد و سیه رسد پایان
با سحـر از بهـار می گویم
2/2/2022