از فلسفه ایده آلیسم و متافیزیک چه خبر؟
آرام بختیاری
فلسفه متافیزیک بخشی از مکتب ایده آلیسم است.
فلسفه ایده آلیسم و تداوم آن بقول رفقا، محصول جامعه طبقاتی و تضادهایش است. این اندیشه طبق ریشه و منابعش، اشتراکاتی با دین و خداباوری دارد. مورخین، تاریخ فلسفه را به دو شاخه: ایده آلیسم و ماتریالیسم تقسیم میکنند. فلسفه ایده آلیستی خود به دو رشته: ایده آلیسم ذهنی و ایده الیسم عینی تقسیم میگردد. مارکس و انگلس فرق بین ایده الیسم و ماتریالیسم را در ارتباط با تئوری شناخت و با سیستم های فلسفی آندو میدانند. آن گروه از فیلسوفان که طبیعت را دلیل نخست اندیشیدن میدانند به مکاتب مختلف ماتریالیستی تقسیم میشوند. بزرگترین دستاورد کوشش مارکس، رد و نفی آگاهانه آشتی دو فلسفه ماتریالیسم و ایده آلیسم بود. طرفداران فلسفه ایده آلیستی باور به تقدم آگاهی در مقابل ماده برای شناخت و قضاوت نهایی دارند. فلسفه ایده آلیستی شامل تمام: سیستم ها، بینش های فلسفی، و جریانات فلسفی است که: ایده، روح، اندیشه، و روان را برای شناخت تعیین کننده میدانند و به ماده و کل واقعیت عینی نقش دوم را واگذار میکنند. تمام جریانات، سیستم ها، و بینش های گوناگون فلسفه ایده آلیستی؛ با وجود تنوع ظاهری به دو شاخه ذهنی و عینی تقسیم میشوند. تاریخ فلسفه ایده الیستی در آلمان شامل سه بخش: ایده آلیسم ذهنی فیشته، ایده آلیسم عینی شلینگ، و ایده آلیسم مطلق هگل، شده بود.
فلسفه متافیزیکی بخشی از مکتب ایده آلیسم است که خود را با موضوعات غیرواقعی و یا آن جهانی مانند بحث وجود خدا و ابدیت مشغول میکند. کمونیست ها فلسفه متافیزیکی را ضد دیالکتیکی و ضد ماتریالیستی میدانند چون آن تضادهای دیالکتیکی را بعنوان دلیل خودکاری، حرکت و تحول پدیدهها انکار میکند و نیاز به موتور نخست دارد. از جمله موضوعات مورد بحث فلسفه متافیزیک: هستی شناسی ایده آلیستی، الهیات و خداشناسی، روح و روان شناسی، و جهان و کائنات شناسی است. ارسطو فلسفه متافیزیک را فلسفه اولی نامید و در 8 جلد کتاب به آن پرداخت. او در 14 جلد کتاب دیگر به موضوع و مقوله و بحث فیزیک و طبیعت پرداخت. وی متافیزیک را موضوعی فرا طبیعی و فرا مادی میدانست. کمونیست ها مدعی هستند که فلسفه متافیزیکی امروزه نقشی ارتجاعی در فرهنگ و سیاست جهان دارد چون مدافع شرایط ایستای موجود است و از خرافات و ارتجاع دینی حمایت میکند و نظم طبقاتی سرمایه داری را: طبیعی، ابدی، و خداخواسته، معرفی میکند.
فلسفه متافیزیکی در قرون وسطا ملکه علوم بشمار می آمد ولی بعد از رقابت فلسفه آیده آلیسم آلمانی با رشد و شکوفایی علوم تجربی، اعتبار خود را تا حدوودی از دست داد. بعد از مرگ هگل در سال 1832 میلادی ایده آلیسم از علوم تجربی جدا شد و غالبا بشکل علوم انسانی درآمد. فرهنگ و هنر جوامع مسیحی غربی که اساس متافیزیکی خود را ار دست داده بودند به سمت مکتب ادبی هنری ناتورالیسم تمایل یافتند. متافیزیک مدرن در قرون 18-17 میلادی شکل گرفت ولی اهمیت پیشین را قدری از دست داد و با رشد علوم تجربی و علوم مادی، موضوعات غیرمادی مانند تفکر متافیریکی برای رقابت با دیگری، مورد توجه قرار گرفتند.
