ادعاهای سرزمینی ترامپ، مطالبات یک امپریالیست است


گ. آ. زوگانوف، دبیرکل حزب کمونیست قدراسیون روسیه ــ
همگان انتظار داشتند که بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید تغییرات عمدهای را در سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده بههمراه داشته باشد. با این حال، این رئیسجمهور سابق و آینده، حتی در چنین شرایطی نیز موفق شد همگان را شگفتزده کند. نخست، او پیش از آنکه رسماً زمام امور را بهدست گیرد، دست به اقدامات رادیکال زد. دوم، اقدامات او چنان غیرمنتظره بود که حتی با در نظر گرفتن سابقهٔ جنجالیاش نیز کسی انتظار آن را نداشت.
اندکی پس از اعلام نتایج انتخابات، این سیاستمدار جمهوریخواه شروع به ایراد اظهارات تند و تیزی کرد که نشان از نیت او برای گسترش قلمرو ایالات متحده داشت. او کانادا را «ایالت پنجاهویکم» آمریکا خواند و نخستوزیر این کشور را «فرماندار» خطاب کرد. ترامپ مدعی شد که مرز میان ایالات متحده و کانادا بهطور «مصنوعی» ترسیم شده و کانادا اساساً از منابع آمریکا ارتزاق میکند.
در ادامه، نوبت به پاناما، یا دقیقتر بگوییم کانال پاناما، رسید. از سال ۱۹۰۳، منطقهٔ این کانال تحت حاکمیت ایالات متحده قرار داشت. با این حال، در سال ۱۹۷۷، سران دو کشور، عمر توریخوس و جیمی کارتر، توافقنامهای را امضا کردند که بهموجب آن، این قلمرو بهتدریج به پاناما بازگردانده شود؛ فرآیندی که در سال ۱۹۹۹ بهطور کامل به سرانجام رسید.
ترامپ اکنون وعده داده است که این توافقات گذشته را به چالش خواهد کشید. او ادعا میکند که کنترل کانال پاناما عملاً به چین واگذار شده، و در نتیجه، مقامات پانامایی هزینههای عبور کشتیهای آمریکایی را افزایش دادهاند. اما هر دو ادعای او نادرست است. درست است که برخی شرکتهای چینی موفق شدهاند در مناقصههایی برای مدیریت برخی بنادر پانامایی برنده شوند، اما این امر به هیچوجه به آنها اجازهٔ مداخله در عملکرد این شریان حیاتی میان اقیانوسها را نمیدهد. از سوی دیگر، افزایش عوارض ترانزیت فرآیندی معمول است که تمامی کشتیها، ازجمله کشتیهای چینی، را بدون استثنا شامل میشود.
ادعاهای ترامپ دربارهٔ گرینلند نیز کمتر از دیگر مواضع او جنجالبرانگیز نبود. در واقع، واشنگتن از دیرباز اهرمهای نفوذ قابلتوجهی بر کپنهاگ و بزرگترین جزیرهٔ جهان در اختیار داشته است. دانمارک، بهعنوان یکی از اعضای ناتو، عملاً تحت کنترل ایالات متحده قرار دارد. آمریکا پایگاه فضایی پیتوفیک را در گرینلند اداره میکند که تا سال ۲۰۲۳ با نام پایگاه هوایی توله شناخته میشد. این تأسیسات نظامی دارای زیرساختهایی است که میتواند تا ۱۰ هزار سرباز و بمبافکنهای استراتژیک ب ـ ۵۲ را در خود جای دهد. در دوران جنگ سرد نیز یک ایستگاه راداری هشدار اولیه در این منطقه ساخته شد.
اما اینها برای دونالد ترامپ کافی نیست. او اصرار دارد که گرینلند باید به ایالات متحده واگذار شود. بهگفتهٔ او، این اقدام برای تأمین امنیت ملی آمریکا و «حفاظت از دنیای آزاد در برابر تهدیدات چین و روسیه» ضروری است.
