انکزیسیون یا دستگاه دهشتناک طالبانی
داکتر آرین
انکزیسیون یا جماعت مقدس تفتیش عقاید نام دستگاه مخوفی است که قرنها، اندیشمندان، نوآوران و ترقی خواهان را مورد تعقیب قرارداده و بنام دفاع از دین و مذهب، تخم وحشت و خشونت را در قرون وسطی در اروپا پاشید و به خاطر تآمین منافع مادی خویش و ادامه آن، به کشتار و مجازات طرفداران آزادی، پیشرفت و دموکراسی پرداخت.
این طرح و نظریه بنیادگرایانه که تلفیق دین و دولت می باشد توسط رهبر کلیسای کاتولیک” پاپ گریگوری نهم” در قرن دوازدهم پایه گذاری شد، به اساس این عقیده قرنها مردم را شکنجه و آزار دادند، روشنفکران را دسته، دسته به زندانها و چوبه های دار فرستاده و اروپا را به کشتارگاه بزرگ و زندان عمومی تبدیل کرد. دولت مذهبی به صدها فیلسوف و دانشمند تهمت بسته و متفکرین دگراندیش را که سد راه قدرت طلبی و سود جوئی کلیسای دولتی و دولت کلیسائی واقع می شدند و خواستار عدالت اجتماعی و حقوق فردی مردم میگردیدند به اشکال گوناگون به جزا محکوم می نمود، کتاب ها را سوختانده، ترقی خواهان را ملحد، مرتد و زندیق می خواندند و فرزانه گان را جوخه ، جوخه به میان شعله های آتش می افگندند. تنها در اسپانیا ۳۴۰ هزار تن را عمال بی رحم دستگاه تفتیش عقاید شکنجه و آزار دادند، که طبق آمار خود کلیسا ۳۲ هزار تن را بنام مرتد،کافر و منافق زنده، زنده در آتش سوزانیده اند.
در فاجعه ای ” سینت بارتلمی” در فرانسه در یک شبانه روز ۱۳ هزار تن مرد، زن و کودک در کوچه ها و میدان های پاریس کشته شدند و حتا به آنانی که در رحم مادر بودند ترحم نکردند. کشیش پاریسی در دفتر خاطرات خود نوشت: «امروز به چشم خود دیدم که شکم های زنان را با خنجر می دریدند و بچه های شیر خوار را از آغوش مادران شان بیرون می کشیدند و آنها را از بالای دیوارها پرتاب می کردند… تا عیسی مسیح را از خود بیشتر راضی کرده…» در آن دنیا جای خویش را در بهشت تضمین نموده و در این دنیا عدل الهی را برقرار سازند.
از قرن پانزدهم و از دوران روشنگری تا به امروز موضوع جدایی دین از دولت همواره شعار مرکزی و هسته اصلی افکار دموکراتیک و ترقی خواهانه را در دراروپا و جهان تشکیل می دهد و از آن زمان تا به حال در نتیجه رشد اندیشه های آزادی خواهانه و علمی و وقوع انقلابات در اروپا دستگاه تفتیش عقاید بنیادگرایان دینی همواره مورد حمله مردم و میهن پرستان و دانشمندان قرار گرفته و تا قرن نوزدهم ریشه های بنیاد گرایی از اروپا بکلی کنده شد.
اکنون در دنیای مسیحیت تنها دولت زره بینی” واتیکان ” توسط کلیسای مذهبی اداره می شود، که آنهم بطور مستقیم از جنایات چند قرنی خود پوزش خواسته تا دهشتی را که در طول قرنها برپا نموده بودند جبران نموده و قابلیت زیست خود را در عصرارتباطات و دوران تحولات اجتماعی و جهش های بزرگ علمی و فنی تطابق داده، حفظ نمایند .
در دهه نود کلیسای کاتولیک حکم محکمه انکیزیسیون را در باره دانشمند و فیلسوف بزرگ ایتالیایی (گالیله) را ملغی قرار داده و پس گرفت و او را اعاده حیثیت کرد. پاپ طی نامه ای به کاردینال های خود آشکارا ضرورت اعتراف به گناهان دستگاه کلیسائی را گوشزد نمود. او در این نامه نوشت: « چگونه می توان در باره اشکال گوناگون خشونت که به نام عقیده و ایمان صورت گرفته است سکوت نمود؟» و در چنین پرسشی یادآوری کرده است که: « کلیسا باید به ابتکار خود فصل های سیاه تاریخش را بازبینی کند و در اختیار افکار عمومی بگذارد»
این انتقاد، محکوم نمودن اعمالی است که در زیر نام دفاع از دین و مذهب و آمیختن دین و دولت با همدیگر، صورت گرفته است.