در فلسفه ایده آلیسم عینی متفکرانی مانند: افلاتون، توماس اکوین، لایبنیتس، و هگل، واقعیات جهان بیرون را قبول دارند ولی آنرا نتیجه وجود یک اصل ماوراءالبیعی مانند: خدا، ایده مطلق، و یا عقل کل میدانند. افلاتون نخستین بار ایده آلیسم عینی را بشکل سیستم فلسفی درآورد. نمایندگان مهم آن در سدههای میانه توماس آکوین و در عصر جدید بورژوایی، لایبنیتس و هگل بودند. جریانات فلسفه ایده آلیسم عینی زمان ما: توماس گرایی نو، هگل گرایی جدید، و نمایندگان فلسفه وجود، هستند. قرنها ریشه و منبع تئوریک و شناختی ایده آلیسم عینی، موضوع و پرسش مهم فلسفه بوده است. جریانات و مکاتب گوناگون ایده آلیسم عینی میکوشند واقعیات عینی را محصول و نتیجه تصورات و آگاهی معرفی کنند. کانت میگفت: فقط ظاهر واقعیات عینی قابل دسترسی و شناخت است و نه ماهیت و ذات آنان. ریشه های تئوریک شناختی فلسفه ایده آلیسم عینی در مطلق کردن و مستقل نمودن عناصر شناختی- احساسی، در ذهنیت گرایی، و در اندیشیدن صوری و آبستراکت مستقل است. ایده آلیسم عینی توسط: برکلی، کانت، ماخ، فیشته و مکتب پوزیویتیسم، امکان شناخت شکاکی و آگنوستیکی لا ادری را نفی میکند. در تئوری برگزیدگان و الیت ها، ایده آلیسم عینی در توجهات اجتماعی بشکل اغراق آمیز در نقش شخصیت در تاریخ، اغراق میکند. مارکسیست ها ریشه ایده آلیسم را در روابط آناگونیستی جوامع طبقاتی و در تقسیم کار اجتماعی؛ مانند کار یدی و کار فکری، میدانند که در طول تاریخ بشر مدام عمیق تر شده.
مفهوم و واژه یونانی-لاتین ایده آلیسم در قرن 18 میلادی نخست برای مواضع نظری شناختی برکلی بوجود آمد. دیدرو در سال 1749 میلادی آنرا دقیق نمود و در “نامه پیرامون نابینایان” اشاره کرد که: ایده آلیست ها فیلسوفانی هستند که فقط وچود تفکر و احساسات و درک شخصی خود را قبول دارند. این سیستم فکری موجب شرم و خجالت بشریت و رشته فلسفه است! از طریق فلسفه و ادبیات کلاسیک بورژوایی آلمان؛ مخصوصا از طریق شیلر مفهوم ایده آلیسم تغییر معنی داد. خلاف رئالیست ها، به انسانی ایده الیست گفته میشد که دارای ایده آل های عقلی است و از آن طریق در زندگی هدایت میشود. رئالیست ها ولی از طریق ضرورت های مادی و طبیعی هدایت میگردند. شلینگ در کتاب “تاریخ جدید فلسفه” در سال 1827 دوباره به نکات و مواضع نظری-شناختی ایده آلیسم ذهنی پرداخت و آنان را بکار برد. او میگفت از فلسفه دو انتظار میرود: تئوری طبیعت را چه عینی و چه ذهنی تصوری یا ایده آلیستی بیان کند. هگل در “دانشنامه علوم فلسفی” در سال 1830 میلادی نشان داد که فلسفه ایده آلیسم محدود است، با این وجود، موضوع اصلی کل فلسفه، ایده آلیسم است. هاینه در کتاب “پیرامون تاریخ دین و فلسفه در آلمان” در سال 1834 ایده آلیسم را مساوی با آموزش ایدههای ذاتی نامید. او احساس گرایی و ماتریالیسم را مساوی با عرفان گرایی ایده آلیستی و راسیونالیسم معرفی نمود. مارکس در کتاب “تزهایی در باره فویرباخ” نوشت: کمبودهای ماتریالیسم امثال فویرباخ تا کنون این بوده که عین و واقعیت و اشیاء را تصور و احساس و نظر مشاهده کننده خیال میکرده و نه بشکل عملی و درکی؛ چون ایده آلیسم ابستراکت خلاف ماتریالیسم، جنبه واقعی و درکی را نمی شناخت.