هدف دیگر لفاظیهای جنگطلبانهٔ رئیسجمهور منتخب، مکزیک است. البته ترامپ در این مورد از الحاق این کشور ۱۳۰ میلیون نفری سخنی بهمیان نمیآورد. مواجهه با کانادا برای او آسانتر است، زیرا جمعیت آن تنها ۴۰ میلیون نفر است. اما این رهبر جدید آمریکا قبلاً درخواست کرده بود که خلیج مکزیک به «خلیج آمریکایی» تغییر نام یابد و تیم او معتقد است که ایالات متحده میتواند بهطور مستقل عملیات نظامی در خاک مکزیک را «علیه کارتلهای مواد مخدر» اجرا کند.
ترامپ با سخنان تند و تیز خود تهدیدات نظامی را نیز بهعنوان پشتوانهٔ ادعاهایش مطرح میکند. او وعده داده که واشنگتن ممکن است در صورت امتناع پاناما از همکاری، یا در صورت عدم پیشرفت در مذاکرات با مقامات دانمارکی، به اقدامات شدید متوسل شود.
بلندپروازیهای توسعهطلبانهٔ ترامپ زاییده تصورات تبآلود او نیست، بلکه بخشی از برنامهٔ یک جناح قدرتمند سیاسی و بخش قابلتوجه طبقهٔ حاکم در ایالات متحده است. هیستری تبلیغاتی که به راه افتاده این نتیجهگیری را تأیید میکند. سیاستمداران و رسانههای جناح راست بهسرعت شعارهای رئیسجمهور آینده را در دستور کار خود قرار دادهاند و آنها را با مهارت و گستردگی پخش میکنند. اکنون نقشههایی منتشر شده که در آنها کل آمریکای شمالی، گرینلند، و کانال پاناما بهعنوان بخشی از ایالات متحده بهتصویر کشیده شدهاند.
اصطلاح «دکترین ترامپ» در حال رایج شدن است؛ اصطلاحی که مستقیماً به دکترین بدنام مونرو، و تفسیر گسترشیافتهٔ آن توسط رئیسجمهور تئودور روزولت، اشاره دارد. از آن زمان به بعد، این رویکرد به نام «سیاست چماق بزرگ» شناخته میشود.
این شباهتها کاملاً آشکار است. ترامپ، در دورهٔ نخست ریاستجمهوری خود، رونالد ریگان را الگوی خود قرار داده بود. اما اکنون، سایهٔ تئودور روزولت بر آمریکا و جهان سنگینی میکند. در دوران روزولت بود که ایالات متحده کنترل منطقهٔ کانال پاناما را بهدست گرفت، کوبا را عملاً به یک منطقهٔ تحتالحمایه تبدیل کرد، و فیلیپین را بهطور کامل اشغال کرد و به مستعمرهٔ خود مبدل ساخت.
در آن زمان، سیاست توسعهطلبانهٔ آمریکا با شدتی بیسابقه دنبال میشد. در سال ۱۹۰۵، واشنگتن با تهدید به تهاجم نظامی، قراردادهای نابرابری را بر جمهوری دومینیکن تحمیل کرد؛ مانوری که مشابه آن پیشتر علیه ونزوئلا نیز اجرا شده بود. تحت لوای حفظ نظم، نیروهای آمریکایی کوبا را اشغال کردند و تا سال ۱۹۰۹ در آنجا باقی ماندند. روزولت با غرور از این عملیات یاد میکرد و میگفت: «سریعترین بسیج و استقرار نیروی نظامی از طریق دریا که دولت ما تاکنون انجام داده است.»