گفتنی است که بعد از پنجصد سال، جنایات قرون وسطی در افغانستان توسط احزاب بنیاد گرای اسلامی و دولت های بنیاد گرای اسلامی تکرار و عملی می شود. احزاب اسلامی بنیاد گرا زیر نام دفاع ازاسلام و جهاد، با بهترین فرزندان میهن ما که از نخستین نظریه پردازان و مدافعان تز جدایی دین و دولت بودند با خشونت و بی رحمی وحشتناک برخورد نمودند، آنها مانند اسلاف مسحیی خود تبه کاری های گوناگون را مرتکب شده و اسلام را تنها در چهره مرگ، خون، راکت، انفجار، انتحار، ترور، غارت و چپاول تا سرحدی نابودی و ویرانی افغانستان به مردمان میهن ما عرضه کردند، بنیادگرایان جهادی – مهین پرستان، متعلمین مکتب، محصلین دانشگاه، دانشمندان، زنان، کودکان، مامورین دولت، خبرنگاران، هنرمندان و اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان را وحشیانه می کشتند – از قطع انگشت، گوش، زبان و دست و پا شروع تا به پیچاندن آنان به کمپل و لحاف و ریختن پطرول بالای آنان و زنده به آتش کشیدن و زنده بگور نمودن ها دریغ نمی نمودند، گاه گاهی هم به ده ها وطن پرست و مبارزان ضد بنیاد گرایی را بصورت دسته جمعی تیرباران و بگورهای دسته جمعی می سپردند .
به تعقیب آن رژیم “دستگاه تفتیش عقاید طالبان” که در خشونت و بی رحمی بر آنچه که احزاب اسلامی جهادی در افغانستان و رژیم های تاریک قرون وسطی در اروپا و امریکا آنجام داده بود پیشی گرفت. در این دوران جنایات و فساد بنیاد گرایان مذهبی بنام دین و مذهب نسبت به رژیم “مجاهدین” هم فراتر رفت. مجازات، شکنجه و کشتار با نهایت قساوت و بی رحمی انجام داده می شد و همه چیز… مطلقا به خواب، خیال و خشونت مربوط بود. مردی در تاریکی نشسته و از آنجا به فتوا دادن آغاز نمود و خویش را صاحب دم عیسی، عدل سلیمانی، عصای موسی و امـــــیرالـــــمومــنــــیــن خواند. دین، مذهب، عقیده و ایمان را در راه کسب قدرت به بهره کشی گرفت، به جای اینکه مظهر حق و عدالت گردد، ابزار جنایات و فساد شده، دشنامی به تاریخ و فرهنگ ما و شرمی برای افغانستان و مردم آن گردید.
این مقدمه طویل را گفتم تا خوانندگان گرامی و مردم ما بدانند: بنیادگرایان مسیحی و اسلامی ( جهادی و امارتی ) که خود را نمایندگان خدا در روی زمین و مجریان، جهاد، شریعت و احکام الهی می دانند، دارای چه ماهیت، حقیقت و واقعیتی وحشتناکی اند.
افغانستان و مردم آن امروز با عفریته بنیادگرایی که دارای زشت ترین خصایص ضد بشری و بهیمی را همراه دارد، مواجه است:
– دولت آینده ای طالبانی که تلفیق نهاد دین و دولت خواهد بود، زاینده ای پلید ترین دستگاه تفتیش عقاید اسلامی و یکی از سیاه ترین نظام های سیاسی – اجتماعی درتاریخ افغانستان خواهد بود.
– طالبان با خشونت، کشتار، غارت، ویرانی و آنچه را که در طول حد اقل سی سال گذشته انجام داده اند، آیا میتوانند پرده استتار به آن بکشانند؟ آشکار است که نه، نمیتوانند، آنها مسوول کریه ترین جنایات بشری، ویرانی آثار تاریخی و ملی، قاتلین و نا قضین حقوق بشر اند، چطور می توان سرنوشت یک کشور را به چنین گروهی آنهم در قرن بیست ویک اعتبار کرد؟
– اعتراضات و تظاهرات اتباع افغانستان در خارج و داخل کشورکه بیانگر نارضایتی و نفرت مردم از دستگاه تفتیش عقاید طالبانی و رژیم قرون وسطایی امارت اسلامی است باید با شعار های روشن تر بدون وقفه ادامه یابد، یعنی در پهلوی شعار حقوق زنان، بازگشایی مکاتب دختران، برسمیت نشناختن رژیم طالبان شعار سرنگونی رژِیم امارت اسلامی و احیای جمهوری فدرالی اضافه گردد، بخاطریکه اولی بدون دومی پوچ و بی معنی است یعنی در زیر تسلط طالبان اگر آزادی برای زنان و دختران داده شود سمبولیک و برابر به خرد، عقل و شریعیت خود ساخته ای آنها خواهد بود. در اینجا سخن نه بالای آزادی های محدود، بلکه بالای تغییر و محو نمودن نظام بنیادگرای طالبی از بنیاد است.