انگلس در کتاب “فویرباخ، پایان فلسفه کلاسیک آلمان” در سال 1888 میلادی نوشت: آنهایی که قدرت تصور و روح را بیشتر از قدرت طبیعت و ماده و واقعیات میدانند، به نیاز خالقی برای جهان میرسند. فیلسوفانی مانند هگل و شدیدتر از آن، مسیحیان، باورمندان مواضع ایده آلیستی هستند. هر دو جریان ایده آلیسم و ماتریالیسم در تاریخ فلسفه مراحل و سطوح مختلفی را از نظر تنوع پشت سر گذاشتند. انگلس در کتاب “آنتی دورینگ” میگوید: فلسفه یونان باستان اصالتا ماتریالیسم طبیعی بود. به این دلیل قادر نبود رابطه تفکر با ماده را بشکل منطقی و دیالکتیکی تمیز و تشخیص دهد و از این طریق به دوئالیسم جدایی روح-جسم رسید، و سپس به ابدی بودن روح باور یافت، و سرانجام به احدیت و دین تک خدایی اعتقاد پیدا کرد. سرانجام در ادامه این تحولات فلسفی، ایده آلیسم دیگر در میان بعضی محافل منطقی قابل دفاع نبود بلکه توسط ماتریالیسم مدرن مورد نقد قرار گرفت. این نفی نفی یا تضاد اضداد، تاریخ 2700 ساله فلسفه و علوم را در غرب تاکنون تعیین کرده. لنین در کتاب “ماتریالیسم و امپیریوکریتیسم” در سال 1908 میلادی، پیرامون تضاد دو روش و متد نظریه شناخت ماتریالیستی و ایده آلیستی مینویسد: ایده آلیسم از آنجا شروع شد که فیلسوف مدعی شد که اشیاء و واقعیات نتیجه تصورات و احساسات شخصی اوست. ولی مارکس و انگلس با پشت سرگذاشتن ماتریالیسم غیردیالکتیکی، ایده آلیسم را نیز پشت سر گذاشتند. نبوغ مارکی و انگلس، کوشش در راه رشد و تکامل ماتریالیسم دیالکتیکی بود. آنها قاطعانه تفکر ماتریالیستی را در فلسفه به پیش بردند و هرگونه مکتب و شاخه سازی از ایده آلیسم را تحقیر و افشا نمودند. با رشد فلسفه ماتریالیستی، مفهوم ایده آلیسم نیز تغییر کرد و ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی بوجود آمد و علمی پایه گذاری شد که با مفهوم و تاریخ فلسفه ایده آلیستی بی ارتباط نیست.
جریانات ایده آلیسم ذهنی زمان حال معمولا در لباس: پوزیویتیسم، پراکماتیسم، فلسفه زندگی، و غیره ظاهر میشوند یا بشکل ایده آلیسم فردی و شخصی منتهی میشود که فقط وجود آگاهی و درک فردی خود را قبول دارد و برای فرار از این تضاد و توهم ،اغلب از ایده الیسم عینی کمک میگیرد تا در بحث های فلسفی ضایع نشود. یکی دیگر از دلایل و ریشه های اجتماعی ایده آلیسم، اغراق در ارزش گذاری کار فکری در مقابل کار یدی و مطلق کردن عناصر جریان و پروسه شناخت است. گرچه فلسفه ایده آلیسم در تاریخ سیر اندیشه بشر، جنبه ها و صفات و نکات مثبتی نیز داشته ولی به دلایل لاپوشانی نمودن اصول ماتریالیستی، قدرت طبقات استثمارگر را نیز مخفی و سانسور کرده. به این دلیل معمولا فلسفه طبقات ارتجاعی و محافظه کار این است که علاقه ای به شناخت و تغییرات و تحولات اجتماعی در روابط سنتی ندارند.
ارسطو و انگلس