اکنون همان لحن متکبرانه را میتوان در سخنان دونالد ترامپ نیز مشاهده کرد. فراموش نکنیم که کارزار انتخاباتی او بر پایهٔ وعدههایی مبنی بر پایان دادن به درگیریهای بینالمللی، کاهش مداخلهٔ آمریکا در آنها، و تمرکز بر حل مشکلات داخلی بنا شده بود. اما چه چیز باعث شده است که این سیاستمدار چنین سریع مسیر خود را تغییر دهد و به ادبیات مداخلهجویانه روی آورد؟
بهنظر میرسد که چندین دلیل برای این تغییر رویکرد وجود دارد. نخست، اظهارات جنجالی و هیاهوی رسانهای که پیرامون آنها شکل میگیرد احتمالاً با هدف کاهش اثرات منفی سیاستهای اقتصادی ـ اجتماعی ترامپ طراحی شده است. انتصاب چهرههایی از دنیای سرمایهداری کلان، از جمله سرمایهگذاران والاستریت، بهمناصب کلیدی هیچ شکی باقی نمیگذارد: «ترامپ ۲» حتی سیاستی نئولیبرالتر از گذشته را دنبال خواهد کرد. برای نمونه، در دوران ریاستجمهوری او، نرخ مالیات بر شرکتها از ۳۵ درصد به ۲۱ درصد کاهش یافت. اکنون برنامههایی برای کاهش بیشتر این نرخ به ۱۵ درصد در دست بررسی است. افزون بر این، به شرکتهای بزرگ وعده داده شده است که از امتیازات و معافیتهای مالیاتی بیشتری بهرهمند خواهند شد.
تمامی این اقدامات بهطور اجتنابناپذیر درآمدهای بودجه را کاهش خواهد داد. البته میتوان برای جبران این کاهش، بدهی ملی را افزایش داد. اما ترامپ، بایدن و اوباما را بهدلیل استفاده از همین ابزار بهشدت مورد انتقاد قرار داده است. بعید به نظر میرسد که او بهراحتی به این روش متوسل شود. بنابراین، تنها یک گزینهٔ دیگر باقی میماند: کاهش هزینهها. و تیم ترامپ دربارهٔ این مسأله کاملاً صریح صحبت میکند.
حتی همان کمکهای ناچیزی که دموکراتها به کارگران ارائه کردند، از سوی طرفداران ترامپ بهعنوان «کمونیسم» محکوم شده و خواستار حذف آن هستند. اعضای دولت آینده از برنامههایی برای کاهش حمایتهای دولتی از خدمات درمانی و کمکهای غذایی سخن گفتهاند. آنها بر لغو مقررات حمایت از حقوق کارگران و انحلال نهادهایی که مسؤول اجرای این مقررات هستند تأکید دارند. حتی تهدیداتی علیه اتحادیههای کارگری و تلاش برای تضعیف نفوذ آنها مطرح شده است.
اتخاذ سیاستهایی چنین سختگیرانه، که اقلیتی از ثروتمندان را منتفع میکند، خطر افزایش نارضایتی عمومی و بروز اعتراضات را در پی دارد. ترامپ، که چنین احتمالی را پیشبینی کرده است، با شدت بیشتری «دشمن» خلق میکند: مهاجران غیرقانونی، کمونیستها، و عوامل چین در فهرست دشمنان او قرار گرفتهاند. تمایلات شووینیستی تحریک میشود و به آمریکاییهای عادی وعده داده میشود که از الحاق سرزمینهای جدید سود خواهند برد.
بااینحال، اشتباه خواهد بود اگر تصور شود که ترامپ صرفاً در حال فریبکاری است. او و نیروهای حامی او آشکارا اعلام کردهاند که هدف آنها حفظ هژمونی جهانی ایالات متحده است، آنهم به هر قیمتی. تحت شعار «صلح از طریق قدرت»، وعده داده میشود که چین را سر جای خود خواهند نشاند، و هر کشوری که قوانین آنها را نپذیرد، ازجمله روسیه، سرکوب خواهد شد.
ترامپ در مصاحبهای با وال استریت ژورنال مدعی شد که به پوتین دربارهٔ حمله به اوکراین هشدار داده است: «ولادیمیر، اگر به اوکراین حمله کنی، آنچنان ضربهای به تو وارد خواهم کرد که باور نمیکنی. مستقیماً در قلب مسکو….»