– باید هوشیار باشید، طالبان و بادران آنها شما را به مرگ گرفته اند تا به تب رضا شوید، یعنی با آوردن اصلاحات محدود میخواهند که رژیم جهل سیاه را بالای شما بقبولانند، در حالیکه سخن نه بالای اصلاحات، بلکه بالای ماهیت سیاه، کهنه و قهقرایی امارت اسلامی و عناصر تشکیل دهنده ای آن است که توسط یک شخص موهوم و یک جمع چند نفری تاریک اندیش و عقب گرا ادره می شود. باید رژیم امارت به نظام جمهوری فدرالی تبدیل گردد.
– رژیم طالبان این پاسبانان بنبیادگرایی اسلامی در زیر شعار شریعت، دینداری و خدا پرستی، هیچ وقت از تعقیب، بازداشت و کشتار میهن پرستان، مدافعین حقوق بشر و روشنفکران دست نمی کشد، زیرا ماهیت و مضمون رژیم امارت اسلامی را خرافات و جهل و دشمنی با مدنیت و فرهنگ تشکیل می دهد، این دستگاه خود کامه سی سال است که انفجار، انتخار، سنگسار و ترور را سازماندهی می کند تا به ذهن خودشان احکام خدا جاری گردد و شریعیت پروردگار تطبیق شود، در صورت پیروزی آشکار است که افغانستان و مردم آنرا برای صدها سال دیگر درگور اندیشه های تاریک و عقب مانده خویش دفن خواهند کرد.
– مردم افغانستان باید سرنوشت خود را بدست خود تعیین نمایند، نه توافقنامه دوحه که میان امریکا و یک گروه تروریستی معلوم الحال به امضا رسیده است. توافقنامه دوحه برای مردم افغانستان هیچ مبنا و مشروعیت حقوقی و قانونی ندارد و مشکل است که بادران بین المللی طالبان با امضا چنین توافقنامه ها بتوانند روی سیاه طالبان را سفید بکنند و با توسل به فریب، برای مردم ما چهره انسانی از طالبان به تصویر بکشند. اکنون زمان، زمان دیگر و انسانهای جامعه ما، انسانهای دیگر است و مردم ما نمی توانند امارت طالبی را قبول نمایند.
چه باید کرد؟
یک – راه مسالمت آمیز، طالبان باید در پیشگاه خلق و خدا به جنایات بی شمار خویش اعتراف کنند و معذرت بخواهند، اگر کلسیای کاتولیک توانست پنج قرن سکوت نماید و دینداران را فریب بدهد، برای گروهی چون طالبان چنین فرصتی فراهم نیست، بخاطریکه امروز دنیا نهایت کوچک شده است و هرگونه جنایت و سیاهکاری های آنان به سرعت برق و باد در هر گوشه دنیا طنین افگن می شود، طالبان باید با جریان های دموکراتیک جامعه، با قوانین مدنی با کنوانسیونهای حقوق بشرو با خواست زمان همنوا شده و زندگی آینده خود را از گذشته جنایت کارانه ای شان جدا نمایند، اگر به عبادت نمی پردازند و دولت داری را ترجیع می دهند، نه به حیث امیر، بلکه مانند اتباع دیگر کشور برابر به فهم و دانش و تخصص خویش در آبادی افغانستان فدرالی بصورت مساویانه حصه بگیرند ، چنین اقدامی البته ساده و آسان نیست، شهامت اخلاقی و اجتماعی و به وجدان آگاهی نیاز دارد، اما کاری است شدنی. و مردم هم بخاطرمصلحت اندیشی و برقراری صلح و ثبات در کشور با شرافت و نجابت خود طالبان را ببخشند.اینکار در یک مجلس ملی و یا نشست بین المللی امکان پدیر است.
دو- اگر به راه حل مسالمت آمیز طالبان احترام نگذارند در آن صورت سرنگونی رژیم طالبان و ظیفه مبرم تمام مردم افغانستان است و باید در یک جبهه واحد و دموکراتیک بخاطر قیام ملی، دوش بدوش برای یک جنگ عادلانه متحد شوند، زیرا قدرت سیاسی فعلی طالبان که در نتیجه ای فرار منفور ترین زمامدار افغانستان ( غنی )، توسط آنان غضب شده است برای مردم افغانستان و کشورهای صلحدوست جهان مشروعیت قانونی ندارد و باید این امانت ملی دوباره به مردم افغانستان مسترد گردد.
تردیدی نیست که مدعی سخن تمام نیستم، اما راه سوم جهت پایان جنگ و صلح و ثبات سراسری وجود ندارد.