در یک سخنرانی دیگر، ترامپ استراتژی خود را برای وادار کردن مسکو به مذاکره شرح داد. این استراتژی شامل سقوط قیمت نفت و گاز و محروم کردن روسیه از منابع مالی آن است. ترامپ در یکی از گردهمآییهای انتخاباتی تهدید کرد: «در روز تحلیف، به پوتین زنگ میزنم و میگویم: بنشین و مذاکره کن. اگر امتناع کند، قیمت نفت ظرف چند ماه به زیر ۴۰ دلار در هر بشکه خواهد رسید.»
با وجود تمام این موارد، شگفتآور است که بسیاری از رسانههای روسیه ترامپ را بهعنوان یک صلحطلب و «دوست مسکو» معرفی میکنند. آنها ترجیح میدهند در مورد اظهارات ضدروسی، که بهطور مداوم در سخنان او دیده میشود، سکوت کنند.
ممکن است دولت ترامپ بلافاصله برای تصرف گرینلند یا الحاق کانال پاناما نیرو اعزام نکند. اما بالا بردن سطح تنش یکی از ویژگیهای اصلی سیاست او است. با رساندن بحران به اوج خود، ممکن است به گرفتن امتیازاتی از کانادا در مذاکرات تجاری بسنده کند. ممکن است به کسب امتیازات ویژه در استفاده از کانال پاناما قانع شود. شاید بهدنبال دسترسی به ذخایر لیتیوم، مس، نیکل، کبالت، و نفت گرینلند باشد. در هر صورت، نخبگان ثروتمند ایالات متحده سودی کلان بهدست خواهند آورد و واشنگتن جایگاه خود را در صحنهٔ جهانی تقویت خواهد کرد.
در این میان، موضع برخی از «تحلیلگران» در کشور ما تعجببرانگیز است، با اینکه در مورد گرینلند سیاستهای او همراه با اظهاراتی ضدروسی است، برخی از آنها حتی کوچکترین انتقادی از ترامپ نمیکنند. گروهی دیگر از کارشناسان نیز تهدیدهای این سیاستمدار آمریکایی را با نگاهی مثبت میبینند و آنها را بهعنوان ضربهای به نخبگان جهانیگرا تعبیر میکنند.
بااینحال، چنین واکنشی چندان غیرمنتظره نیست. با وجود اینکه ولادیمیر پوتین اعلام کرده که سرمایهداری به بنبست رسیده است، طبقهٔ حاکم در روسیه هیچ قصدی برای جدا شدن از این سیستم ندارد. نهایت آرزوی آنها این است که از سوی غرب به حال خود رها شوند و بتوانند به انباشت ثروت ادامه دهند.
تقابل تحمیلی با غرب، آشکارا بخش بزرگی از طبقهٔ حاکم روسیه را فرسوده کرده است. آنها در انتظار شرایطی کموبیش مساعد برای حلوفصل مناقشه در اوکراین هستند. از این رو، از هر تغییری که امیدی برای کاهش تنشها ایجاد کند، با اشتیاق استقبال میکنند. بازگشت ترامپ به ریاستجمهوری نیز برای آنها یکی از همین تغییرات بهشمار میرود.
اما نخبگان روسیه در حالی که خود را در دامی از توهمات گرفتار کردهاند، چشمان خود را بر واقعیتهایی که تصویر ذهنیشان را در هم میشکند، میبندند. آنها حقایق آشکار را نادیده میگیرند. نمیبینند که ترامپ هرگز قصد «پاکسازی مرداب واشنگتن» را نداشت و هرگز نمیخواست مداخلهٔ آمریکا در امور جهانی برای حفظ سلطهٔ این کشور را متوقف کند.
در واقع، «نسخهٔ دوم» ترامپ بهمراتب بیرحمتر و گستاختر از نسخهٔ اول او خواهد بود. چنین چیزی نتیجهٔ طبیعی تکامل سرمایهداری است. تشدید رقابت بین امپریالیستها، بازیگران اصلی را مجبور میکند که نقابهای دموکراسی و حقوق بشر را کنار بگذارند.
نخست، نباید فراموش کنیم که «اقدامات صلحجویانهٔ» ترامپ در دورهٔ اول ریاستجمهوری او چگونه بود. این اقدامات شامل حملات موشکی به سوریه، ترور فرماندهان نظامی ایران، تلاش برای کودتا در ونزوئلا، تشدید تحریمها علیه کوبا، و به شکست کشاندن مذاکرات صلح فلسطین و اسرائیل بود. همچنین، تشدید رویارویی با چین و آغاز ارسال تسلیحات به کییف را نیز باید به این فهرست افزود. در مرحلهٔ جدید دوران سیاسی ترامپ این اقدامات ممکن است همچون بازیهای کودکانه به نظر برسند.
با این حال، بسیاری در مسکو از پذیرش این واقعیت سر باز میزنند. شاید به این دلیل که قبول آن بهمعنای اذعان به این نکته است که سرچشمهٔ همهٔ مشکلات روسیه، افراد خاصی مانند بایدن، شولتس، مکرون، سوناک، دودا، یا زلنسکی نیستند. مشکل اصلی ما خودِ نظام سرمایهداری است. و طبقهٔ حاکم در روسیه همچنان هیچ قصدی برای فراتر رفتن از سرمایهداری ندارد. آنها تا آخرین لحظه به امید «حسن نیت» نخبگان بورژوای جهانی خواهند چسبید و هر بار که این نخبگان خنجری دیگر بر پشت روسیه فرو کنند، حتی صادقانه دچار خشم و حیرت خواهند شد.
علاوه بر این، در میان مقامات روسیه همدلیهای قابلتوجهی با نیروهای راستگرا دیده میشود. از همین رو، نگاههای مثبت به «آلترناتیو برای آلمان»، مارین لوپن، و دیگر سیاستمداران غربی که با کارتهای از پیش تعیینشدهٔ شووینیسم بازی میکنند، وجود دارد. در نهایت، همهٔ این نیروها بر موج ملیگرایی سوارند و بهطور آشکار در تلاشاند تا توجه شهروندان را از مشکلات داخلی منحرف کنند. با این کار، آنها مطلوبترین شرایط را برای طبقهٔ ثروتمند خود فراهم میآورند. در این میان، هیچ نشانی از دوستی با روسیه وجود ندارد. این نیروها بهشدت خودمحورند و دوستی میان ملتها ذاتاً با ماهیت آنها بیگانه است.
غرب تنها زمانی روسیه را جدی خواهد گرفت که کشور ما مسیر یک نوزایی واقعی را در پیش بگیرد. هنگامی که ما «دوباره قد علم کنیم»، نه در چارچوب یک مدل عقبمانده مبتنی بر منابع طبیعی، بلکه با اقتصادی قدرتمند و علمی پیشرفته؛ زمانی که سیاست اجتماعی قوی بازسازی شود و فرهنگ شکوفا گردد. تنها از مسیر توسعه سوسیالیستی و نه با تکرار عقبماندگیهای سرمایهداری، روسیه میتواند بار دیگر به عظمت دست یابد.
وظیفهٔ تاریخی کشور ما این است که بار دیگر در پیشبرد پیشرفت اجتماعی پیشگام شود، نه اینکه در توهم به سر ببرد که بهزودی «دوستان دروغین مسکو» در آمریکا یا اروپا به قدرت خواهند رسید. تنها در این صورت است که میتوانیم از گرفتار شدن در یک بازی از پیش طراحیشده با غرب جلوگیری کنیم، بازیای که در آن هر از گاه چشم بر برنامههای تهاجمی استعمارگران واشنگتن بسته میشود.
تنها از این طریق است که میتوانیم به چالشهای بزرگ سازنده بپردازیم و همراه با دیگر کشورهای بریکس و اکثریت جهانی، عدالت را در این سیاره برقرار کنیم.
منبع: سرویس مطبوعاتی کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست فدراسیون روسیه، ۱۶ ژانویهٔ ۲۰۲۵